شاید در هیچ دورهای انتخابات اینگونه پیشرس، اذهان جامعه سیاسی را اشغال نکرده باشد که مجلس دهم میکند. مهمترین امری که حساسیت این انتخابات را آشکار میکند، ناگفته پیداست که نحوهی تعامل مجلس فعلی با دولت یازدهم است؛ مقابلهای که همانگونه که انتظار میرفت، از آغاز و با معرفی وزرا به مجلس بروز یافت؛ عدم تأیید سه وزیر پیشنهادی روحانی به جرم نزدیکی با اصلاحطلبان و سبزها در هنگام معارفه و کمیدیرتر، استیضاح و برکناری یکی از قابلترین وزرای دولت و ایضاً فضای هنوز مشوشی که بوی استیضاحهای دیگر دارد. آنهم در شرایطی که همه و به طریق اولی مجلسیها از دشواریهایی که دولت در کار ادارهی کشور دارد آگاه هستند.
پس طبیعی است اگر آن دشواریها و این ناسازگاریها، ذهن جامعه را به سوی ضرورت شکلگیری مجلسی که با دولت بیش از اینها همراه و همساز باشد بکشاند. این یک روند قابل پیشبینی در شرایطی است که جامعه میبینند چرخهی اداره امور در کجا توقف میکند.
مردم ایران اگر درست، اگر غلط، اما به سرعت پاسخ دادهاند. وقتی شورای شهر اول تهران پس از پیروزی اصلاحطلبان، به جای پرداختن به رتق و فتق امور، محل زدوخوردهای سیاسی شد، شورای شهر دوم با قهر حامیان اصلاحطلبان مواجه شد؛ همان قهری که دارو دستهی محمود احمدینژاد، “آبادگران” را به شورای شهر و شهرداری رساند و اینهمه گرفتاریها از پی آن…
در قهر مردم صوابی نهفته نبود اما مکانیسم عمل آشکار بود. اینک نیز آشکار است که اصولگرایان تندرو به محوریت جبههی پایداری در صدد ایجاد موانع در اجرای اموری هستند که اکثریت مردم برای عبور از آنها به دولت کنونی رأی دادهاند.
یعنی اهرم دخالت مردم برای تغییر این شرایط مانند همیشه انتخابات پیش ِ رو است و از این منظر اپوزیسیون نیز قطعاً باید در قید برنامهریزی برای تأثیرگذاری بر ترکیب مجلس آتی باشد.
اما در اندیشیدن به شرایط و عواملی که ترکیب مجلس یازدهم را رقم میزنند، فقط برخی از مؤلفهها از هماکنون قابل تشخیص هستند و آنهم بر اساس سوابق رفتار انتخاباتی نیروها در دورههای قبل و درسهایی که فرض ما بر این است کهاین نیروها از آن روندها آموختهاند. مراد از “نیروها” نیز در فضای سیاسی کنونی ایران طبعاً دو جریان اصولگرا و اصلاحطلب هستند.
با تحلیلی که “جنبش سبز” را نیرویی مستقل ارزیابی میکند آشنا هستم؛ اما برای من “سبز” برآمدی از جنبش اصلاحات بود در زمان و در شرایط ویژه. این جنبش جریان اصلاحات را از رکود خارج کرد و به آن اعتبار دوبارهای بخشید. به همین ترتیب معتقد م که دو جریان اصولگرا و اصلاحطلب میتوانند بارها و بارها در کسوتی متناسب با ملزومات سیاسی و اجتماعی زمانها بروز بیابند. همچنان که از دل اصولگرایی جریان معوج احمدینژاد بیرون آمد یا احتمالاً جریانات سره یا ناسرهی دیگری. و البته این نکته نیز گفتنی است کهاین روند تجزیه و ترکیب، به گمان من به سرعت و وسعتی که در درون مجموعهی اصولگرایی روی میدهد در میان جریان اصلاحطلب اتفاق نمیافتد چرا که این جریان از حاشیهی امنی که نیروهای اصولگرا از آن برخوردارند محروم است و خودبهخود بیش از آنکه مصروف تفکیک خطوط در درون شود ناگزیر از منسجمتر کردن خود به لحاظ سیاست و اندیشه و نیرو است.
