سروش باشد و آهنگ رهایی

حسن یوسفی اشکوری
حسن یوسفی اشکوری

دربارة متفکر ارجمند جناب دکتر عبدالکریم سروش و به ویژه به مناسبت طرح شخصیت و افکار و اندیشه های وی بسیار می­توان گفت و در باب مسائل مختلف فکری و اجتماعی مرتبط با تاریخ و تحولات نواندیشی دینی در ایران معاصر و حتی جهان اسلام فراون می توان گفت و نوشت. اما اکنون که رسانه “روز آنلاین” همت کرده و به مناسبت شصت و پنجمین سال تولد جناب سروش “جشن نامه”ای تدارک دیده و از من هم خواسته شده که در این اقدام نیکو و جشن مبارک سهمی داشته باشم، ضمن تبریک این تولد خجسه به جناب دکتر سروش و سپاس از دوستان روز، چند خطی صرفا از باب ادای دین و مشارکت در چنین جشنی قلمی می­کنم. امیدوارم که سروش سالیان دراز بپاید و همچنان شمع انجمن باشد و به محفل و در واقع محافل گونه گون “روشنفکری دینی”، که این عنوان به هر تقدیر در دو دهه اخیر بیشتر با نام نامی ایشان در ایران گره خورده (و من البته “نواندیشی دینی” را بایسته­تر می دانم)، گرمی و حلاوت و رونق ببخشد و همچنان “سروش” باشد و آهنگ “رهایی”.

زندگی نامة روایی – تحلیلی متفکران اثرگذار (مانند هر شخصیت اثرگذار دیگر) نشان می­دهد که شخصیت­ها هم از زمان و زمانه شان اثر می­پذیرند و هم بر زمان و زمانه شان اثر می­گذارند. دقیق­تر این است که بگوییم اینان در نیمة نخست زندگی از شرایط و فضای فرهنگی و اجتماعی و گاه سیاسی عصرشان متأثر می­شوند و در نیمة دوم بر روزگارشان اثر می­گذارند. البته گفتن ندارد که این مرحله بندی بر وفق “قاعده تغلیب” است و گرنه در نیمة دوم یعنی دوران شکوفایی و اثرگذاری نیز تعامل و اثرپذیری متقابل با محیط زیستی و اجتماعی همچنان ادامه دارد. اگر جز این باشد، قطعا تفکر و متفکر به زودی عقیم و سترون می­شود و از زمانه و مقتضیات آن عقب می­ماند. درست به همین دلیل است که اینان “معاصر” ند.

سروش هم بی­گمان یکی از این اثرگذاران است که حتی اگر با اغلب و حتی آرای اجتماعی و دین شناسانه او موافق نباشیم (که قطعا چنین نیست) و یا حتی اگر پس از این از نوآوری هایش کاسته شود، باز تا همین جا او نقش مهمی در تحول فکر اسلامی معاصر به ویژه در ایران ایفا کرده و از این رو نام خود را در صحیفه روشنفکری و نواندیشی اسلامی معاصر تثبیت و جاودان کرده است. او نیز مانند دیگر قله های تحول فکر دینی معاصر در تعامل با زمان و زمانه به عرصه آمده و ایفای نقش کرده است. از این منظر او را می­توان با دو قله بلند دیگر زمان ما یعنی مهندس مهدی بازرگان و دکتر علی شریعتی مقایسه کرد. یعنی همان گونه که آن بزرگواران در نسل پیش از سروش و در دهه های چهل و پنجاه فرزند زمان خود بودند و کوشیدند زمان را دریابند و در نهایت بر زمان و نسل خود اثر بگذارند، سروش نیز چنین بوده و چنین نقشی را بازی کرده است.[1] بازرگان و شریعتی هر دو در مقطع ویژه دهه بیست و سی و در فضای خاص آن دوره رشد کرده و طبعا تحت تأثیر آن روزگار قرار داشته و در نهایت در دهه چهل و پنجاه در عرصه های اندیشه و سیاست فعال و اثرگذار شده اند.[2]در این دوران (دهه بیست تا اوایل دهه شصت)، گفتمان دینی دو ویژگی برجسته داشت. یکی طرح “اسلام به مثابة مکتب راهنمای عمل” بود و دیگر “اسلام انقلابی” که غایت آن تغییرات رادیکال و بنیادین در جامعه و سیاست و خروج جامعه از بن بست عقب ماندگی های اجتماعی و علمی و تمدنی شمرده می­شد. در طرح نخست، هدف این بود که از اسلام به عنوان یک مکتب و ایدئولوژی کامل و پاسخگوی تمام پرسش­ها و مسائل نوین (مسائل مستحدثه) ساخته و پرداخته شود.[3] به ویژه در این دوران مسأله مهم رقابت با ایدئولوژی های دیگر و به طور خاص مارکسیسم در ابداع و ظهور چنین رویکردی بسیار مؤثر بوده است. طرح دوم نیز بستر و در واقع ابزار عملی و عینی تحقق همان نوع اندیشه و طرح ایدئولوژیک دینی به شمار می­آمده است.

