انقلاب فرهنگی انجام شده

نویسنده

‏‏po_rafizadeh_s_01.jpg

شهرام رفیع زاده

چند روز قبل دادگاه انقلاب در اراک، عابد توانچه از فعالان دانشجوئی دانشگاه امیر کبیر تهران را به 8 ماه ‏زندان تعزیری محکوم کرد. او همچنین وبلاگ نویسی است که به دلیل فعالیت هایش بارها بازداشت شده، و از ‏جمله 45 روز در فاصله 7خرداد 85 تا 20 تیر همان سال رادر سلول های انفرادی بند دو الف زندان اوین در ‏بازداشت بوده و پس از آن برای همیشه از ادامه تحصیل محروم شده است. با عابد توانچه درباره حکم جدید ‏زندانش، آنچه بر سراو و خانواده اش آمده، شدت گرفتن سرکوب جنبش دانشجوئی و به ویژه بازداشت گسترده ‏دانشجویان چپ در فاصله آذر تا بهمن 86 گفت و گو کرده ایم. متن این مصاحبه در پی می آید. ‏

abedtavanche.jpg

‎ ‎حکم زندان تعزیزی که برای شما صادر شده به دلیل اتهاماتی است که طی بازداشت سال 85 به شما ‏وارد شد؟ البته شما در تهران بازداشت شده بودید اما در خبرها آمده که دادگاه اراک‎ ‎برای شما چنین حکمی ‏صادرکرده است. آیا به آن اعتراض خواهید کرد؟‎ ‎

دادگاه انقلاب استان مرکزی حکم 8 ماه حبس تعزیری برای من صادر کرده که مربوط به پرونده ی جدیدی است ‏که‎ ‎وزارت اطلاعات در میانه ی برخورد گسترده با دانشجویان چپ- بعداز مراسم 13‏‎ ‎آذر که به دعوت دانشجویان ‏آزادی خواه و برابری طلب برگزار شد - برای من تشکیل داده‎ ‎است و ربطی به دستگیری و پرونده ی من در ‏خرداد 1385 که با شکایت اطلاعات سپاه تشکیل شده ندارد. البته طبق صحبتهای غیر رسمی مسئولان وزارت ‏اطلاعات، دادگاه مربوط به آن پرونده نیزدر آینده ای نزدیک برگزار خواهد شد. متاسفانه مراحل رسیدگی به‏‎ ‎‎ ‎پرونده من‎ ‎به قدری سریع و بی حساب و کتاب برگزار شد که من چندین بار دچار شک شدم که واقعا این دادگاه ‏مربوط به کدام پرونده ی من است. یعنی مدام صحبت‎ ‎هایی از‎ ‎اعتراضات دانشجویی پلی تکنیک، شکسته شدن ‏درب نهاد رهبری، وایجاد اغتشاش‎ ‎در دانشگاه صنعتی امیر کبیر می شد و در جواب این سوال که اینها چه ربطی‎ ‎به بازداشت اخیر من دارد تنها عنوان می شد که: “همه چیز به هم ربط ‏‎ ‎دارد!“‏

اما آنچه که مسلم بود حرف آنها مربوط به‏‎ ‎دو مسئله بود:‏‎ ‎یکی وبلاگ نویسی وکار خبری و دیگری مصاحبه های ‏متعدد در‎ ‎مورد بی خبری طولانی مدت از شش فعال برجسته ی چپ دانشجویی-بهروز کریمی‎ ‎زاده، سعید حبیبی، ‏یاسر پیرحیاتی، پیمان پیران، مهدی گرایلو و‎ ‎مجید اشرف نژاد- که تا مدت ها هیچ نهادی مسئولیت بازداشت آنها ‏را به عهده نمی گرفت. ‏