باری، موقعیت کنونی دو جریان اصلاحطلب و اصولگرا را میتوان میراث دو انتخابات آخرین (مجلس نهم و ریاست جمهوری یازدهم) دانست. بر این اساس بررسی رفتار انتخاباتی این دو نیرو در این مقاطع باید ما را تا حدودی به پیشبینی فضای انتخابات آینده و در صورت امکان نتایج آن نزدیک کند.
الف- انتخابات مجلس نهم؛ سال ۹۰
الف ۱- اصولگرایان
درست است که هفتاد درصد کرسیهای مجلس نهم را اصولگرایان به دست آوردند؛ اما این نتیجه ناشی از آن نبود که آنان به یک رفتار انتخاباتی سنجیده و یک برنامهی سیاسی خردمندانهای همچون ائتلاف اصلاحطلبان و اعتدالگرایان در انتخابابت ریاست جمهوری یازدهم دست یافته بودند؛ بلکه بعکس آنان در نهایت تشتت و پراکندگی و به ترتیبی در انتخابات ظاهر شدند که اگر عرصهی آنهمه خودی و انتخابات آنقدر تبعیض آمیز نبود، در مجموعهی خود شکستی همچون خرداد ۷۶ یا انتخابات ریاست جمهوری اخیر را متحمل میشدند. تنها شانس آنان وجود شرایطی بود که آن انتخابات بدون حضور اصلاحطلبان برگزار میشد و در واقع همهی میدان در اختیار آنان بود تا از هر گوشه و با هر هیئتی سر بر دارند. با تشکیل جبهه پایداری که اخیراً نام “حزب” بر خود گذاشته است، در مقطع انتخابات مجلس و قرار گرفتن طیفی از شخصیتهای صاحب نام اصولگرایان و جریانات با نفوذی چون جامعتین، بیرون از آن، هر ناظری درمییافت که پایان عملی حضور اصولگرایان در یک “جبهه” فرا رسیده است. همان زمان آیتالله مهدوی کنی پس از آنکه علیرغم توصیههای او و برخی دیگر از رجال اصولگرا خبر اعلام رسمیتشکیل جلسهی آنان را شنید گفت: “به آن عزیزان پیغام میدهم کهاین کارها را نکنید خوب نیست. این کارها بر خلاف مصلحت انقلاب است، زیرا با دعوای ما دشمنان برندهی میدان خواهند شد.”
البته “دشمنانی” که آیتالله میگفت، امکان حضور نداشتند تا برندهی میدان شوند یا فرصتی برای برد و باخت را بیازمایند و بیاموزانند. گذشته از این حقیقت، احتمال دیگر آن است که به علت خالی بودن میدان از اغیار اصلاحطلب و سبز، ریش سفیدان قوم نیز بر خلاف انتخابات دورهی دهم ریاست جمهوری خیلی برای یگانگی و وحدت برادران ریش نگذاشتند! شاید همگی بی میل نبودند که از توان و نفوذ هر گرایشی در میان خود مطلع شوند. این شد که خیل اصولگرایان منهای سی درصد نمایندگان نزدیک به اصلاحطلبان یا مستقل در کسوت فراکسیون رهروان ولایت که به عنوان “جبههی متحد” در انتخابات لیست داده بودند، جبهه پایداری، ائتلاف حزب الله، پیشرفت و عدالت، انقلاب اسلامی، مجلس را در اختیار گرفتند و از همان آغاز تا به امروز در درون خود آنچنان اختلافات راهبردی دارند که در نحوهی تعامل با مهمترین امور کشور از جمله مسئلهی هستهای، مسائل فرهنگی و طرحهای کلان اقتصادی رویکردهای متفاوت دارند.
وقتی بهاین عرصههای کلان سیاسی دقت میکنیم میبینیم که در افق نیز دلیلی برای آنکهاین جریانهای اصولگرا همسو شوند، مشهود نیست بلکه بعکس روندهای به سوی افتراق در صحنهی امور داخلی و خارجی محتملتر دیده میشوند.
اینجا شاید قابل ذکر باشد که بروز اختلاف یا تفاوت درون هر جریان فکری و سیاسی طبیعیترین شکل زیست اجتماعی است. بر همین اساس نیز چگونگی نگرش ما به تغییر و تبدلاتی که در نحلههای اندیشه سیاسی روی میدهد، در جای خود باید به کمک تحلیل واقعگرایانهی ما بیاید.
