چند روز پیش دلم برای لیاخوف تنگ شده بود، رفته بودم نزدیک بهارستان، داشتم توی خیابان قدم می زدم، شاید آن طرف ها باشد و ببینمش که یک دفعه دیدم یک نفر خونین و مالین دارد همیطور چپ و راست خودش را می زند به در و دیوار و می آید طرف من…نزدیک تر که شدم، دیدم انگار بنده خدا دماغش را هم تازه عمل کرده، گفتم: حاج آقا شما با این دماغت چرا هی خودتو می زنی به در و دیوار؟
گفت: از منطق و تعادل برخودار نیست
گفتم: معلومه که نیست حاج آقا…
دستش را گرفتم و بردم کنار پیاده رو، نشستیم روی یکی از صندلی های ایستگاه اتوبوس
حاج آقا شما چرا با این وضعت می آی توی خیابون؟ می زنی یه کاری می دی دست خودت هاااا… حیف این دماغ خوشگل نیست؟
انگار صدایم را نشنیده باشد، دوباره گفت: “از منطق و تعادل برخودار نیست”…
گفتم: دقیقا همین طوره که شما می گی، خب وقتی از منطق و تعادل برخوردار نیست آدم می آد تو خیابون و می زنه به در و دیوار، اگر از منطق و تعادل برخوردار نیستی، چرا اومدی تو خیابون؟ خب برو بشو نماینده مجلس، خدا را شکر شرایط اش را هم که داری؟
یک دفعه خدا نصیب گرگ بیابان نکند، رویش را برگرداند طرف من و مثل کسی که مواضع هسته ایش را فشار داده باشند، فریاد کشید: من خودم نماینده مجلس هستم.
گفتم: قبل از گاز گرفتن هم معلوم بود، اصلا از همون دور کاملا از وجناتتون معلومه حاج آقا. حالا چرا عصبانی می شی؟ راستش عمامه تون کج بود، نشناختم، … البته همین که از منطق و تعادل برخوردار نیستید هم کفایت می کرد، ولی گفتم….. دوباره فریاد کشید: من نه… علی مطهرررررررری
من نه… علی مطهری؟ یعنی چی حاج آقا؟
علی مطهری از منطق و تعادل برخوردار نیست… نه من.
اتفاقا حاج آقا شکسته نفسی می کنید، شما دو تا شیهه می کشید، دو تا جفت پا می رید کاملا از نظر منطق و تعادل جور جور می شه، اصلا دشواری نداره، یک یکی.
“آقای مطهری سال ۸۴ در مکاتباتی با آقای هاشمی رفسنجانی وی را فاقد صلاحیت کاندیداتوری میدانست و از او خواسته بود به خاطر وضعیت خانوادگی و فرزندانش و همچنین سیاستهای دوران سازندگی کاندیدا نشود؛ عجیب است که امروز که فرزندان هاشمی، یکی در زندان است و دیگری به اتهامات امنیتی و مالی دستگیر شده، اما وی دنبال کاندیداتوری هاشمی است.”
خب حاج آقا، حتما نظرش عوض شده…
بله… “برای همین هم قصد دارد برخلاف نظر قبلی خود با آقای هاشمی دیدار انتخاباتی داشته باشد که این حرکت حکایت از ناپختگی و عدم تعادل و نگاه مقطعی و سطحی به مسائل کلان دارد.”
حاج آقا حالا شما خیلی خودتو ناراحت نکن… برای دماغت خوب نیست ها.
همین طور که داشتم سعی می کردم خودم را از دستش خلاص کنم، یک دفعه در مجلس باز شد و علی مطهری آمد بیرون… به محض اینکه چشمش به علی مطهری افتاد، بلند شد و عبایش را زد زیر بغل و دوید آن طرف خیابان و بین جمعیت گم شد… من ماندم و علی مطهری.
علی آقا! این چی می گه؟
کی چی می گه؟
همین آقایی که اینجا بود… دماغشم تازه عمل کرده بود… هی می خورد به در و دیوار.
رسایی؟
آره فکر کنم… می گفت فردا قراره شما با فراکسیون رهروان ولایت برید پیش آقای هاشمی
من فعلا هیچ نظری درباره کاندیداتوری افراد مختلف ندارم، من اصل برگزاری این جلسه را تکذیب می کنم، من…
حتما توی دهن این دولت می زنی؟
نه… “حرف من این نبود، بلکه من به آقای هاشمی توصیه کردم که بهتر است روحانیت پست اجرایی دولتی نگیرد، مگر اضطرارا، نه اینکه گفته باشم ایشان صلاحیت ندارد. این همان نظریه شهید مطهری است. بهتر است آقای رسایی در اظهار نظرهای خود بیشتر دقت کند.”
اون که عذرش موجهه بنده خدا، به نظرم یا قرص هاش رو نخورده بود، یا به موقع دوش آب خنک نگرفته بود، ولی شما خودت هم بیشتر دقت کنی بد نیستااااا…مرد حسابی قبلش یادت نبود بابات چی چی گفته؟ همه اینایی که تو این سی و چند سال پست اجرایی گرفتن اضطراری گرفتن؟ آخه برادر من یه چیزی بگو که بگنجه.
به جای اینکه جواب مرا بدهد، همین طور سرش را انداخت پایین و رفت طرف ماشینش. بهتر… من هم خسته شده بودم.از لیاخوف هم که آن طرف ها خبری نبود… اصلا در این دویست سال هیچ وقت نشد روی یک روس حساب کنیم، آن از لیاخوف، این هم از کارکنان زن نیروگاه بوشهر که انرژی هسته ای نمی دهند ولی حق حجاب می گیرند، آدم یاد حق توحش انگلیسی های قرن هجدهم می افتد. فکر کنم فعلا باید با همین ها بسازیم که نه… بسوزیم و باز هم بسوزیم و باز هم بسوزیم.