صفحهی بیستم از کتاب ارلاندو، نوشتهی ویرجینیا وولف و ترجمهی فرزانه قوجلو:
«چنین از پلکان ذهن او بالا میرفتند – که چون اتاقی جادار بود – این مناظر به همراه صداهای باغ، صدای کوفتن سندان، صدای بریدن چوب، چنان آشوب و سیلابی ازاحساسات را در اورلاندو بر میانگیخت که هر شرح حال نویس خوبی از آن ها بیزار است. اما ادامه دهیم – اورلاندو آهسته سر خم کرد، پشت میز نشست و نیمه هوشیارانه به کاری مشغول شد که هر روز در چنین ساعتی به آن میپرداخت، دست نویسی را برداشت، «آتل برت: یک تراژدی در پنج پرده» و قلم کهنه پر غاز را در مرکب فرو برد.
دیری نپایید که بیش از ده صفحه را با شعر پر کرد. به وضوح روان مینوشت، اما ذهنی انتزاعی داشت. رذیلت، جنایت و مصیبت شخصیتهای داستان او بودند؛ ملکه ها و پادشاهان بر سرزمین هایی خیالی فرمان میراندند، طرح دسیسههای هولناک بر آنان چیره میشد، احساسات شریف بر آن ها غلبه میکرد، واژه هایی را به کار میگرفت که خود هرگز به کار نمی برد، لیک چنان شیوا و زیبا میسرود که برای سن و سال او شگفت انگیز بود – هنوز هفده سال تمام نداشت – و چند سالی به پایان قرن شانزدهم مانده بود. باری، سرانجام بازایستاد. طبیعت را وصف میکرد، مثل همه شاعران جوان، و برای آن که رنگ سبز را به دقت توصیف کند (و این بار بیش از هر زمان دیگری جسارت به خرج داد) به بیرون نگاه کرد و تصادفا درخت غاری را دید که زیر پنجره روییده بود. طبیعی است که پس از آن دیگر نتوانست بنویسد. سبز در طبیعت یک چیز است، سبز در ادبیات چیزی دیگر. طبیعت و ادبیات از اساس با هم در تضادند، آن ها را کنار هم بگذار، یکدیگر را میدرند. آن رنگ سبزی که اکنون ارلاندو میدید وزن و قافیه شعر او را به هم میریخت….»
ویرجینیا وولف، آن طور که از نخستین نامههایش بر میآید، در اکتبر ۱۹۲۷ طرح اولیه ارلاندو، یک زندگینامه را در ذهن خود اماده کرد. او که از این طرح و عنوان به وجد آمده و مسحور شده بود، بی درنگ قلم بر کاغذ نهاد و نگارش این رمان آغاز شد، چنان که از بامداد تا واپسین دقایق شب مینوشت. وولف اساس داستان این رمان را با الهام از ویکتوریا و خانواده او شروع کرد اما رمان منحصر به یک خاندان باقی نماند و چون درختی شاخ و برگ گسترد و بخشی از تاریخ ادبیات انگلیس را زیر سایه خود گرفت. ویرجینیا چهار روز بعد در نامهای دیگر به ویکتوریا مینویسد چنان در «ارلاندو» غرق شده که به هیچ چیز دیگری نمی تواند بیندیشد. این رمان برعکس سه اثر قبلی وولف کمتر تجربی بود و مثل هر اثر هنرمندانه دیگری آن گاه که از ذهن خلاق نویسنده خود جدا شد موجودیتی مستقل یافت و نویسنده را نیز به راهی کشاند که خود میخواست. به تدریس رمان هزلی شد از چهرههای شاخص ادبیات انگلیس. شاید بتوان گفت که ارلاندو رمان «سیاسی-ادبی» وولف بود که نگاهی تلخ و گزنده به جامعه فرهنگی اجتماعی آن دوران داشت. در این رمان، اشرافیت در یک سوی قرار میگیرد و زندگی مردم عادی در سویی دیگر، وولف آن ها را در تقابل یکدیگر مینهد اما هرگز خود به صراحت بین آن ها داوری نمی کند. شگفت آن که برای «ارلاندو»ی اشرافزاده زندگی معمولی و عادی جامعه جذابیت بیشتری دارد گرچه وولف به شیوهای زیرکانه از قضاوت طفره میرود. تصویر او از اشرافیت با خوشگذرانی، بطالت، بوالهوسی، تظاهر و تصنع آمیخته است و ارلاندوی اشرافزاده که دلبسته ادبیات و کتاب است و در جستجوی همیشگی «حقیقت» و «زندگی» در این ورطه تنها میماند. این رمان روابط متقابل تاریخ سیاسی و تخیلی را با نگاهی موشکافانه و هزل آمیز به شرایط فرهنگی انگلیس و برخی رویدادهای خاص سیاسی دهه ۲۰ مینمایاند. وولف ارلاندو را در پاییز ۱۹۲۷ آغاز کرد و قرار بود زندگینامه باشد اما بر خلاف زندگی نامههای معمول، داستان رمان از سیصد سال بر میگذرد و در طی این مدت طولانی همه چیز دگرگون میشود، حتی جنسیت قهرمان اصلی رمان. آن چه اغلب از نگاه منتقدان دور مانده آن است که ارلاندو رابطهای پویا بین شرح حال و هویت، گذشت زمان و توصیف مکان ایجاد میکند و بدین نحو زندگی نامههای معمول را به مقابله میخواند.