از این منظر، برای من، اصل بروز اختلاف میان اصولگرایان، گذشته از آنکه از خصائل مقولات نظری و ناگزیر است، بر بستر فرهنگی جامعهی ما بار مثبت نیز دارد زیرا رشد آگاهی جمعی در جامعهی ما همواره از رادیکالیسم و تندروی در هر کسوت و هیئتی کاسته و به سوی تعادل میل کرده است. البته با توجه بهاین مسئله که وقتی که ما از تغییرات آگاهی صحبت میکنیم، اصل را بر واقعی بودن اعتقادات اصولگرایان نهادهایم و بخشی را که در پی مطامع شخصی یا طبقاتی در لباس “اصولگرا” یا “اصلاحطلب” ظاهر میشوند، منظور نمیکنیم زیرا منفعت آنان در حاد شدن شرایط و رفتن به سوی تندی و تیزی جریانهاست.
بر همین سیاق است که شخصیتهایی نظیر مطهری، خزعلی، محبیان و بسیاری از مخالفان افراط و خشونت در دل جریان اصولگرایی ساخته و پرداخته میشوند. بهاین ترتیب روند تغییرات اندیشگی در کشور ما، نه در جهت تولید اندیشههای جزمیو افراطی که در جهت کوچکتر شدن و انزوای این گونه تفکرات است.
الف ۲- اصلاحطلبان در انتخابات مجلس نهم
مجموع تحرکی که اصلاحطلبان در این انتخابات میتوانستند داشته باشند صرف نظر از درستی یا نادرستی آن، در بهترین حالت رفتن به سمت ائتلافی نانوشته و ناگفته با بخشهای میانهروتر اصولگرایان به قصد تضعیف موقعیت تندروها در مجلس بود. ولی واقعیت این بود که ضرباتی که در سال ۸۸ بر بدنهی فعال ایشان وارد شده بود سنگینتر از ان بود که امکان اتخاذ یک سیاست منظم و منسجم را به آنان بدهد.
اعلام حمایت از برخی نیروهای مستقل یا شخصیتی مانند مطهری که علیالاصول درست است، در شرایط ذهنی حاکم بر بدنهی اصلاحات امکانپذیر نبود. کما اینکه حرکت خاتمیبه عنوان تنها شخصیت برجستهی اصلاحات که از آسیب ۸۸ مصون مانده بود، حرکت سیاسی درستی بود اما کم هزینه نیز نبود. در بدترین حالت اصلاحطلبان میتوانستند رسماً انتخابات را تحریم کنند که قطعاً به امنیتیتر شدن فضا و تشدید تضادها میافزود و خوشبختانه آنان از این تندروی برکنار ماندند.
ب - انتخابات ریاست جمهوری یازدهم
ب ۱- اصولگرایان
برای بررسی رفتار انتخاباتی اصولگرایان در جریان انتخابات ریاست جمهوری یازدهم، شرایط آنان در انتخابات مجلس به هیچوجه ملاک نیست و باید به موقعیت آنان در انتخابات دورهی دهم ریاست جمهوری بازگشت. از بررسی است که آشکار میشود که شکست آنان در انتخابات اخیر محتوم بوده است.
به واقع مجموعهی اصولگرایان حتا در مقطع انتخابات دوره دهم یعنی سال ۸۸ که برای صعود احمدینژاد آنهمه از آبروی خود و مملکت هزینه کردند، از الزام رجوع دوباره به او خوشنود نبودند!
حتا میتوان گفت که دقیقاً همان بخشهایی از اصولگرایان که بیش از دیگران حامی و بانی ورود او به صحنه بودند، از اواخر دورهی اول ریاست جمهوری او و روشن شدن نقش هر روز پررنگتر اعوان و انصارش و بارزتر از همهشان مشایی، در حال رویگردانی از او بودند، چنانکه در اواسط دورهی دوم بخش اعظم انتقاداتی که متوجه وی بود، از جانب اصولگرایان بود و در واقع اصلاحطلبان به مجموعهی دلایل نقش چندانی در مخالفتهایی که با او میشد نداشتند. احمدینژاد مدتها بود که از جانب یاران و حامیان اولیهاش که عمدتاً تندروهای اصولگرا بودند، با اتهاماتی چون علم کردن ایرانیت به جای (یا حتا) در کنار اسلامیت، رواج اباحهگری دینی و کم بها دادن به نقش مراجع، مورد کم مهری بود؛ یعنی از جانب آنانی که یا به واقع تنها دغدغهشان شریعت است و یا منفعتشان در محدود و منحصر کردن مطالبات به حفظ حریم دین و فقه است. و البته در میان بخشهای آگاهتر ایشان که دلی در گروی ایران و سری در حساب داشتند، یعنی بخش بزرگی از آنانی که به جبههی پایداری نپیوسته بودند، روگردانی از احمدینژاد به دلیل تخریب اقتصاد کشور که به تدریج با تومارهای فساد و اختلاس سر به رسوایی زد نیز اتفاق افتاد.
