شرایط سیاسی ایران در سالی که گذشت از منظر بسیاری از کارشناسان و محققان، شرایطی دشوار و پر اضطراب بود. شاید بزرگترین شاخصه دشواریهای سال گذشته، وضعیت اقتصادی نگران کننده کشور و گرانیهای سر سام آور مسکن، خوراک، وسوخت در حوزه سیاست داخلی، و تهدیدات و تحریمهای نظامی و امنیتی در حوزه سیاست خارجی باشد. نهایتاً، این وقایع همگی موجب افزایش بی سابقه هزینه های عمومی زندگی مردم ایران شد. اما درکنار این گرفتاریها مجموعه ای از وقایع هم ممکن شد که بیشتر با نقش استراتژیک ایران در ساختار امنیتی منطقه و جهان مرتبط است. بسیاری از این وقایع از طرف موافقین و مخالفین به تکرار تفسیر و تحلیل شده است اما رنگ و بوی منفعت، تعصب و کینه، عملاً مجال طرح تحلیل های منصفانه را به حداقل رسانده است.
فضای سیاسی یکدست و بیمار داخل، سکوت می طلبد و مطلعین امور محتاطانه سر در گریبان یک دیگر پچ پچ می کنند. کشتی دولت اصولگرا در تند آب سیاست خارجی گرچه با قدرت پیش می رود اما در درون خود آبستن حوادث ناگواری است. بررسی بهتر بسیاری از این وقایع بدون شک نیازمند منابعی است که عملاً از دستان همگان دور مانده است اما آنچه در این یادداشت بیشتر مد نظر قرار گرفته، بررسی قابلیت های تغییر پذیری در استراتژی های حیاتی نظام است.
برای شروع باید به دلایل نگاه متفاوت دولت نهم به سیاست خارجی خود وراهبردهای منطقه ای آن پرداخت. دولت احمدی نژاد بدون شک توانست شرایط سیاسی ایران را در منطقه و جهان تغییر بدهد، گرچه به قیمت معرفی ایرانی منفی و خطرناک، ایرانی بسیار متفاوت از آنچه غرب می پنداشت و توقع داشت. اما سیاست خارجی احمدی نژاد پاسخ به بی اعتمادی و یا شاید تعلل غرب، در دوران دولت اصلاحات بود واین بار به جای ادبیات دیپلماتیک، او دستور حمله در کار خود داشت.
این تغییر تاکتیک در راستای درک بهتر پیچیدگیهای سیاسی و اقتصادی غرب حاصل شد. اروپا در رفتاری متناقض از یک سو رندانه بدنبال شراکت اقتصادی اش با ایران بود و از طرف دیگر برای کسب وجههء دموکراتیک خود مرتباً معترض به سیاستهای داخلی و منطقه ای ایران. از طرفی بشدت نیازمند حمایت سیاسی و امنیتی ایران در افغانستان و عراق بود و از طرف دیگر فعالانه بدنبال تحریم های پی در پی حاکمیت ایران.
این تناقض فاحش، نهایتاً شرایط شکل گیری جسارتی را فراهم آورد تا دستگاه سیاسی تهران به استقبال خطر برود و راهکارهای بحران زا در منطقه را بیشتر مد نظر قرار بدهد.
سیاست خارجی ایران اساساً ازاواسط دهه چهل (شمسی) همیشه میل به تثبیت خود به عنوان یک قدرت منطقه ای با محوریت نظامی داشته است. محمد رضا پهلوی در آرزوی تحقق این هدف بسیار کوشید و چند صباحی هم خواسته اش را عملی ساخت. اما روحیه محتاط و وابستگی شدید او به حمایتهای غرب، هیچگاه جسارت ورود به چالشهای فرا منطقه ای را به او نداد.
حاکمیت اصولگرای امروز ایران در مسیر تحقق همان نیاز استراتژیک سالهای دور، گر چه ایران را متحمل هزینه ای بسیار نمود اما نهایتاً توانست اهمیت نقش سیاسی ایران را در جهان بارها بیشتر توسعه دهد.
