نمایش هایی با کمترین عناصر نمایشی…
در ادبیات دراماتیک که پایه تئاتر مرسوم را میسازد، هر عنصری کارکردی داستانی- دراماتیک دارد. یعنی همه چیز فارغ از کارکردهای برون متنی به سبب عینیت ذاتی پدیده درام همان چیزی است که هست. حتی اگر نماد یا نشانهای در کار باشد پس از توجیه وجودش به سبب الزامات و کارکردهای دراماتیک است که میتوان آن را به لحاظ نمادشناسانه هم مورد خوانش قرار داد.
این عینیت ذاتی درام، سبب میشود که برای رسیدن به مفاهیم، عوالم خیال و بیان نمادین در تئاتر نیاز به گذر کردن از درام باشد. شکستن منطق همیشگی درام و تبدیل شخصیت دراماتیک به مفاهیم و تبدیل درام به حکایت باعث میشود که صحنه تبدیل به شعری مصور شود. در این نوع تئاتر آنچه توسط بازیگر رخ میدهد، ترجمه مفاهیم به تصویر و نمایش آن اصلی است که حکایت را میسازد.
نمایش های “آدمش خوابش می گیره”و”بازیگر و زنش”از جمله همین نمایشهایی ست که با گذر کردن از درام سعی در بازتاب تصویری مفاهیم روی صحنه دارند. آنچه حاصل این عبور از درام است توان برهم زدن منطقی است که مخاطب تئاتر آن را میشناسد و به آن عادت کرده است. اینجا به جای منطق دراماتیک و عناصر نشانهشناختی درام، تصویرسازی مفاهیم به کمک کلام بازیگران حکم فرماست. در واقع آنچه از طریق زبان در طول اثر به شیوهای حکایتگونه روایت میشود برای فهم روی صحنه تبدیل به دیالوگ های طولانی و گاهی اوقات کسالت آور میشود. نمایشنامههایی که به این شکل بیش از حد به کلام و زبان ادبی وابسته میشوند به سوی ساختاری نزدیک میشوند که به آنها نمایشنامههای خواندنی (Closet Drama) میگویند. در اینگونه نمایشنامهها بار اصلی بر دوش کلمات است و اینکه بازیگر/ خواننده آنها را در چه شرایطی دریافت میکند. شاید برای همین بوده که کارگردان با استفاده از این بازیگران سعی کرده این حس را در بینندهاش تقویت کند وضعف متن و اجرای صحنه ای خود را به روش دیگری جبران نماید.واقعیت این است که در این نمایش تاکید بر گویش بازیگران بیش از حرکات آنهاست.
محسن معینی در اجرای خویش تلاش ویژهای برای فضاسازی بر اساس قراردادهای ساده صحنهای داشته است و با چنین رویکردی تماشاگر را با نمایش خود همراه و همراه و همساز می کند. در این بین قراردادها به ابزاری در جهت شکستن حفاظ فیزیکی فضای واقعی و خطوط فرضی بین بازیگران در موقعیتهای گوناگون روایی بدل میشود. کارگردان تلاش کرده هرچه بیشتر بازیگرانش را در میزانسنهای خود به جهاتی متفاوت با آنچه در واقعیت رخ میدهد معطوف کند و از این طریق به طور موکد بر اصل “تخیل صحنهای” پافشاری کند.تخیل صحنه ای که بسیاری اوقات در آن بحث پیرامون زیستن و بودن و یا نبودن انسان و روابط آدمیزاد در یک اجتماع به نام خانواده است.موضوعی که پس از عبور از میانه هر دونمایش نگاهی فلسفی به خود می گیرد و مخاطب را وارد دنیایی با بسترهای ایدئولوژیک و فلسفه می کشاند.با دقت بر ساختار کلی نمایش متوجه می شویم که اجرا با رویکردی گزارشگونه از اتفاقات و رویدادهای حال و آینده آغاز میشود و سیر ژورنالیستی در پس خود دارد، اما این گزارشگونگی به تدریج با روند داستانی وجوهی دراماتیک میگیرد و در نهایت رویکردی انتقادی نسبت به انسانها و جامعه را تصویر میکند که قابل تعمیم دادن به هر جامعه و فضایی با هرگونه ارزشی است.
تلاش شخصیتها برای رسیدن به منافع بیشتر و همینطور تلاش برای تخریب یکدیگر با هدف دستیابی به دنیا و زندگی بهتر شاخصه اصلی شخصیتهای این نمایش است که به خوبی در هر دوی آن ها به انواع و انحا مختلف متبلور شده و همراهی آن با تحلیل کارگردان سبب شده تا اجتماعی کوچک بر صحنه بزرگترین ارزشها و ضد ارزشهای جهانی که متعلق به تاریخ و جغرافیای خاصی نیست تصویر شود.
از آن جایی که معینی در حوزه فلسفی، تئاتر را دنبال کرده و پایاننامه دکترایش هم قابلیتهای نمایشی رسایل ابنسینا بوده به این متون هم نگاهی فلسفی دارد و معتقد است: “بحثی را محیالدین ابنعربی در فصوص مطرح میکند به نام خیال متصل و خیال منفصل. بحث پیچیدهای که هانری کربن و فلاسفه دیگری علاقهمند شدند که روی فلسفه ایرانی کار کنند. بهطور عجیبی این خیال منفصل و خیال متصل در این دو متن نمایشی آقای نصیریان وجود دارد. ممکن است نویسنده، آن را ناخودآگاه نوشته باشد اما پروسه خلق اثر هنری و اتصال آن به قول فارابی به ساحتی به نام عقلدهم و دریافت مواردی براساس یک محتوای ذهنی از آن عقلدهم. اما واقعیت این است که برای درامنویس این اتفاق میافتد و اثری را خلق میکند که به این نقطه میرسد. برای من عمق متن آقای نصیریان و به طور خاص دلالتهایی که به طور خاص به کهنالگوهای فرهنگ ایرانی وجود داشت، جذاب بود که این کار را انتخاب کنم و روی صحنه بیاورم. اولین برخورد من با متن از این لحاظ بود.”
طراحی صحنه این نمایش هاشکل مینی مالیستی و خلاصه وار به خود گرفته است. طراح تلاش می کند با کمترین عناصر نمایشی حاضر بر صحنه تعاریف کارگردان و فضای غالب بر آثار را دربرابر تماشاگران ارائه دهد.علی نصیریان و محبوبه بیات نیز سعی دارند شکل ارائه شخصیت های نمایش را به دور از یکنواختی و سادگی اجرا نمایند اما در بسیاری از لحظات اجرا عدم برقراری ارتباط میان این دو بازیگر در صحنه با یکدیگر موجب می شود که نخ ارتباطی شخصیت ها از یکدیگر جدا شود.به هرحال با همه نقاط ضعف و قوت ،اجرای این دو نمایش به عنوان تجربهای خلاقانه، نسبتی آگاهانه با عنصر ذاتی و ممیز تئاتر با دیگر هنرها یعنی تخیل دارد و همین کیفیت است که هنگام تماشای آن موجب برانگیختن این شور در مخاطب میشود تا خود را در برابر جهان تخیلی که روبه رویشان جان گرفته رها کند. جهانی که شاید به شکل غریبی وی را به یاد لحظههای درک ناشدنی زندگی بیندازد.