با این وجود، شرایط به گونهای نبود که حتا اگر اصولگرایان بر این نکته به اجماع میرسیدند که مشکلاتی که با احمدینژاد دارند بزرگتر خواهد شد و به فکر ارائهی جایگزینی برای دور دوم کاندیداتوری او میافتادند، موفقیتی میداشتند! آنها در همان دورهی دهم نیز برای ارائهی چهرهی دیگری در مقام رئیس جمهور اصولگرا، چهرهای که بشود او را با مشروعیتی چون احمدینژاد دورهی اول برکشید مشکل داشتند! و این یعنی اینکه آنها باید جسارت میداشتند تا پس از فقط یک دورهی چهار ساله، شکست معجزهی هزارهی سوم را بپذیرند و با نمایندهای نو پا به میدانی بیایند که سایهی سنگین خاتمی و اصلاحطلبان بر آن افتاده بود.
اصولگرایان بهخوبی میدانستند که حمایت اصلاحطلبان از روحانی یا هر کاندیدای دیگری یعنی کسب بیشترین آرای جامعه توسط او. زیرا که در پس پردهی سنگین سانسور و سرکوب، جامعهای قامت برافراشته بود که خواست تحول در آن همچون آتشی در زیر خاکستر آمادهی شعلهور شدن بود.
باری، ایشان علیرغم این آگاهی، به هیچ ترتیبی قادر به مقابله با آنچه بروز کرد، یعنی پیروزی کاندیدای مورد حمایت اصلاحطلبان نبودند.
امروز برخی از تحلیلگران ایشان معتقدند که شکستشان در انتخابات معلول ظاهر شدن با چندین نامزد بوده است، اما واقعیت این است که نتایج آرا نشان میدهد که هیچ گریزی از شکست نبود. بالاترین اعتمادی که آنان میتوانستند بر اساس تجربهی شکست خوردهی احمدینژاد داشته باشند، شرط بندی روی جلیلی بود که در جدول نتایج در ردهی سوم قرار گرفت. قالیباف، به هیچ عنوان نمیتوانست نامزد مورد قبول جریان اصولگرایی باشد.رضایی، ولایتی و غرضی، هیچکدام نمیتوانستند محور ائتلافی میان اصولگرایان باشند و اجماعی میان مثلاً پایداریها با جامعتین برقرار کنند.
ب ۲- اصلاحطلبان
اما برای اصلاحطلبان بازی از پیش نوشتهای وجود نداشت. پس از حذف صلاحیت هاشمیرفسنجانی، آنان میتوانستند اشتباه کنند و همچون بسیاری نیروهای اپوزیسیون بیرون از نظام بهاین انتخابات نیز مانند انتخابات مجلس پشت کنند. کما اینکه در میان نیروهایی که خود را به سبز نزدیکتر میدیدند تا اصلاحات، یا بهتر بگویم به «سبز»ی جدای اصلاحات قائل بودند، چنین گرایشی تا هفتههایی پیش از انتخابات موج میزد. اما عقلانیت حاکم شد زیرا نشانههای با اهمیتی در صحنهی انتخابات ایران قابل محاسبه بودند از قبیل:
تضادهای آشکار میان دولت برگزارکنندهی انتخابات با اصولگرایان که آشکارا بیش از مشکلات او با اصلاحطلبان بود. این وضعیت شرایطی را فراهم میکرد که ادارهی وزارت کشور توسط دولت هاشمی در انتخابات خرداد ۷۶ برای اصلاحطلبان فراهم کرده بود،
هزینهی سنگینی که حاکمیت بابت اعمال نفوذ در انتخابات گذشته پرداخته بود و از هر نظر بعید مینمود که در صدد تکرارش باشد،
عدم وجود نامزد اصولگرایی که بتواند در بدنهی اصولگرایی وحدت ایجاد کند و عوامل دیگری که در جای خود گفته ام.