نتیجه ای که من از این دادگاه گرفتم این‎ ‎بود که هر تماس تلفنی خارج از کشور با فعالان سیاسی داخل کشور یک ‏جرم‎ ‎امنیتی و اقدام علیه امنیت کشوراست و هر حرف و کلامی در نقد یا مخالفت با‎ ‎سیستم سیاسی موجود، مخالفت ‏با نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران و‎ ‎توهین به مقدسات محسوب می شود. هیچ فعال سیاسی حق ندارد با هیچ ‏رسانه ی غیر‎ ‎حکومتی مصاحبه کند. همچنین فهمیدم که نگهداری کتابهای چاپ جمهوری اسلامی هم می تواند ‏جرم باشد و اگر “وزارت ارشاد در زمان مهاجرانی یک غلطی کرده و مجوز چاپ کتابهای ظاله را داده است” ‏این دلیل نمی شود که نگهداری و مطالعه ی آنها جرم نباشد. در عین حال متوجه شدم که از دید آقایان تمام فعالان ‏دانشجویی و سیاسی از دشمنان نظام پول دریافت می کنند حتی اگر خلافش ثابت شود. و در آخر اینکه حتی “نفس‎ ‎کشیدن ما خوراک دهی به رسانه های بیگانه است.” و تمام نوشته های ما حتی‎ ‎اگر بیان واقعیات باشد “سیاه ‏نمایی” و “تبلیغ علیه نظام” موجود است. ‏

لذا همان طور که می بینید این حکم بر مبنای استدلالاتی غیر منطقی و‏‎ ‎زنجیره ای از توهمات صادر شده است که ‏بنده حتی هنوز هم نفهمیده ام‎ ‎اتهامات اصلی من در آن چه چیزی بود و من بایداز چه چیزی دفاع می کردم. دادگاه‎ ‎بیشتر شبیه به یک گپ زدن بود چرا که هر لحظه موضوع جدیدی در آن مطرح می شد. ‏

ضمن اینکه وکیل مدافع در دادگاه حضور نداشت وبه من اجازه مکتوب کردن دفاعیاتم هم داده نمی شد. یعنی منشی ‏دادگاه از میان کلام هر آنچه را که دلش می خواست انتخاب و آنگونه که دلش می خواست مکتوب می کرد. ‏

در عین حال در بازداشتگاه وزارت اطلاعات و در دادگاه، چندین بار توسط افراد مختلف ازمن خواسته شد که ‏جواب این سوال را بدهم که‎ ‎آیا مسلمان هستم یا نه و در جواب این سوال که مگر شما نماینده ی خداهستید؟ جواب ‏هایی مطرح می شد که معنایی جز “بله” از آن برداشت نکردم. ‏

نوشته هایی را هم به من منتسب کردند که هرگز آنها را ننوشته بودم و راه اندازی سایت هایی را به من نسبت ‏دادند که حتی آنها را ندیده بودم. حتی مصاحبه ی من با سایت دانش سرخ با تغییرات فراوان ‏‎ ‎در اختیار قاضی ‏قرار گرفته بود. همچنین متهم شدم که تمام عکس ها و مطالبی راکه از‎ ‎اینترنت گرفته و روی هارد کامپیوتر ‏شخصی ام ذخیره کرده بودم، خودم تهیه دیده و به عنوان خوراک در اختیار سایت های خارجی قرار داده بودم. و ‏صدها مورد اینچنینی دیگر. به همین دلایل‎ ‎این حکم از نظر من ناعادلانه و غیر‎ ‎قانونی است و حتما با دفاعیه ای ‏مفصل و وکلایی مجرب، در دادگاه تجدید نظر این‎ ‎حکم حاضر خواهم شد. این حکم در 27 فروردین 87 صادر ‏شده است و من تا 15 اریبهشت 87 برای‎ ‎ارائه ی درخواست تجدید نظر فرصت دارم. ‏

‎ ‎شما در سال 85 چند ماه در بازداشت بودید. آیا در آن دوره به وکیل دسترسی داشتید وآیا اساسا دادگاه ‏علنی و با حضور وکیل برای شما تشکیل شد؟‎ ‎