وولف قصد داشت ارلاندو هزل باشد و آن را در نامهای به ویکتوریا «سراسر شوخی»، «تعطیلات نویسنده» توصیف میکند. اما ارلاندو سراسر شوخی باقی نماند، بلکه دل مشغولی مداوم وولف با تاریخ و تاریخ نگاری را به تصویر کشید. ارلاندو در نمایاندن روابط متقابل و تنگاتنگ بین جدل روشنفکرانه، نوآوری و سیاست، رمانی بس در خور اهمیت است.
در حقیقت یخبندان بزرگ در قرن هفدهم میتواند قیاسی باشد با جنگ جهانی. تاکید بر شرح یخبندان، نابودی موجودات، مرگهای ناگهانی و اجساد یخ زده به وضوح خطوط مقدم جبهه را به ذهن متبادر میکند.
اما اگر یخبندان میتواند استعارهای برای جنگ باشد، کارناوال روی رودخانه تایمز استعارهای از دهه بیست است، دهه دگرگونی و آزادی، مشروط بر آن که شهروند انگلیسی بداند که از نظر جغرافیایی، طبقاتی، سن و جنسیت در چه جایگاهی قرار دارد. در این چارچوب، انگلیسی ها هدف روایتهای متعدد اجتماعی و ادبی قرار میگیرند. ارلاندو نقش تاریخ و رویدادهای هر دوره را در تشکیل هویت ملی به نمایش میگذارد. وولف در ارلاندو دل بسته نمایاندن «حقیقت»، سردرگم یافتن «زندگی» است و قهرمان او به دنبال درک معنای این دو واژه از قرنی به قرن دیگر میرود. در این سفر طولانی و شاید فرا زمانی نویسنده ما را وا میدارد تا «همدلانه» با شخصیت او همراه شویم و سراسر تاریخ و شاید به تعبیری تمام تبار بشریت را به جستجو بر آییم.
ارلاندو
بیهوده است اگر بخواهیم داستان ارلاندو را تعریف کنیم. در این رمان، داستان در داستان میآمیزد گویی در لابیرنتی گرفتار شده ایم. فقط میتوان گفت که شخصیت اصلی رمان وولف در عصر ملکه الیزابت به دنیا میآید و هرگز نمی میرد بلکه در هر دوره و درهر قرن پوست میاندازد و چیز دیگری میشود تا یه عصر ما میرسد.
به همین دلیل، خواندن این کتاب، آسان تر از توصیف آن است. نویسنده حقایق تاریخی و خیالی، ممکن ها و ناممکن ها را با هم میآمیزد و در خصوص تاریخ و رفتار انسانی در جهانی حقیقی- رویایی به تفکری ژرف میپردازد. وولف در این رمان نه تنها «جریان سیال ذهن» را به نوعی رها کرده بلکه به شکلی مشخص از تئوری نسبیت انیشتین سود جسته است. در این رمان وولف دل مشغول تاثیر عنصر «زمان» در شخصیت و روابط انسانی است؛ تلفیقی از گذشته و آینده، از خودآگاه ذهنی و عینی. ارلاندو، تصویری از خیال است، از شیوهای که گذشته در زمان حال حضور مییابد.