و همهی اینها یعنی اینکه در مجموع بعید بود که جریان اصلاحات که از آب و آتش دوم خرداد و بیست و دوم خرداد و شوراهای شهر و خرداد فاجعهبار ۸۸ گذشته است، فرصت را وانهد.
وضعیت نیروها در تدارک انتخابات مجلس آینده چگونه است؟
اول، تحرکات و دشواریهای اصولگرایان:
جناحی از اصولگرایان که اصرار دارند خود را نمایندهی تام و تمام اصولگرایی عنوان کنند، مدتها بود که با تبلیغات گسترده نشستی را تدارک میکردند که تحت عنوان “همایش وحدت” هفتهی گذشته برگزار کردند و در مجموعهی سخنرانیها و مصاحبههای دستاندرکارانش همواره گریزی به انتخابات پرمخاطرهی آتی و اشاراتی به انتخاباتهای شیرین و تلخ مجالس هشتم و نهم و ریاست جمهوری یازدهم به مثابهی دستیابی به وحدت “اصولگرایانه” موجود بوده است و در تمام گزارشات و تفاسیر رسانهای نیز این همایش تلاشی در جهت رسیدن به وحدت یا حداقل ائتلاف در راه کسب اکثریت در مجلس ارزیابی میشود.
اما محوریت آیتالله مصباح یزدی از رهبران عقیدتی جبههی پایداری در این نشست، نشان از دور ماندن بخش اعظم اصولگرایان از این مجموعه است که در فراکسیون رهروان ولایت، در کسوت “جبهه متحد اصولگرایی” و به محوریت جامعتین در مجلس نهم نشسته است و این شور و هیجان را تقریباً به سکوت مشایعت میکند؛ آنهم در حالی که از سوی دیگر، تندروهای اصولگرایی در همایشی که آنهمه برای آن تبلیغات کرده و شاید امید بسته بودند، هیچ رویکردی که نشان بدهد که جز پیوستن سایرین بهخود طرحی آوردهاند، نداشتند. سخنان آیت الله مصباح مقداری طعن و کنایه نثار کسانی بود که در مجموع اهرم اصلی این بخش از اصولگرایان را متوجه بند و بست بیشتر آزادیها و محدود کردن دامنهی انتخاب حتا در فقاهت و شریعت میکرد.
از سوی دیگر، آنچه اصولگرایان میانهرو یا بهتر بگوییم دولتی که از حمایت این اصولگرایان برخوردار است باید انجام دهد، تندروها را به موضعگیری شدیدتر علیه دولت و به طور طبیعی علیه متحدان آن ترغیب خواهد کرد.
به عبارتی، سیاستهای رسمینظام در عرصهی داخلی و خارجی در جهتی پیش میرود که عقلای اصولگرا به سمت تأیید آن و افراطیون در جهت نفی آن پیش خواهند رفت.در این حالت وزن اصولگرایان میانهرو بازهم سنگینتر و افراطیون منزویتر خواهند شد.
دوم، موقعیت فعلی و چشماندازهای آتی اصلاحطلبان:
در سمتگیری ناگزیر نظام و دولت جهت حل مشکلات موجود، درستی و صحت مطالبات و پیشبینیهای اصلاحطلبان آشکارتر خواهد شد. این امر در صورت اتخاذ سیاستهای هوشمندانه و متعادل از سوی سبزها و اصلاحطلبان دو رویکرد مهم را موجب خواهد شد:
اول، بدنهی اجتماعی را بازهم بیشتر به سمت آنان متمایل خواهد کرد .
دوم، از تضاد شدید حکومتگران نسبت به آنان کاسته خواهد شد.
و در عین حال وجود قدرت دولتی در دست اعتدالیون، تمایل نیروهای بینابینی را به گزینش چهرههای اعتدالی برای مجلس افزون کرده و آرای بدنهی اصلاحطلبی را به سمت آنان گسیل خواهد کرد.
در اساس جریان اعتدال از تندروهای هر دو جریان اصولگرا و اصلاحطلب کسب نیرو خواهد کرد و مجلس آینده با همیاری اصلاحطلبان و اصولگرایان میانهرو مجلس اعتدال خواهد بود.