به هیچ وجه. در سال 85 علی رغم اصرار فراوان در هنگام بازداشت، جواب خواست من مبنی بر‏‎ ‎رویت حکم را ‏با دو سیلی محکم‏‎ ‎جواب دادند. وکیل مدافع در هیچ مرحله ای از بازجویی حضور نداشت و‏‎ ‎بازجویی های طولانی ‏مدت همراه با رفتارهای غیر انسانی به مدت 8 تا 12 ساعت‏‎ ‎در 35 الی 38 روز متوالی ادامه داشت. در کل طول ‏بازداشت در سلول‎ ‎انفرادی دو متر در یک متر و نیم(2 در 1. 5 متری) نگهداری می شدم. زمانی که بازجو فهمید ‏من قبلا برگه ی‎ ‎وکالت را به امضای چند تن از وکلای حقوقی رسانده ام در حد جنون عصبانی‎ ‎شد و ضمن ‏تهدیدهای فراوان از بنده در رابطه با وکلای حقوقی ام هم بازجویی کردند و وکلا را مجرمان امنیتی نامیدند. از ‏لحظه آزادی تاکنون هم نه وکیلم اجازه مطالعه ی پرونده را داشته است و نه دادگاهی برای‎ ‎آن پرونده تشکیل شده. ‏در واقع سعی کرده اند از طریق وثیقه و‎ ‎حالت سردرگمی و انتظار، بنده را منفعل کنند. ‏

‎ ‎بعد از آزادی شما را به کلی از تحصیل‎ ‎محروم کردند، چه مرجعی این کار را کرد؟‎ ‎فکر می کنید چرا ‏طی دو سال اخیر تا‎ ‎این حد محروم کردن از تحصیل واخراج از دانشگاه افزایش یافته است؟‎ ‎

ماجرای اخراج من از دانشگاه یکی از کثیف ترین خوش خدمتی‎ ‎های مدیریت انتصابی دانشگاه برای ساختار ‏قدرت بود. ابتدا‎ ‎بنده را به جرم اهانت به مقدسات درنشریه عصیان به کمیته ی انظباطی احضارکردند. روزنامه ی ‏کیهان هم درمطالبی در ستون اخبار ویژه ی خود نشریه‎ ‎عصیان به مدیر مسئولی اینجانب را نشریه ای کمونیستی ‏خواند که ضمن توهین به مقدسات به مسئولان نظام توهین کرده است و انتشار این نشریه را نماد بی قیدی و خیانت ‏مسئولان وقت وزارت علوم دانست. همزمان عده ای از اعضای بسیج‎ ‎به قم رفته بودند تا به بهانه ی سرودن یک ‏شعر، حکم ارتداد من را از مراجع‎ ‎بگیرند. در آن شرایط من ضمن درخواست آموزشی خواستار حذف ترم ‏تحصیلی‎ ‎شدم. بعد هم پنهان شدم. بعد از بازگشت مجدد به دانشگاه متوجه شدم مدیریت جدید ‏‎ ‎دانشگاه که منتصب ‏به دولت نهم بود، ضمن نادیده گرفتن درخواست حذف ترم و‎ ‎‏”انکار آن” کل دروس آن ترم را با نمره ی صفر در ‏کارنامه ی تحصیلی درج کرده‏‎ ‎است. متاسفانه بعد از آزادی ازبند 325 هنگامی که برای پیگیری وضعیت‎ ‎تحصیلی به دانشگاه رفتم انتظامات دانشگاه از ورود من به دانشگاه جوگیری‎ ‎کرد و متوجه شدم حراست دانشگاه ‏عکس تعدادی از فعالان اعتراضات دانشجویی خرداد 1385 پلی تکنیک را تکثیر کرده که در تمام درهای ورودی ‏دانشگاه در‎ ‎نگهبانی ها نصب شده و ورود ما را اکیدا به دانشگاه ممنوع کرده است. ‏

بعد از مدتی هم در حکمی بی سر و ته، که امضای زیر آن هیچ همخوانی با سربرگ و حتی مرجع تصمیم گیرنده ‏نداشت، محرومیت‎ ‎دائم بنده از تحصیل اعلام شد. ‏