اما سروش گرچه دوران شکل گیری افکار و شخصیتش در همان دوران پیش از انقلاب بوده و در واقع نیمة نخست عمر خود را در همان دوران خاص زیسته اما به هردلیل، وی از این فضا و گفتمان رایج روزگار چندان اثر نپذیرفته است. در عین حال این بدان معنا نیست که ایشان به کلی جدای از فضا و شرایط اجتماعی زیسته و از جامعه اثر نپذیرفته است. در واقع ایشان تحت تأثیر جریانهای دیگر اجتماعی و دینی بوده است. از جمله می­توان به عضویت و گرایش فکری – اجتماعی وی به انجمن ضد بهایی (مشهور به انجمن حجتیه) اشاره کرد که از قضا به لحاظ فکر دینی و گرایش اجتماعی و سیاسی بیشتر با افکار و آموزه های سنتی و کلامی شیعی سازگار بود تا افکار انقلابی و رادیکال مسلمانان سیاسی انقلابی آن روزگار. البته شاید در این میان به ویژگی­های شخصی و فردی هم اشاره کرد که در آدمها متفاوت است و به هرحال برخی را به اعتدال و محافظه کاری متمایل می­کند و بعضی دیگر را به شور و هیجان انقلابی و بی پروایی در نظر و عمل. به تعبیر درست دوستم رضا علیجانی بیولوژی آدمها در ایدئولوژی آنها بی تأثیر نیست. از باب نمونه می­توان تأثیر تیپ شخصیتی و روحیات ذاتی بازرگان و شریعتی را در افکار و نوع دین شناسی و نیز رفتار و به طور کلی زبان و بیان و ادبیات آن دو به عیان دید و سنجید. به هرحال منظور این است که ما فقط اندیشه نیستیم و حتی گاه فکر و عمل ما با هم منطبق نیست.

اما سروش درست در زمانی که کار انقلابیون و از جمله شریعتی و بازرگان به پایان رسیده بود به عرصه آمد و به شکل دیگر راه را ادامه داد. قابل تأمل اینکه حتی از نظر عملی و عینی نیز چنین بود. در روزگاری که آن دو (مانند دیگران از جمله طالقانی و سحابی ها و مطهری و… ) در ایران بودند و در متن حادثه، سروش در خارج از کشور بود و در حال و هوای تحصیل و دانش اندوزی و فارغ از قیل و قال روشنفکری نوع ایرانی و مبارزات سیاسی و اجتماعی، اما با پیروزی انقلاب به وطن بازگشت و از همان آغاز در کنار کسانی چون بازرگان و مطهری به تثیبت انقلاب و تحکیم نظام جدید یاری رساند. در عین حال از آنجا که نه بیولوژی سروش با نظام انقلابی و افکار رادیکال دینی و سیاسی چندان سازگار بود و نه تربیت و سابقه[4] و ایدئولوژی او[5] با چنین ساختار حقیقی و حقوقی انطباق داشت، به تدریج از همراهی با دولت انقلابی فاصله گرفت و در چند سال بعد (66 – 67) با طرح (قبض و بسط تئوریک شریعت - تکامل معرفت دینی -) ایدئولوژی رسمی نظام حاکم را به چالش گرفت و راهی تازه هم در قبال حاکمیت دینی – فقهی مستقر و هم در برابر نواندیشان دینی گذشته و یا حاضر در دهه شصت و پس از آن، در پیش گرفت. این چالش، که ادامه یافت و بعدها در قالب نظریه هایی چون نفی هرنوع ایدئولوژی و صراط­های مستقیم و بسط تجربه نبوی و اخیرا انکار وحی ملفوظ (که طبق نظریة رایج مسلمانان وحی ملفوظ در کتاب قرآن متجلی است) پی گرفته شد، ناگزیر هر دو جبهه را به واکنش واداشت و هرکدام به فراخور افکار و ایدئولوژی خود در مقام پاسخگویی برآمدند. حاکمان و نظریه پردازان حکومتی (از باب نمونه مصباح و صادق لاریجانی و رضاداری) و نیز چماقداران شناخته شده­ای که همواره گوش به فرمان در همه جا حاضر و ناظرند با خشونت گفتاری و رفتاری به مقابله و معارضه پرداختند و نواندیشان متفاوت اندیش البته با تأخیر زمانی در سطوح مختلف و غالبا غیر مستقیم و در مجموع منطقی و معقول و با زبانی متین تر این جا و آن جا به واکاوی و نقد برخی از آموزه­های سروش دست زدند. این تقابل از سوی حکومت و نیز تفاوت و تفاهم از دو سوی سروش و منتقدان درونی وی در خانواده نواندیشی دینی هنوز هم ادامه دارد.