درک نیازحیاتی چین و روسیه در این مقطع از زمان توانست نقش کلیدی ایران را به عنوان منبع تامین انرژی، بیشتر از هر زمان دیگر پررنگ تر کند. چرخ اقتصاد روسیه، چین و تا حدودی هم هند هرگز بدون منابع انرژی ایران نمی تواند راهی طولانی را در پیش بگیرد. شروع رشد اقتصادی چین، روسیه وهند در کنار آهسته شدن رشد اقتصاد اروپا و آمریکا شرایط حمله روانی ایران را بیشتر از هر زمان دیگری میسر ساخت.
بازی روانی ایران در مقابل غرب هوشمندانه و تاثیر گذار بود. اسرایئل که به عنوان تنها میراث دموکراتیک غرب در واقع آسیپ پذیرترین دژآمریکا در منطقه شده است عمداً هدف حملات روانی ایران قرار گرفت و حساسیتهای بازی را از سطح منطقه به جهان کشاند. قدرت تبلیغاتی اسرایئل نا خواسته زمینه ساز معرفی دیدگاههای نوین حاکمیت ایران و شخص احمدی نژاد شد. در واقع با ابزار خود شرایط تبلیغ قدرت طلبی حاکمیت ایران را در سطح جهان فراهم آوردند.
حضور نظامی آمریکا در عراق و افغانستان توجیه مداخلات امنیتی و نظامی ایران را در منطقه بسیار بیشتر فراهم آورد و زمینه همکاری و حمایت های نظامی روسیه را بیشتر فراهم نمود. توان مالی ایران بخشی از مشکلات ارزی روسیه را حل می کند و نتیجه اش تقویت نسبی نیروی هوایی و صنایع هسته ای است. بهره مندی چین از بازار مصرفی ایران در کنار پروژه های کلان اما از نظر تعدادی محدود، در واقع نیاز صنایع موشکی، الکترونیک، نرم افزار حاکمیت را تا حدی برطرف ساخته است. با این وجود نقش بازدارنده هردو کشور در مسیر تحریمها هم قابل انکار نیست.
مشابه این بازی بارها در تاریخ سیاسی ایران اتفاق افتاده است. نمونه بارز و نزدیک آن، مربوط به شکواییه های مکرر محمد رضا پهلوی است که در مناسبات سیاسی خود با آمریکا و انگلستان در سالهای انتهایی دهه چهل بارها طرح شده است. او با حضور انگلیسها در خلیج فارس مخالفت داشت و مکرر یادآور شده بود که اگر شما بیایید روسها هم می آیند.
حضور و حمایت شوروی از عراق در سی وهفت سال پیش، گر چه دلایل بسیاری برای توجیه داشت اما از منظر شاه ایران اصلی ترین خطر در امنیت ملی ایران ارزیابی می شد. نگرانیهای او سالها بعد به واقعیت تبدیل شد و ایران را در کام جنگی ویران کننده کشاند. اما امروز همه چیز برعکس شده است و ایران در حمایت روسیه تبدیل به اصلی ترین مانع برای رشد غرب در منطقه شده است و عراق مسکن نا امن آمریکا در منطقه.
آنچه امروز حاکمیت سیاسی ایران طلب می کند کمی متفاوت است. ایران با درک بهتری از این رقابت جهانی بدنبال کسب امتیازات بیشتری است. تجربه شاه ایران و کم خردی سیاستمداران مغرورغرب، سال هاست حاکمیت سیاسی و مذهبی ایران را واداشته تا در جذب توده های فقیر و ضعیف عرب و غیر عرب اسلامی در تمام جهان فعال باشد که البته توفیقاتی هم به همراه داشته است. در جایی که رهبران کشورهای عرب تماماً تا گردن در جیب شرکتهای سرمایه دار آمریکایی جا شده اند ایران نقش رهبری معنوی بیشتری برای خود در جهان قائل شده است.
الگو سازیهای غرب در منطقه چشم گیر نیست و نمی توان آینده مطمئنی هم برای آنها متصور بود. اسرائیل گر چه تنها دموکراسی خاورمیانه است اما در آتش می سوزد و حتی نمی تواند لحظه ای بدون آمریکا سر پا بایستد. شیخ نشین امارات که نمونه ای از اقتصاد آزاد است و معرف قدرت اقتصادی غرب در منطقه بیشتر شبیه آکواریومی است با سه پایه.