وضعیت دانشجویان ستاره دار حتی از این هم تاسفبار تر است؛ چرا که این دانشجویان علی رغم برتری تحصیلی ‏و کسب نمرات عالی در امتحانات ورودی تحصیلات تکمیلی- مقطع کارشناسی ارشد- بدون هیچ دلیلی و بدون ‏حتی امکان پیگیری مسئله از تحصیل محروم می شوند و به ‏‎ ‎جای این نخبگان افرادی که«دانشجوی سهمیه ای» و ‏‏«دانشجوی پولی»‏‎ ‎بهترین نام برای آنان است اجازه تحصیل در مقطعی از دروس آکادمیک را پیدا می کنند که ‏دانش و هوش کافی برای آن را ندارند. بسیاری از دوستان من در دانشگاه تهران و همچنین پلی تکنیک که فعالیت ‏سیاسی هم نداشتند و تنها فعالیت های صنفی هم انجام می دادند، به این ترتیب از تحصیل محروم شده اند. فعالان ‏دانشجویی، سیاسی، حقوق بشری و دست اندر کاران نشریات دانشجویی که دیگر جای خود را دارند. در کل ‏باورمان بشود یا‎ ‎نشود و بخواهیم قبول کنیم یا نه، ساختار قدرت موفق شد یک انقلاب فرهنگی ‏‎ ‎دیگر را ‏پیروزمندانه در دانشگاه به اجرا در آورد. دانشگاه اکنون از فعالان‎ ‎برجسته ی دگر اندیش تسویه شده است و چنان ‏رعب و وحشتی نسبت به هرگونه فعالیت دانشجویی در دل دانشگاه کاشته اند که فضای فعلی دانشگاه « در ‏ظاهر»شبیه به دبیرستان شده است. ‏

‎ ‎ظاهرا شما و خانواده تان از آن زمان تا ‏‎ ‎حالا تحت فشار نیروهای اطلاعاتی قرار داشته اید. هدف از ‏اعمال چنین‎ ‎فشارهایی به شما و خوانده تان چه بوده است؟‎ ‎

اگر زمان به عقب باز می گشت، من تنها و‎ ‎تنها به یک دلیل هرگز به سوی کارسیاسی نمی رفتم که آن هم فقط ‏وضعیت خانواده و عذاب هایی است که پدر و مادرم متحمل می شوند. ای کاش می توانستم عکسی از‏‎ ‎وضعیت ‏امروز و سه سال پیش پدر ومادرم را کنار هم بگذارم و در اختیار ‏‎ ‎شما بگذارم تا خودتان از آنچه که بر آنها رفته ‏است دچار بهت و حیرت شوید. ‏

پدر و مادر من هر دو ازبیماریهای قلبی- و در حال حاضر عصبی- رنج‎ ‎می برند و هر بار که با آنهاروبرومی ‏شوم تمام سعی خودم را می کنم تا نگاهم با نگاه آنها گره نخورد. هر روز زندان، احضار، تلفن از وزارت‎ ‎اطلاعات، بازرسی خانه، دادگاه، اخراج و هزارویک مشکل و مصیبت دیگر. اگر به خاطر درخواست خودشان ‏نبود حتی یک لحظه در جدایی کامل از خانواده شک‎ ‎نمی کردم تا بلکه از مشکلات و بدبختی هایی بیشتری که به ‏خاطر فعالیتهای‎ ‎سیاسی من بر سر آنها می آید جلوگیری می کردم. خانواده ی من از بعد از ‏‎ ‎آزادی تیر 1385 تا ‏به حال حتی یک روز آرام، معمولی و بی دغدغه نداشته‏‎ ‎اند. البته به هر حال وقتی یک قدرت مادی تصمیم بگیرد‎ ‎تا منتقدان و مخالفان خود را به هر طریقی و با هر حربه ای ساکت کند این چیزها مسایل پیش پا افتاده ای است که ‏اتفاق می افتد. با فعالان سیاسی و‏‎ ‎زندانیان عقیده و بیان در سالهای اخیر به گفتگو بنشینید تا کاملا درک کنید‎ ‎که از ‏طریق خانواده چه فشارهایی بر فعالان سیاسی وارد شده است. تنها هدف هم ساکت کردن دگراندیشان بوده است. ‏

‎ ‎در خبرها آمده که قصد دارید از بازجویان و فشارهایی که طی مدت بازداشت و پس از آن بر شما ‏وارد شده شکایت کنید. می توانید مختصری از این فشارها را ذکر کنید ‏‎ ‎یا قصد دارید در دادگاه آن را پیگیری ‏کنید؟‎ ‎

