دستگیری های اخیر اهالی مطبوعات در ایران، آن هم روزنامه نگاران روزنامه های مستقل، یادآور یک رخداد پنج سال پیش است که ماموران اطلاعات ۱۶ آذر ۱۳۸۹ و درست شب قبل از برداشتن یارانه ها وارد روزنامه شرق شدند و من و سه نفر از کادرهای اصلی و مدیر عامل روزنامه شرق را به اتهام تبانی علیه امنیت کشور بازداشت کردند. هر چند علت اصلی دستگیری ما ایجاد ارعاب عمومی در آستانه برداشتن سوبسیدها بود، فردا صبح محسنی اژه ای، دادستان در پاسخ به سوال خبرنگاران و انگیزه دستگیری های شب قبل، گفت که دستگیر شدگان، از جمله من، همه از عوامل نفودی بیگانه اند، ارتباطات خطرناکی با سازمان های اطلاعاتی دارند و وزارت اطلاعات برای حفظ صیانت کشورما را دستگیر کرده است. صراحت و قاطعیت محسن اژه ای به حدی بود که حتی اقوام نزدیک که در جریان جزییات زندگی من قرار داشتند شک کرده و منتظر بودند تا بزودی اسنادی از جاسوسی ما در دادگاهی علنی منتشرشود و احتمالا تا سالیان سال ما میهمان بند ۲۰۹ اوین باشیم.
پس از دو ماه دردناک که بخش مهمی از آن در سلول انفرادی گذشت و البته هیچ توهین و رفتار دور از ادبی با من نشد، بدون اطلاع قبلی یک روز بعد از پایان هواخوری یک کیسه زباله مشکی پر از لباس به من دادند که اسم ام روی آن نوشته شده بود. هم سلولی ها قبلا گفته بودند که معنای کیسه زباله مشکی این است که آزاد می شوی یا یک تیم خشن بازجویی پرونده تو را تحویل می گیرند تا با شکنجه و ارعاب از تو اعتراف و مصاحبه بگیرند.اما دقیقا برعکس همان ترتیب اداری که از در ورودی اوین من را تحویل ۲۰۹ دادند عمل کردند و نیم ساعت بعد من بیرون دروازه اوین بودم.
در واقع فعالیت جاسوسی من خواندن روزانه دهها مقاله و گزارش طی سه چهار ساعت متمرکز و نوشتن یادداشت هایی بود که از قضا خوانندگان زیادی داشت. از نگاه تحلیلگران امنیت داخلی وزارت اطلاعات که موج های پی در پی دستگیری و زمان بندی آن را تعیین می کنند، هر کسی که در مطبوعات رو می آید در واقع به روزهای آخر تاریخ مصرف خود نزدیک می شود و من هم به چنین نقطه ای رسیده بودم.
کم نبودند امثال من که ازساعت ده صبح در روزنامه کار را شروع می کردند و تا ساعت ده شب در دفتر روزنامه، درگیر صفحه های لایی یا ویژه نامه بودند. ولی دست آخر به خاطر یادداشت هایی که بیشتر اطلاع رسانی از پیچیدگی های دنیای امروز بود اطلاعات پیغام می فرستاد که به تلافی نوشتن این یا آن مقاله بزودی هنگام عبور از خیابان زیر ماشین خواهی رفت.
امثال من و کسانی که همه ساعات زندگی و جوانی خود را در ساختمان یک روزنامه گذرانده اند شاهدند که وزارت اطلاعات از طریق شنودهای ثابت و از طریق موبایل یا با استفاده از آبدارچی و نگهبان همه فعالیت های روزانه ما را زیر نظر داشت. ما را به جاسوسی متهم می کنند، اما هیچیک از کسانی که در وزارت اطلاعات و سپاه با « محمد شوربه» معاون سید حسن نصرالله رفت و آمد و حشر و نشر داشتند و افطاری می خوردند، جاسوس نبودند. آن هم محمد شوربه فرمانده عملیات برون مرزی حزب الله لبنان که هشت سال تمام در عالی ترین سطح برای موساد جاسوسی کرد و تخصص او ساختن شبکه جاسوسی برای موساد در تشکیلات دوستان حزب الله بود؛ آن هم شبکه هایی که بدون اینکه ردی از آنها باقی بماند برای اسراییل جاسوسی می کنند، پرسنل سازمان انرژی اتمی ترور می کنند، اول صبح در مقابل درب منزل دانشمندان هسته ای که هیچ کس از فعالیت یا محل زندگی آنها اطلاعی ندارد بمب منفجر می کنند و یا از درون تخم مرغ شانسی ریس جمهور بیرون می آورند.