سعودی، اردن، کویت و بحرین هرگز به عنوان شریکهای اقتصادی و نظامی و استراتژیک غرب الگویی برای دموکراسی و آزادی و خلاصه مردم سالاری محسوب نمی شوند. وضعیت خجالت بار حقوق بشر در این کشورها بسیاری از سیاستمداران غرب را هم به صدا درآورده. تاکیدات آمریکا برای بهبود حقوق بشر در ایران عملاً خنثی است و از لحاظ سیاسی و حقوقی هم حاکمیت ایران دست بسته نیست.
گرچه رشد و توسعه بنیادهای فکری شیعه در جهان اسلام به واقع تحریک کننده است و موجبات رویش بیشتر بنیادگراهای سنی را مهیا می سازد و این تحریکات در سالهای آتی احتمالاً سوخت بحرانهای منطقه ای خواهد بود اما سیاستهای تبعیض آمیز و بی پشتوانه آمریکا در منطقه سالهاست که زمینه حضور و رشد بنیادگرایی را بیش از پیش مهیا ساخته. ایران در دست یابی به قدرت مورد نیازش نمی تواند شریک بازیهای فانتزی غرب شود. اما غرب هم بدلیل دموکرات بودن و چرخشی بودن قدرت در نزد خانواده های مختلف سیاسی اش، هیچگاه نمی تواند از ثبات در رویه حمایتی دوستان خود برخوردار باشد. به همین دلیل در کوتاه زمان دوستان و یاران خود را در پیچ و خم دشواریها رها می کنند. شاه ایران و صدام دو نمونه خوب برای سه دهه گذشته می باشند.
اما آنچه از روسیه دیده می شود کمی متفاوت است. آنها عراق را تجهیز می کنند و روحیه لازم را برای تخریب بزرگترین دژ غرب فراهم می آورند و در مرحله دوم ایران را مورد حمایت نظامی خود قرار می دهند تا با از دست دادن احتمالی عراق، هنوزجای پایی محکم در منطقه داشته باشند.
حاکمیت ایران گرچه از بسیاری جهات نیازمند مشورت دوستان روس خود می باشد اما در روند صلح خاورمیانه یکی از اصلی ترین مشاوران کرملین بوده و خواهد بود. استفاده استراتژیک روسیه از ایران برای کاستن ظرفیتهای آمریکا در منطقه نمی تواند به راحتی نادیده گرفته شود. ناکامی سه دهه تحریم و تبعیض غرب در خصوص حاکمیت تهران حالا به فاز بازنگری رسیده است.
امروزاز دیدگاه جامعه غرب، ارزیابی توان فنی ایران برای دست یابی به تسلیحات کشتار جمعی است که در اولویت می باشد و نه توان بازی سیاسی او در معادلات صلح خاورمیانه و یا رهبری معنوی فقرا و بی بضاعتان جهان اسلام.
آمریکا با نیازی که به دوستی با ایران دارد اما بازهم درانجام این سیاست تعلل خواهد کرد و امکان بهره جویی بیشتر در این راهکاربرایش مهیا نیست. حاکمیت تهران دلیل موجهی برای ارزیابی مجدد و تغییر عمده استراتژی خود نیاز دارد و آن نمی تواند بسته های پیشنهادی اروپا و یا وعده های لفظی آمریکا پنداشته شود. ایران برای اثبات توان خود بارها مسیر سیاستگذاریهای آمریکا را در منطقه دست خوش تغییر کرده است و مذاکرات چند جانبه ء متعددی را بی اثر نموده است.
در این راستا ادعای کنترل امنیت آبراه استراتژیک خلیج فارس عملاً بدون ایران ممکن نبوده و امروز هم نیست. بهای 115 دلاری نفت هم خود داستان دیگری است که همگان از تاثیرات آن مطلعند. دولت حاکم در آمریکا هم در حال نقل مکان به کتاب تاریخ می باشد و مردم آمریکا هم بسیار بعید به نظر میرسد تا رای به جنگ دیگری بدهند.