دقیقا این قصد را دارم و حتی اگر هیچ ‏‎ ‎وکیلی حاضر به کمک به من در این مورد نباشد خودم به تنهایی این ‏شکایت را ‏‎ ‎مطرح و پیگیری می کنم. همه وقتی متوجه می شوند قصد چه کاری را دارم به من‏‎ ‎می خندند. حق هم ‏دارند. شکایت به عنوان یک زندانی سیاسی از تیم بازجویی دوران بازداشت به قوه ی قضائیه جمهوری اسلامی ‏ایران؟! خودم هم قبول ‏‎ ‎دارم این شکایت اگر به امید به ثمر رسیدن و حتی رسیدگی در نظر گرفته شود‏‎ ‎کاری عبث ‏و شاید خنده دار است. به هر حال زندانها تحت نظارت قوه ی قضائیه ‏‎ ‎قرار دارند. اما من تحت هر شرایطی، حتی ‏اگر بهای کارم بازهم دادگاه و زندان‎ ‎باشد، آنچه راکه بر من در بازداشتهای متعددم رفته است به گوش‏‎ ‎همه خواهم ‏رساند و این شکایت قسمت کوچکی از هدفی است که به دنبال آن هستم. زندان انفرادی، کتک، توهین، فحاشی‎ ‎بازجویی طولانی مدت، تلاش برای اعتراف گیری دروغین، مطرح شدن اتهامات‎ ‎خیالی، شرایط بهداشتی نامناسب ‏دربندهای انفرادی، عدم حضور وکیل مدافع در از مراحل بازجویی، فشاربه خانواده، کنترل تلفن های خصوصی ‏خود و‎ ‎اعضای خانواده و حتی دوستان، بازجوئی های بالای 10 ساعت در روز، و ده ها مورد دیگر که وقتی ‏شکافته شود دیگر در قالب این کلمات گنجیده نمی‎ ‎شود. به هر حال در تلاش هستم برای بررسی ابعاد حقوقی این ‏مسئله یک مشورت‎ ‎مفصل با تعدادی از وکلای حقوقی انجام دهم و به همین خاطر اجازه بدهید‎ ‎بیش از این در ‏اینجا مسئله بازنشود. ‏

‎ ‎فکر می کنید پیگیری قضایی فشارها و آسیب هایی که به شما وارد شده در عمل به جایی خواهد ‏رسید؟‎ ‎

شکی ندارم که نه تنها به کوچکترین نتیجه ای نخواهم رسید که از همین اقدام هم به عنوان بهانه ای برای دادگاهی ‏کردن من استفاده خواهند کرد. این مسئله به صورت شفاهی هم به من هشدار داده

‎ ‎شده است. ‏

‎ ‎آقای توانچه اگر چه جنبش دانشجوئی پس از ‏‎ ‎حمله نیروهای انتظامی و امنیتی در سال 78 به کوی ‏دانشگاه و وقایع بعد از آن به ‏‎ ‎شدت سرکوب شد و فعالان دانشجوئی موجی از دستگیری و زندان را پشت‎ ‎سر ‏گذاشتند اما چرا طی دو سال اخیر که حتی برخی از بحران‏‎ ‎در جنبش دانشجوئی سخن می گفتند سرکوب این جنبش ‏شدت بیشتری گرفته است؟‎ ‎