جدای از صدق و کذب و قوت و ضعف این نظریه و آن گفتار سروش، به باور من، نقش مهم و مفید وی، درانداختن پرسش­های تازه و به چالش کشیدن شماری از مبانی معرفتی رایج دینی و نقد و نقادی پاره­ای از آموزه­های مذهبی – اجتماعی متداول است که در این بیست سال اخیر با همت و مجاهدت فکری و البته هزینه بر دکتر سروش انجام شده است. غالبا برخی افکار و یا باورها و سنت­ها، به دلیل قدمت و تداوم و تداول و به زور تبلیغات گسترده و مداوم قرنها و عوامل مستقیم و غیر مستقیم متعدد، چندان واضح و قطعی و خلل ناپذیر می­نمایند که چون و چرا بر نمی­دارند و کسی جرأت تردید در آنها را ندارد، و اگر هم پرسشی در گرفت، با عکس­العمل شدید و گاه سرکوبگرانه مواجه می­شود. به تعبیر شریعتی عموما چنین می­پنداریم هرچیز که قدیمی تر است، اسلامی تر است. نفس پرسشگری و به چالش کشیدن باورهای سنتی و رایج (البته همراه با مسئولیت)، خود یک کار بایسته و اقدامی شجاعانه است و می­تواند به شکوفایی اندیشه و تحول فرهنگی و تمدنی منتهی شود. چنین پرسشگری هایی بوده که تاریخ علم فلسفه و دین را بارور کرده و در نهایت گامی یا گامهایی به جلو برداشته شده است. می­گویند سخن کانت “جرأت دانستن داشته باش”، شعار عصر روشنگری (درست تر “روشن نگری”) است و در ایران معاصر در حوزة تفکر و سنت دینی شریعتی و سروش بیشترین نقش را در طرح و جا انداختن این شعار مهم و بنیادین ایفا کرده اند. گرچه در پاره­ای موارد از دو منظر و یا با استنتاج­ها و یا دستاوردها و پیامدهای متفاوت و گاه متضاد.

 