پایان در اعماق
آدلاین ویرجینیا استیون در سال ۱۸۸۲ در لندن به دنیا آمد. از دست دادن ناگهانی مادرش در سیزده سالگی و به دنبال آن درگذشت خواهر ناتنی اش دو سال بعد منجر به اولین حمله از رشته حملههای عصبی ویرجینیا وولف شد. با وجود این او بین سالهای ۱۸۹۷ تا ۱۹۰۱، موفق شد در دانشکده زنان کالج سلطنتی لندن درس هایی (گاه تا حد مدرک) در زبان یونانی، لاتین، آلمانی و تاریخ بگذراند که مقدمات آشنایی او را با بعضی از پیشگامان مدافع آموزش زنان مانند کلارا پیتر، جرج وار و لیلیان فیتفول فراهم کرد.
ویرجینیا پس از مرگ پدرش در ۲۲ سالگی اش، بعد از آن که توانست از زیر سلطه برادر ناتنیاش جورج داک ورت آزاد شود، استقلال تازهای را تجربه کرد. برپایی جلسات بحث دوستانه همراه خواهرش ونسا، و برادرش توبی و دوستان آن ها تجربه نو و روشنفکرانهای برای آن ها بود. در این جلسه ها سر و وضع و جنسیت افراد مهم نبود بلکه قدرت تفکر و استدلال آن ها بود که اهمیت داشت. علاوه بر این، ویرجینیا همراه خواهر و برادرش به سفر و کسب تجربه نیز میپرداخت. استقلال مالی ویرجینیا در جوانی و پیش از مشهور شدن، از طریق ارثیه مختصر پدرش، ارثیه برادرش، توبی که در سال ۱۹۰۶ بر اثر حصبه درگذشت و ارثیه عمه اش، کارولاین امیلیا استیون به دست آمد.
او در سال ۱۹۱۲ با لئونارد وولف کارمند پیشین اداره دولتی سیلان و دوست قدیمی برادرش ازدواج کرد و همراه با همسرش انتشارات هوکارث را در سال ۱۹۱۷ برپا کردند؛ انتشاراتی که آثار نویسندگان جوان و گمنام آن هنگام از جمله کاترین منسفیلد وتی اس الیوت را منتشر کرد.
ویرجینیا وولف طی جنگهای جهانی اول و دوم بسیاری از دوستان خود را از دست داد که باعث افسردگی شدید او شد و در نهایت در تاریخ۲۸ مارس ۱۹۴۱ پس از اتمام آخرین رمان خود به نام بین دو پرده نمایش، خسته و رنجور از وقایع جنگ دوم جهانی و تحت تأثیر روحیه حساس و شکننده خود، با جیبهای پر از سنگ به «رودخانه اوز» در «رادمال» رفت و خود را غرق کرد.
او در آخرین یادداشت خود برای همسرش نوشت:
«عزیزترین، تردیدی ندارم که دوباره دچار جنون شده ام. احساس میکنم که نمی توانیم یکی دیگر از این دورههای وحشتناک را از سر بگذرانیم. و این بار بهبودی نخواهم یافت. شروع به شنیدن صداهایی کرده ام و نمی توانم تمرکز کنم. بنابراین کاری را میکنم که به گمانم بهترین کار ممکن است. بهترین شادی ممکن را تو در اختیارم گذاشته ای. هرآن چه میتوان بود برایم بوده ای. گمان نمی کنم تا پیش از شروع این بیماری وحشتناک هیچ دو نفری میتوانستند از این شادتر باشند. بیش از این توان مبارزه ندارم. میدانم که دارم زندگی ات را تباه میکنم، میدانم که بدون من میتوانی کار کنی و میدانم که خواهی کرد. میبینی؟ حتی نمی توانم این را هم درست بنویسم. نمی توانم چیزی بخوانم. میخواهم بگویم همه شادی زندگیام را مدیون توام. تو با همه چیز من ساختهای و به طرزی باورنکردنی نسبت به من مهربان بوده ای. همه چیز جز اطمینان به نیکی تو مرا ترک گفته است. دیگر نمی توانم به تباه کردن زندگی ات ادامه دهم. گمان نمی کنم هیچ دونفری بتوانند آن قدر که ما شاد بوده ایم شاد باشند…»