من از کسانی هستم که مدعی وجود این بحران ‏‎ ‎بودم و بارها راجع به آن در مصاحبه ها و در وبلاگ شخصی ‏خودم صحبت‎ ‎کردم و نوشتم. این بحران می توانست یک نقطه ی عطف مهم در فعالیتهای دانشجویی‎ ‎و آغاز شدن ‏مرحله ای جدید در فعالیتها و مبارزات دانشجویی باشد. آنها به خیال از پا در آمدن نهایی جنبش دانشجویی، حمله ‏ی گسترده ای را در‏‎ ‎بحرانی ترین وضعیت جنبش دانشجویی تدارک دیدند که همین اشتباه بزرگ آنها‎ ‎بود و ‏خودشان ناخواسته به عنوان یک عامل محرکه، جنبش دانشجویی را به این نقطه‎ ‎ی عطف هل دادند. بسیاری ‏ازفعالان دانشجویی دیروز و تعداد بسیاری از فعالان دانشجویی جوان که این جسارت را داشته اند که در این ‏دوران خفه و بسته کنونی دانشگاه به دنبال فعالیت باشند اکنون به تاکتیک ها و ‏‎ ‎استراتژی هایی می اندیشند و عمل ‏می کنند که در دوره ی گذشته توسل به آنها شاید قابل تصور هم نبود. فعالیت سیاسی و مبارزه اکنون دیگر نه یک ‏تفریح است و نه یک مشغله و نه حتی بخشی از زندگی! برای فعالان جنبش دانشجویی اکنون زندگی، سراسر خود ‏مبارزه است. جنبش دانشجویی در ایران در نبود و ضعف‎ ‎دیگر جنبش های اجتماعی متحمل فشار سنگینی شد. ‏احزاب دوم خردادی با روی کار‏‎ ‎آمدن دولت نهم عملا به نهایت بی عملی رسیده اند و اپوزیسیون خارج از کشور‎ ‎هم به هیچ وجه قابلیت تاثیر گذاری داخلی را ندارد. جنبش زنان در‎ ‎ایران به قدری نوپاست که هنوز در چهارچوب ‏تنگ کمپین یک میلیون امضا ‏‎ ‎فعالیت می کند- البته به دلایلی متفاوت از دیگران نظر من در رابطه با این‎ ‎حرکت ‏کاملا مثبت است- جنبش کارگری ما به دلیل حساسیتهای فراوانی که در ارتباط با فعالان آن وجود دارد فعلا ‏توصیه به فعالیت درونی شده‏‎ ‎است. به همین دلایل کلا جنبش دانشجویی تنها صدای بلند درون ایران بود که مجبور ‏بود به جز‎ ‎سهم خود از فشار و سرکوب، جور نبود بقیه جنبشهای اجتماعی را نیز بکشد. ضعف و بحرانهای ‏درونی این جنبش سبب شد که این سیستم فکر کند با از پای در‏‎ ‎آوردن آن و ساکت کردن آن برای همیشه، عملا کل ‏جامعه را ساکت کند تا‎ ‎بتواند تمام قوای خود را صرف مشکلات عدیده ی خارجی خود کند که البته بنا به دلایلی که ‏در بالا مطرح کردم این برخورد اخیر بیشتر به نفع ما شد تا آنها. ‏

‎ ‎بازداشت ده ها فعال دانشجوئی چپ طی شش‏‎ ‎ماه گذشته از سرکوب شدید آنان حکایت داردو برخی از ‏این دانشجویان هنوز در بازداشت به سر می برند. فکر می کنید چه شد که یک‎ ‎باره ‏‎ ‎نهادهای اطلاعاتی و امنیتی ‏برخورد تا این حد گسترده با دانشجویان چپ را دردستور قرار دادند؟‎ ‎