سروش با طرح قبض و بسط و پیشنهاد حکومت علمی به جای حکومت فقهی، بنیانهای متصلب دین فقهی حوزوی و از این رهگذر حکومت دینی – فقهی حاکم را لرزاند و ضربه کاری او در دهه هفتاد و هشتاد آثار خود را در جدالهای معرفتی و سیاسی ایران آشکار کرد. وی با نقد ایدئولوژی و نقد تلاش برای ایدئولوژیک کردن اسلام، هم با آموزه­های اسلام گرایان سیاسی و انقلابی مخالفت کرد و هم در سطوحی با روشنفکرانی چون بازرگان و شریعتی و دیگران از این شمار به جدال برخاست و به ویژه با پیشنهاد “دین حداقلی”[6] اندیشه “مکتب راهنمای عمل” و طرح اسلام به مثابة یک مکتب و ایدئولوژی کامل و تمام عیار، به گونه­ای که پاسخگوی تمام پرسش­ها و نیازهای ما در این عصر و زمانه باشد، را به چالش گرفت و آموزه­های جا افتاده چند دهه نگاه انقلابی را زیر سؤال برد. گرچه در این پرسش­ها و نقدها جای مناقشه کم نیست اما واقعیت این است که از دهه بیست، که نواندیشی تازه­ای در عرصه دینی در ایران ظهور کرد و نسل تازه­ای به عرصه آمد (طالقانی و بازرگان و سحابی­ها و نخشب و شریعتی و حنیف نژاد و پیمان)، تلاش گسترده و مؤثری برای طراحی یک نوع مکتب جامع و کامل اسلامی و یک نوع اسلام تمامیت خواه آغاز شد و در دهه پنجاه به طور خاص با آموزه­های شریعتی در این زمینه به بار نشست و همین مکتب گرایی و تمامیت خواهی اسلامی در فرجام کار به کار فقهیان سیاسی و ولایتمدار آمد و “اسلام انقلابی” تبدیل شد به “انقلاب اسلامی” و “حکومت دینی” تبدیل شد به “دین حکومتی” و اکنون آثارش را در همه جا می­بینیم و پیامدهای خواسته و ناخواسته آن را با گوشت و پوست خود احساس و لمس می­کنیم. جدای از عملکرد مخرب حاکمان مدعی اسلام مکتبی، در بعد نظر و نظریه پردازی، به گمانم یکی از نقدهای مهم بر تمام نواندیشان انقلابی گذشته این است که باری بر دوش دین نهادند که نه دین در حقیقت نخستین خود مدعی آن بود و نه اکنون توان کشیدن آن بار را داشت.[7] گرچه این بزرگواران هرگز معتقد به حکومت مذهبی – فقهی نبودند اما اندیشه مکتب راهنمای عمل و ترویج اندیشه بیرون کشیدن تمام پاسخ ها از درون منابع دینی (کتاب و سنت)، ولو با رویکرد مدرن و روشنفکری و غیر حوزوی، از بنیاد اشتباه بود و بی فرجام و در واقع بدفرجام. در دهه چهل و پنجاه جملات ترکیبی مکتب اسلام، ایدئولوژی اسلامی، نظام اسلامی، اقتصاد اسلامی، حکومت اسلامی، جامعه اسلامی، جامعه شناسی اسلامی، روان شناسی اسلامی و… مثل نقل نبات انبوه بود و متداول و به وفور مصرف می­شد. اما کمتر کسی تأمل می­کرد که این مفاهیم مرکب درست است و واقع بینانه؟ آیا می­توان از اسلام انتظار داشت که برای تمام این نیازها و یا معارف و پرسش­ها پاسخ داشته باشد؟ چه کسی و یا کسانی و نهادی و با چه ابزارهایی قادر است اسلام را به سخن در آورد و پاسخ این همه پرسش را از زبان و دهان آن بشنود؟ اساسا پسوند «اسلام» در این جملات مرکب چه کاره است و چه معنایی دارد و چه مشکلی را حل می کند؟ پیوسته از جامعیت و کمال اسلام و برتری آن بر تمام مکاتب بشری و ادیان سخن گفته می­شد و از ابزارهایی چون اجتهاد نیز یاد می­شد اما امروز می­دانیم که این کلیات مبهم کفایت نمی­کرد و دهها پرسش بی پاسخ مانده بود و در نهایت مکتب گرایان حوزوی و بنیادگران مدرن بودند که خود را مجتهد و متخصص دین و شریعت دانستند و محصول مجاهدت­های نواندیشان را درو کرده و به تاراج بردند. بنابر این اشکال فقط در افکار و یا رفتار حوزویان و حاکمان حامل سنت و مدافعان شریعت نیست، بلکه مکتب گرایی و ارتقای نادرست سطح انتظار از دین به وسیلة نواندیشان دموکرات مسلمان نیز در این بدفرجامی سهم داشته است.

اگر این تحلیل و گزارش من از کارنامه نواندیشان نسل پیش از انقلاب درست و مقبول باشد، پرسشگری­ها و برخی آموزه­های سروش (و البته دیگران نیز[8]) در سالیان اخیر در مورد نقد مکتب گرایی نامعقول و تا حدودی افراطی و طرح دوباره “از دین چه انتظاری؟”، بسیار به جا بوده و در واقع گامی در جهت تصحیح یک راه و ترمیم یک پروژه بوده و از این منظر در حوزه دین و دین شناسی و همین طور در حوزه جامعه و سیاست گامی مبارک و دوران ساز به جلو شمرده می­شود. سروش در مقام مقایسه کار خود با شریعتی چند بار گفته است که شریعتی به مقتضای زمان خود در فکر فربه کردن دین بوده و من امروز در اندیشه لاغر کردن دینم. گرچه استفاده از تعابیری چون “چاقی”. “لاغری” در ارتباط با مفهوم دین خالی از ابهام نیست ولی به نظر می­رسد که ایشان به همان نهادن بار اضافی بر دوش دین در گذشته و کاستن از آن در این زمان نظر دارد که صد البته تلاش درست و جنبش آسیب شناسانه ای است و تا حدودی راهگشا. 

