از همه جا

نویسنده
پرستو سپهری

یادواره ای برای نسرین ستوده

ثبت تاریخ برای فرزندان فردا

صفحه ی گزیده ی فیس بوک این هفته را به نوشته ها و یادنامه هایی باب نسرین ستوده اختصاص داده ایم. فضای جامعه ی مجازی ایران در روزهای گذشته سرشار از یاد و خاطره ی زنی شده بود که با فعالیت های اجتماعی و مقاومتش در برابر قانون زور و جور، ایستادگی را معنا و مفهومی تازه بخشیده است. مطالب برگزیده ی ما از سایت ارتباط اجتماعی فیس بوک را در ادامه ی این صفحه از پی بگیرید…

 

1- صفحه ی علی عبدی

 

 آن دستبندها را می بینید که بسته شده به دست های نسرین ستوده؟ برای به آغوش گرفتنِ رضای خندان نمی توانسته دستانش را باز کند. لابد نسرین، دست ها را آورده بالای سر، و رضا از زیرشان رد شده، و نسرین دست ها را آورده پایین، گذاشته روی شانه های رضا، تا چشم ها و لب های نسرین و رضا روبه روی هم قرار بگیرد. انگار که رضا از زیر قرآنِ عشق رد شده باشد.

2-  صفحه ی نسرین ستوده :

نامه ای را که نسرین قبل از ملاقات حضوری اخیر برای نیما نوشته بود به چاپ می رسانیم. یکی از ویژگی های نسرین ستوده که ستودنی است ثبت تاریخ اکنون است برای فرزندان آینده .او برای کودکانش خاطرات دوران کودکی شان را ثبت می کرد تا هنگامی بزرگسالی در اختبارشان بگذارد. هنگام تفتیش خانه نه تنها به این کار بزرگ او ارج ننهادند که دفاتر خاطرات کودکانش را هم هنگام تفتیش خانه با خود بردند. نسرین در نامه‌ای که برای نیما نوشته است در این باره توضیح داده است

نیمای عزیزم، سلام

بعد از آنکه دفترچه خاطراتت را در تفتیشی که از خانه کرده بودند بردند و من موفق شدم بعد از یک هفته اعتصاب غذای 5 روزه برخی از وسایل تو و خواهرت را بگیرم و از زمانی که بازداشت شدم موفق به نوشتن خاطرات برای تو پسر عزیز دلم نشدم. اما حالا که به بند عمومی آمده‌ام و خودکار و وسایل در اختیار دارم تصمیم گرفته‌ام بنویسم …..

دارم برایت یک عروسک دلقک تقریبا بزرگی می‌بافم. البته وقتم را می‌گیرد. وقت مطالعه‌ام را می‌گیرد. اما عشق مادری مدام وادارم می‌کند تا هر گاه که بیکار می‌شوم به سراغ عروسکت بروم. کمی نگران و بی‌تابم که آیا خوب در می‌آید یا نه، ولی امیدوارم خوب شود. می‌دانی به چه امیدی، روزهای سخت دوری از تو، خواهرت و پدرت را سر می‌کنم. به امید روزهایی بهتر برای کودکانم و همه‌ی کودکان سرزمینم. اما بارها از خود پرسیده‌ام آیا ذره‌ای از رویایم به حقیقت خواهد پیوست؟ و آیا ذره‌ای از این تضییع حقوق دو کودک خردسال من و همه‌ی مادرانی که زندان را تحمل کرده‌اند، جبران می‌شود؟ به هر حال هر مادری به این امید زندان را تحمل می‌کند.

اوین

بند زنان زندانی سیاسی

1/3/90

3- مدرسه ی فمینیستی :

منصوره شجاعی

نهم خرداد چهل و هشت ساله شدی ، هدیه ات خبر ابطال پرونده وکالت ات بود و دوستان ات در کانون وکلا  داد ستانی کردند و تو سرفراز وخندان در این محکمه پای نهادی …

 امروز در عکس ات می خندیدی… دستان دستبند زده ات را کودکانه بالا گرفته بودی وبی نگاهی  به  چهره های عبوس وخصمی  مامورانِ معذورشادمانه  می خندیدی . چه تلخ و پرکینه بودند آنها  و چه شیرین و مهربان بودی تو….

 دستان کوچک دستبند زده ات را به گردن رضا حلقه کرده بودی و چشمانت چه عاشقانه و مشتاق نگاهش می کرد…و او که با آن شرم و وقارهمیشگی  چگونه مهربان  و با احترام در آغوش ات گرفته بود و تو اما جسورانه مشتاق بودی و زنانه باشکوه…

 دست و دستبند را سرخوشانه بالا گرفته بودی  واین کهنه اسباب بازی مردان سیاست را به شیدایی  چرخانده بودی …تا که مردی از تباربرابری خواهان را ازمیان  دروازه  مهردستان  بسته ات به درون بکشانی و محکم  بفشاری…

 عشق را به رنجی عمیق آذین کرده بودی ، رنج را به خنده نمایش می دادی و پای بندی به عهد را به جان حکایت  کردی …

 عکس های امروزت ، عکس “ بندی” ها نبود… عکس عاشق ها بود .عکس  زن های عاشق.  امروز زن بودی، بیشتر از هرروز دیگری زن بودی …

  امروزدرآستانه چهل وهشت سالگی ات؛ زنانه با عکس ات سخن گفتم ، زنانه تحسین ات کردم و خواهرانه برآستان طاقت رضا دربرابر آتش چشمان مشتاق ات به سجده نشستم.

 

 

4- هومن شریفی

 

 

 تو را که می بینم از خودم وا میروم
از دستهایم / که سر به هواست خجالت میکشم
از تو که سلول سلولت را / انفرادی کشیده ای

مبادا بغض های نسل ِ من / زیر پوتین ها بوی آسفالت بگیرد
دستهایت را حلقه کن
وقتی که میخندی / دنیا سرش را پایین می آورد
بایست …. قلب یک ملت / در سینه ی تو جا مانده است ………….
باتوم ها روزی تقاص چروک های مانده بر صورتت را / خواهند داد …………