جاسوس و عامل بیگانه نامیدن روزنامه نگاران بی پناهی که روزنامه نگاری برای بسیاری از آنها فقط یک شغل کم درآمد است و برخی از آنها حتی سیاسی هم نیستند، بسیار شبیه جنجال های سیاسی کشورهای بلوک شرق قبل از فروپاشی کمونیسم است؛ شاهد به هم ریختگی و اغتشاش سیاسی و لئامت دستگاههای بی در و پیکر و بی نظارت اطلاعاتی است که نه تنها هیچ عرق ملی ندارند، بلکه برای اینکه چند سال بیشتر در قدرت باقی بمانند حاضر به انجام هر خلافی هستند.
ماجرای یک پنج هزار تومانی و جاسوسی در روزنامه اعتماد
نقل یک خاطره یا رخداد در سوابق مطبوعات ایران به یاد ماندنی است. شش سال پیش در شرائطی که من تقریبا همه ساعات روز خود را در روزنامه اعتماد می گذراندم و اتفاقا در یک روز برای جلسه ای در وزارت خارجه بودم، آژانس دختر هشت ساله من را از مدرسه به روزنامه آورد تا تحویل منشی روزنامه اعتماد بدهد. از قضا برای پرداخت پنچ هزار تومان پول آژانس به راننده هماهنگ نشده بود و راننده از نگهبان روزنامه خواست تا پول او را پرداخت کند. منشی روزنامه اعتماد از همه همکاران و دبیران و خبرنگاران پرسید که آیا کسی پنج هزار تومان دارد تا به عنوان قرض پول آژانس دختر خانم روستایی را بپردازد. متاسفانه مجموع همه همکاران که چند ماه حقوق دریافت نکرده بودند پنج هزار تومان پول نداشتند تا مشکل منشی روزنامه را حل کنند و دست آخرراننده آژانس به مدرسه بازگشت و پول خود را از مدرسه دریافت کرد.
اینکه مجموع همکاران یک روزنامه فعال کشور در یک روز کاری روی هم پنج هزار تومان پول در جیب ندارند فاجعه تاریخی جامعه مطبوعاتی کشور است. یعنی روزنامه نگاران کشورحتی حقوق کافی دریافت نمی کنند یا درآمد ندارند، اما وزارت اطلاعات و مافیای امنیتی هر گاه اراده کنند تا مردم را بترسانند چند نفر را دستگیر و به جاسوسی متهم و چند ماه بعد هم آنها را بی سر و صدا آزاد می کنند.
در واقع اگر جمهوری اسلامی با بحران های پی در پی جاسوسی درگیر است علت آن را نه در میان روزنامه نگاران بی پشتیبان، که باید در میان همکاران و نزدیکان سپاه و وزارت اطلاعات و اطلاعات سپاه جستجو کرد که تشکیلات آنها از پروژه های نفتی چند میلیارد دلاری گرفته تا چلوکبابی و سالن آرایش و زیبایی درآمد کسب می کنند، ولی مانند رهبران کشورهای کمونیستی اروپای شرقی ارعاب ایجاد می کنند زیرا نگران روزی هستند که دیگر به این منابع دسترسی نداشته یا روزی مجبور به پاسخگویی به مردم باشند.
البته برادران وزارت اطلاعات و سپاه حق دارند نگران باشند. زیرا همین روزنامه نگارانی که شش سال پیش مجموعه آنها در سه طبقه روزنامه اعتماد همه با هم پنج هزار تومان پول در جیب نداشتند، با جیب خالی ولی با شعور و شناخت سیاسی بلای جان و آفت آن شبکه مافیایی هستند که هر گاه در آستانه انتخابات های مهم نگران آینده هستند اولین کسانی را که به اتهام جاسوسی راهی اوین می کنند روزنامه نگاران و همکاران مطبوعاتی ما هستند.