خاتمی رفت و اصلاح طلبان فراموش شدند. آنچه نتیجه ی دولت اصلاحات بود، ورزیدگی نهادهای اطلاعاتی و ‏امنیتی، علی‎ ‎الخصوص در بخش مقابله با اعتراضات دانشجویی بود. پلیسی که در سال 1378 آنقدر سردرگم و ‏ناشی بود که با توسل صرف به خشونت، آن بحران بزرگ و مخرب را‎ ‎برای حاکمیت به وجود آورد به قدری ‏تجهیز شد و آموزش دید که مثلا در سال 81 و 82 ‏‎ ‎به راحتی از پس اعتراضات دانشجویی و مردمی بر آمد. ‏رفتار خوش و خرم ‏‎ ‎تیم های به اصلاح چپ وزارت اطلاعات-‏‎ ‎تیم های به وجود آمده توسط‏‎ ‎مدیران وابسته به ‏اصلاح طلبان در وزارت اطلاعات- با فعالان دانشجویی همه را در یک توهم فرو برده و به راحتی بایدها و ‏نبایدهایی به کل جنبش ‏‎ ‎دانشجویی خورانده شده بود. دانشجویان چپ هیچ گاه به دنبال گرفتن مشروعیت و رسمیت ‏از طرف دانشگاه و وزارت علوم نبودند. خط قرمزها ی آنها یک ‏‎ ‎به یک توسط فعالان چپ شکسته می شد. جنبش ‏چپ دانشجویی تا دانشگاه های ‏‎ ‎کوچک در شهرستانها هم نفوذ کرده بود و این اخبار به دلیل فعالیتهای آشکار بخش ‏‎ ‎علنی جنبش چپ دانشجویی، توسط مدیران اداره ی اطلاعات استانهای مختلف ‏‎ ‎به تهران گزارش شده بود. دلیل ‏کلیدی بعدی، مسئله ای به نام سازماندهی ‏‎ ‎بود. دانشجویان چپ بر خلاف دیگران به شدت روی این مسئله حساس ‏هستند. ارتباط های دانشجویان چپ با هم به هیچ وجه یکطرفه و یکجانبه نیست. دانشجویان چپ ‏‎ ‎در توهم دست و ‏پا نمی زدند. می دانستند که جوانه های یک جنگل سوخته هستند و دشمنان قسم خورده ای دارند. با برنامه کار ‏کردند و همیشه سعی‎ ‎کردند دقیقترین و واقعی ترین ارزیابی را از توان خود داشته باشند. آنها مدعی تملک جنبش ‏دانشجویی نبودند و از شیوه هایی برای تبلیغ خود استفاده کردند ‏‎ ‎که در دو دهه خیر بدیلی نداشت. با افول ستاره ی ‏اقبال انجمن های‎ ‎اسلامی و دفتر تحکیم وحدت از دانشگاه، بسیاری از دانشجویان توسط دیپر دانشجویان چپ جذب ‏و با معرفی به گروه های مطالعاتی دانشجویی تحت آموزشهای تئوریکی قرار گرفتند که آموزگارانشان در واقع ‏خودشان بودند. دانشجویان چپ پیوندهای قوی ای با جنبش کارگری برقرار کرده بودند و به دلیل شرکت در ‏فعالیتهای ‏‎ ‎اجتماعی و مددکاری با دردها و واقعیت های تلخ اجتماع از نزدیک برخورد داشتند و به همین دلیل بر ‏عقیده ی خود استوارتر بودند. هرچه که فضا بسته تر شد جنبش چپ دانشجویی رادیکالتر عمل کرد و بیشتر قدرت ‏گرفت تا جایی که احساس شد در دانشگاه‏‎ ‎رقیبی ندارد و مانند یک میدان جاذبه ی قوی همه ی دانشجویان را به ‏نرمی جذب خود‏‎ ‎می کند. گوشه هایی از قدرت دانشجویان چپ در همین بازداشت دسته جمعی شش ماه اخیر کاملا ‏مشخص است. بیانیه ها و حمایت جنبش کارگری، نهادهای بین المللی، احزاب چپ در سراسر دنیا، دانشجویان ‏‎ ‎دانشگاههای مختلف ایران و… از دانشجویان بازداشت شده نهادهای اطلاعاتی و امنیتی را دچار سردرگمی کرده ‏است. آنها می خواستند در همان ابتدای کار این جنبش را در نطفه خفه کنند اما اشتباه آنها این بود که ابتدایی که آنها ‏برای جنبش چپ دانشجویی متصور شده بودند، دوران اوج گیری این جنبش بود. و چون در همه جای دنیا ‏حکومتهای اقتدار گرا از تشکیل‎ ‎هر نوع‎ ‎جنبش اجتماعی درهراسند، طراحان امنیتی حکومت از اوج گیری و ‏نوع ‏‎ ‎عمل سیاسی و مبارزاتی جنبش چپ دانشجویی دچار ترس و وحشت شدند و برخورد گسترده و برنامه ریزی ‏شده ای را تدارک دیدند که باز هم به نظر من به رشد و قدرت گیری جنبش چپ دانشجویی کمک فراوانی خواهد ‏کرد. اکنون فعالان چپ دانشجویی- چه آنان که در زندان هستند و چه آنان که آزاد شده اند-به دلیل سنگینی‎ ‎و ‏وسعت برخوردی که با چپ دانشجویی شد به یکباره صاحب چنان‎ ‎تجربه و پختگی خاصی شده اند که حیرت آور ‏است. به عنوان مثال شخصا فردی را مدتی ‏‎ ‎قبل از این بازداشت دسته جمعی ملاقات کرده بودم که تازه در اول ‏راه بود ‏‎ ‎و دیدش به مسائل چندان عمیق نبود. اما سلول انفرادی و بازجویی و فشارها، از او فردی ساخته است که ‏ژرفای تئوریک و نگرشش نسبت به مسائل ـ در عین‎ ‎سادگی ـ اصلا قابل مقایسه با چند ماه پیش نیست. کاملا به ‏این گفته ی لنین اعتقاد دارم که فضای زندان همچون رحم است. نیروهایی که همه بالقوه استعداد رشد و پرورش ‏دارند وارد آن می شوند و در دورانی کوتاه یا دفع می شوند و‏‎ ‎یا تبدیل به نطفه هایی بالفعل می شوند. ‏