اما این همه بدان معنا نیست که آرای گسترده دین شناسانه جناب دکتر سروش جای مناقشه ندارد و تمام دعاوی وی از قوت استدلال درون دینی و بیرون دینی کافی برخوردار است و یا تمام رویکردهای وی در این میدان لزوما به پیامدهای مثبت و سازنده رسیده و یا می­تواند برسد. طبق منطق امور چنین انتظاری نیز نمی­توان داشت. همان گونه که امروز به واکاوی و نقد و نقادی بزرگان پیشین در این عرصه ها می­پردازیم و به آسیب شناسی سنت های فکری و میراث عملی آنها در حوزه نظر و عمل توجه می­کنیم، بی­گمان با آرای دین شناسی سروش هم می­توان چنین کرد و باید چنین کرد و گرنه یک اندیشه و میراث عقیم می­شود و از کارآمدی خواهد افتاد. به ویژه جناب ایشان در قد حیات اند و در محضر ایشان و در تعامل و گفتگوی مستقیم با طرف نقد می­توان نظریه پردازی های سروشیستی را به چالش کشید و نقاط ضعف و قوت آنها را به تعبیر خود ایشان بر آفتاب افکند و قوت­ها را تقویت و سستی­ها را اصلاح و کاستی­ها را ترمیم کرد. به ویژه نباید از یاد برد که سروش نیز در طول این سی سال پیوسته در حال تغییر و تحول بوده است، به گونه­ای که اکنون شاید بتوان از چند سروش (مثلا سه سروش) سخن گفت.[9] شریعتی در جوانی و در آغاز شکوفایی رفت و فرصت نیافت که در میراث پر ارج خود بازنگری کند و به ویژه تجربه عظیم انقلاب و نظام دینی کنونی را درک نکرد. بازرگان ماند و در طول بیش از یک دهه پس از انقلاب کوشید تا حدودی از “بعثت و ایدؤلوژی” فاصله بگیرد و از “ناگفته های بعثت” هم سخن بگوید و روی “خدا و آخرت” به عنوان برنامه اصلی انبیا متمرکز شود و نظام مذهبی را به نقد و چالش بکشد. اما سروش، که عمرش دراز باد، هنوز هست و از این نعمت برخوردار است که خود را به تیغ تیز و گاه بی رحم نقد بسپارد و صیقل بخورد و استوارتر از پیش به پیرایشگری دینی و تعمیق پروژه “بازسازی اندیشه اسلامی”[10] استمرار بخشد و آهنگ رهایی را موزون تر بنوازد. چنین باد.

 

پانویس

  1. البته با تسامح بازرگان و شریعتی را در یک گروه و نسل قرار دادم. واقعیت این است که شریعتی در قیاس با بازرگان نسل دوم به شمار است. با توجه به دو ملاحظه می توان آن دو را در یک گروه قرار داد. یکی اینکه آن دو سخنگوی با نفوذ دینی، به رغم تفاوتهای مهم با هم، در مجموع در یک پارادایم و گفتمان دینی – اجتماعی (اسلام انقلابی) می اندیشیدند و عمل می کردند و دوم این که به هرحال در مقطع پیش از وقوع انقلاب اسلامی ایران و تأسیس نظام دینی می زیستند و ناگزیر می کوشیدند به نیازها و پرسش های روزگار خود پاسخ در خور و گره گشا بدهند و روشن است که آن زمان و این زمان از جهات مختلف بسیار متفاوت و در برخی وجوه متعارض اند.

  2. گرچه بازرگان با توجه به سن و سالش تحت تأثیر جنبش مشروطه خواهی هم بوده و شاید بتوان گفت به لحاظ فکر و الگوهای رفتاری و سیاسی میراثدار مشروطیت هم بوده است. نیز وی هفده سال بعد زیسته و دوران پس از انقلاب را درک کرده است. هرچند در این دوران در حوزه تفکر و نواندیشی چندان خلاق و نوآور نبوده است.