اشتباه طراحان استراتژیک بدون شک منشا بسیاری از حوادث سیاسی محسوب می شود. اما محاسبه نکردن قدرت نفوذ ایران در ساختار سیاسی و امنیتی همسایگان اش ویا نداشتن درک صحیح از توان طراحی و اجرای جنگهای با واسطه ایران، که در چند محیط جغرافیایی متفاوت و در مراحل زمانی مشابه انجام می گیرد، نمی تواند به این سادگی یک اشتباه از طرف آمریکا تلقی شود.
حضور پر رنگ حاکمیت ایران در ساختار سیاسی کشورهای عربی لبنان، فلسطین و سوریه نیز موضوعی است که نیاز به توضیح بیشتری ندارد. بسیاری از تحلیل گران سیاسی، سیاستهای آمریکا را در خاور میانه ریشه دار دراصل حمایت اسرائیل دموکرات و اعراب متحد غیر دموکرات می دانند که بسیار در رشد بنیاد گرایی اسلامی در منطقه خاورمیانه سیاست موثری بوده است.
بنابراین می توان نتیجه گرفت که در معرکه سیاست و قدرت، برد با هوشیاران است و نه الزاماً زورمندان. شناخت ظرفیتهای کاذب و بازیهای کم دقت حریف قدرتمند در ظرف زمانی طولانی تر می تواند قدرت چانه زنی طرف ضعیف را تغییر دهد.
اصولگرایان در تجربه سیاست داخلی وضعیتی دیگر دارند. مشکلات از تعجیل در زمان بندی شروع می شود یعنی جایی که نیاز به ظرفیت سازی در بازیهای سیاست خارجی افزایش پیدا کرد شرایط سیاسی داخلی مهیا نبود. نیروهای سیاسی داخل به دلیل اینکه در شکل گیری سیاستهای کلان طرف مشورت نبودند، عملاً قادر به پیش بینی و درک وقایع، حتی در زمانی کوتاه نیزنبودند. اوضاع روانی اقتصاد کشور به سرعت از کنترل خارج شد و در دوره ای کوتاه حس عصبیت و نگرانی عمومی در جامعه پدیدار شد.
این شوک عصبی امروز در میان مسئولین دولتی نیز انعکاس یافته است. اظهارات تند و انتقادی یاران مخلوع آقای ریئس جمهور حالا گوش همگان را پر کرده است و کشتی دولت اصولگرایان دیگر امن به نظر نمی رسد. رقابتهای سیاسی درون دولت به شکل فزاینده ای رشد میابد و امکان عملیاتی دولت را به حداقل می رساند. اما آنچه حاکمیت به اشتباه اما از سر اجبار در پیش خواهد گرفت توجه بیشتر به ابزار قهریه خواهد بود. اجباراً مجموعه فعالیتهای اجتماعی و طبیعی مردم، سیاسی و اعتراضی پنداشته می شود و مدیریت کشور را نیازمند توجهات بیشتر امنیتی می کند. مجموع این وقایع اساساً میل حضور نظامیان را در دو جبهه سیاست داخلی و خارجی بیشتر توجیه پذیر می کند و بی اختیار ارکان قدرت به وارثان نظامی سپرده می شود.
حاکمیت ایران در مواجهه با تهدیدات خارجی بیشتر از توقعات جهان غرب بازی ساز بوده است و به سختی می توان متصور بود که این فشارها تاثیر جدی در ساختار باورهای نظام ایجاد کند و موجب تغییر عمده گردد اما در عوض نابسامانی مدیریت اداری و اقتصادی کشور در کنار رشد حساسیت های امنیتی نظام می رود تا زمینه شوک های بزرگتر را در جامعه فراهم آورد. نظام در تنگنای مسئولین شعاری، احساسی و منفعت طلب چنان گرفتار آمده است که به سختی می توان باور کرد برکناری احمدی نژاد از دولت و یا حتی ایجاد روابط دوستانه با آمریکا گره گشا باشد.