‎ ‎برخی می گویند فعالان حقوق بشر و سایر فعالان سیاسی و اجتماعی در جریان سرکوب ‏‎ ‎دانشجویان ‏چپ به درستی از آنان حکمایت نکرده اند. آیا شما هم چنین نظری دارید؟‎ ‎

متاسفانه این یک واقعیت است. فعالان سیاسی راست هیچگونه حمایتی از دانشجویان چپ نکردند. رسانه های ‏خبری که با بازداشت چند روزه ی فلان دانشجوی لیبرال پر می شد از مصاحبه، مقاله، عکس و خبر، در مقابل ‏بازداشت گسترده ی 43 دانشجوی چپ که بعضی از آنها از چهره های مطرح و با سابقه ی جنبش دانشجویی بودند ‏تحرک خاصی از خود نشان ندادند. حتی هنگامی که دانشجویانی ازاد شدند و خبر رفتارهای وحشتناک با ‏دانشجویان چپ در همه جا پیچید بازهم هیچ واکنشی از سایت ها و رسانه های خبری وابسته به نیروهای لیبرال ‏دیده نشد. اگر از دید یک نیروی سوم به مسئله نگاه کنیم دانشجویان زندانی جنبش چپ، قربانی منافعت طلبی و ‏انحصارطلبی عده ای در - داخل و خارج - جنبش دانشجویی شدند. من به عنوان عضو کوچکی از جنبش چپ به ‏شخصه انتظار چنین رفتار و برخوردی را از طرف این ها داشتم و به هیج وجه تعجب نکردم. تمام سعی جنبش ‏چپ این بود که بر پایه ی یک اتحاد دموکراتیک، نیروی قویتری با شرکت همه ی نیروهای موجود برای رسیدن ‏به آرمانهایی بر پایه ی دو اصل اساسی آزادی و برابری تشکیل شود اما با روشن شدن ماهیت افراد و گروه هایی ‏که اکنون از نظر ما غیر قابل اعتماد و ناسالم هستند بسیاری از گزینه های موجود برای این اتحاد حتی غیر قابل ‏مطرح شدن هستند. ‏

در مورد گروه های حقوق بشری هم باید بگویم تا وقتی دیدگاه های فانتزی بر رفتار آنها حاکم است کاری از پیش ‏نخواهد رفت. من مخالف تهیه ی طومار، خبر رسانی و راه انداختن کمپن های حمایتی-اینترنتی- نیستم ولی آیا ‏دفاع از حقوق اولیه انسانی افراد در مقابل حکومتهای اقتدارگرای ناقض حقوق بشر با این سه ابزار محدود امکان ‏پذیر است؟حکومتها نیروهایی مادی هستند و بانیروهای مادی افسار گسیخته خواست خود را جبرا به مردم تحمیل ‏می کنند. آیا می توان با امضا و فعالیت در دنیای مجازی در مقابل این نیروی مادی ایستاد؟ از نظر من هرگز. ‏

به فعالیت حقوق بشری در حال حاضر به‏‎ ‎عنوان یک کار سیاسی-اجتماعی شیک، پاستوریزه و کم خطر نگاه می ‏شود در حالی که اگر صداقت، پیگیری و مصلحت گریزی وجود داشته باشد تجربه نشان داده ‏‎ ‎است مدافعان جدی ‏و پیگیر مسائل حقوق بشر بیشتر از دیگران مورد غضب‎ ‎حکومت ها قرار می گیرند. در واقع گروه های حقوق ‏بشری مستقل از همه سو تحت فشار هستند. ‏

فعالیت حقوق بشری هم از نظر من یک فعالیت ‏‎ ‎فرا ملیتی است. فعالان حقوق بشر واقعا مستقل در ایران هم ‏امکانات وسیعی ندارند و در عرصه ی بین المللی با انتخاب های زیادی مواجه نیستند. ‏