  3. البته با این باور پیشینی که اسلام در آغاز چنین بوده و اکنون نیز این دین از چنین توان و ظرفیتی برخوردار است و راه رهایی مسلمانان از معظل انحطاط نیز جز این راه نمی تواند باشد.

  4. فضای خانوادگی و تربیت نخستین و گرایش به اندیشه های سنتی و غیر سیاسی جریانی چون انجمن حجتیه یعنی اثرپذیری بخش نخست عمر سروش، در تحولات و سیر فکری و رفتار اجتماعی بعدی وی قطعا بی تأثیر نبود. ایشان در تحلیل شخصیت و سیر فکری شریعتی و انقلابی گری او گفته است، شریعتی در نوجوانی با ابوذر غفاری آشنا شده بود و این مهر نخستین او را به انقلابی گری و “اسلام ابوذری” کشاند، چرا که “مهر اول کی ز دل بیرون رود”. این منطق در مورد خود ایشان نیز صدق می کند.

  5. شاید خوانندگان از انتساب ایدئولوژی به دکتر سروش و تعبیر “ایدئولوژی او” شگفت زده شوند و آن را نادرست بدانند اما، با توجه به تعریف مشهور و رایج ایدئولوژی در جهان و به ویژه در اندیشه کسانی چون شریعتی و بازرگان و مطهری، سروش نیز دارای ایدئولوژی خاص خود است و فقط به دلیل تفاوتهای شخصی و تربیتی و فکری و البته مقتضیات عصری ایدئولوژی ایشان با ایدئولوگهایی چون شریعتی فرق دارد. طرفه اینکه خود ایشان گاه متهم به ایدئولوگ بودن شده است. در سال 75 / 97 که در لوس آنجلس با زنده یاد دکتر حسّان حتحوت (متفکر مصری – آمریکایی) دیداری داشتم و در آن دیدار و گفتگو یادی از دکتر سروش شد، ایشان تلویحا به عنوان انتقاد گفت: به هرحال سروش ایدئولوگ است! گفتم: در حالی که سروش به اعدام ایدئولوژی فتوا داده است، چگونه می توان گفت که ایشان ایدئولوگ است؟! بعدها که این مطلب را به دکتر گفتم، کلی خندید.

  6. البته به نظر می رسد منظور ایشان “شریعت” باشد نه “دین” چرا که دین بماهو دین علی­الاصول نمی تواند حداقلی و حداکثری باشد. ظاهرا دین کمیت بردار نیست.

  7. به عنوان نمونه می توان به مقاله بازرگان در کتاب “بحثی درباره مرجعیت و روحانیت” با عنوان “انتظارات مردم از مراجع” و نیز کتاب “بعثت و ایدؤلوژی” و به درس ائل و دوم “اسلام شناسی – تهران” و نیز مقاله “از فراز یک قرن” در مجموعه آثار شماره 27 (بازیابی هویت ایرانی – اسلامی) مراجعه کرد.

  8. گرچه سروش یک جریان قوی و فعال را در طیف متنوع نواندیشی اسلامی در ایران نمایندگی می کند اما جریانهای دیگری هم هستند که با این جریان از جهاتی متمایزند اما هرکدام در حد خود اثرگذارند و مؤثر و هرکدام مدعی راهی و گرایشی هستند.

  9. از یک منظر می توان کارنامه فکری سروش را در طول سه دهه چنین طبق بندی کرد: دانش و ارزش تا قبض و بسط ( در مجموع دین شناسی حوزوی)، قبض و بسط تا نظریه انکار وحی ملفوظ (به تعبیری قرآن محمدی) (دین شناسی بر بنیاد معرفت شناسی هرمونیتکی مدرن) و نظریه خاص وحی نبوی که حداقل به باور من دو مرحله پیشین و به ویژه کل طرح قبض و بسط را مخدوش و حتی ویران می کند.

10 . هرچند نمی دانم که خود ایشان به این پروژه، حداقل به گونه ای که اقبال و شریعتی مراد می کردند، چه اندازه باور دارد. از برخی سخنان ایشان چنین استنباط می شود که به این پروژه معتقد نیستند.