نسخه ای برای رسالتی ها

عیسی سحرخیز
عیسی سحرخیز

هر روز یک بحث جدید ذهن بچه‌ها را درگیر خود می‌کند. در شرایطی که در هواخوری باز شده، رفت و آمد‌ها آسان گردیده و حتی نرمش و بدنسازی بدون فشار آمدن به پا و کمر برای من شروع شده، از لحاظ ذهنی درگیری جدیدی درون زندانیان سیاسی شکل گرفته است.

 باز بحث جابه‌جایی مطرح شده است، البته نه از این بند به آن بند یا از این زندان به آن زندان. بلکه انتقال از حسینیه بند ۳ زندان رجایی شهر به اتاق‌های خصوصی سالن هشت، چند قدم آن سو‌تر. این چند قدم، اگرچه به زبان آسان می‌آید اما معنی خاصی دارد؛ خروج از فرعی سیاسی‌ها و ورود به دنیای زندانیان عادی-کارگری.

اندک تجربه موجود نشان می‌دهد که اوضاع چندان به هم نمی‌ریزد و تنها یک تحول تازه است در حد تعویض محل زندگی از جایی بزرگ به محلی محدود، اما مستقل‌تر. وقتی منصور رادپور را به واحد کارگری بردند و شغلی در کارگاه خیاطی به او سپردند، و حتی نوبت تلفنش به بخش کارگری انتقال یافت، در عمل محل سکونت او تغییر پیدا نکرد.

 در پی مباحثی که از جانب مسوولان زندان در خصوص انتقال کرمی‌خیرآبادی، وکیل بند حسینیه، به بند۲ مطرح شده وضعیت ما تا حدی به هم ریخته است. بر خلاف گذشته، کرمی این بار با بازگشت به محل قبلی واسکان در آنجا به شدت ابراز مخالفت می‌کند. او اصرار دارد که درخواست مربوط به چند ماه پیش است و اکنون موضوعیت خود را از دست داده و انتقالش به اتاقی در سالن ۸ دیگر منتفی است.

 هنوز تب بحث رفتن و نرفتن وی بالا بود که شایعه شد که دو اتاق دیگر برای اسکان چند زندانی سیاسی دیگر مهیا شده است. محمودیان هم که در مقطعی تقاضای انتقال از حسینیه را ارائه داده بود- در جریان ماجرای دعوا با داوودی، در حال عصبیت- اکنون نه تنها بی‌خیال این موضوع شده بلکه اصرار دارد همینجا بماند. در هر صورت نام مهدی نیز در اولویت لیست انتقالی مطرح ‌شده است، اما او می‌گوید که تن به این کار نمی‌دهد.

 شب مسعود نزد من آمد و پرسید: “چه خبر؟ چه کسانی منتقل می‌شوند؟” گفتم که نمی‌دانم، تنهاچنین شایعه‌ای شنیده‌ام. او نظرش این بود که روز چهارشنبه، در گفت‌وگوی احتمالی با گرامی، من مخالفت دوستان را با این تصمیم بیان کنم و دست کم تراکم افراد در هر اتاق را تقلیل بخشم. پاسخ من این بود که بعید است من وارد چنین بحث مساله‌داری‌ شوم که می‌تواند اعتراض برانگیز باشد و موجب دلگیری بعضی از دوستان- به دلیل نداشتن نمایندگی از جانب جمع و از آن مهم‌تر اختلاف نظرهای کلی و جزئی.

 با رفتن باستانی دست به کار شدم و از طریق دوستانی که به این نوع اطلاعات دسترسی داشتند پرس‌وجو به عمل آوردم تا عاقبت خیالم تا حدی آسوده شد. از یک سو گفته شد که اتاق عنوان شده خالی نشده، تخلیه مورد دیگر هم باز می‌گردد به یک اقدام تنبیهی و ایجاد یک سلول انفرادی. پس به کل بحث انتقال زندانیان سیاسی مطرح نبوده است تنها می‌ماند بحث تخلیه یک اتاق و انتقال کرمی‌ خیرآبادی به آن، که حالا او می‌گوید تمایلی به این کار ندارد.

 نکته جالب اینجا است که در شرایط کنونی هر گونه انتقال از درون حسینیه به سلول‌های کوچک و چند نفره از دید دوستان سیاسی یک نوع تنبیه تلقی می‌شود. شاید به این دلیل است که کرمی هم که زمانی تمام عشق و افتخارش این بود که سال‌های سال در اتاق تک نفره زندگی کرده است، اکنون پا‌هایش را در یک کفش کرده که مرا بکشند هم نمی‌روم. او طی این چند روز هم دائم به این در و آن در زده، به ویژه در تماس با حاج کاظم مخالفتش با این جا به جایی را مورد تاکید قرار داده است. در این شرایط گرامی اصرار دارد که حتما جابه‌جایی انجام شود. فردا باید با او در این خصوص صحبت کنم.

 مهدی باز امروز به بیمارستان رجایی شهر حصارک انتقال یافت-‌‌ همان جایی که بار‌ها پدر مرحومم را به دلیل سکته، نیمه شب به آنجا منتقل می‌کردند تا دم صبح من خواب آلود از تهران خودم را به کرج برسانم و‌گاه در چند قدمی تصادف و مرگ قرار گیرم.

 تداوم این رفت و برگشت‌ها و مشخص بودن زمان اعزام مهدی این حسن را داشته است که محمودیان بتواند برنامه‌ریزی کند تا نیم دوجین ملاقات کننده در بیمارستان ردیف شوند سرباز‌های وظیفه مراقب هم که معمولا دل به این سو دارند یا بیش از زندانیان سیاسی مخالف آن سویند، اگر بحث ترس و تنبیه در کار نباشد چندان سختگیری برای این نوع دیدار‌ها به عمل نمی‌آورند. وضع برخی هم که شبیه همه جای مملکت است و تنها کافی است که سبیلشان چرب شود. به این دلیل، در زمان اعزام همه ‌چیز مجاز بود جز عکس برداشتن. در این میان این اعزام با سوغاتی در زمان بازگشت نیز همراه بوده است؛ یک نسخه روزنامه شرق و یک آیین.

 در عکس روی جلد مجله آئین کلی از فعالان جنبش زنان حاضرند و دوستانی که به دلایل و مناسبت‌های مختلف دور هم جمع می‌شدیم، چند نفر آشنا‌تر و حس دلتنگی‌ بیشتر. همین امروز رویا پیام آورده بود که فریده ماشینی حالت را می‌پرسد و می‌گوید که “چرا فلانی با خیلی‌ها تماس می‌گیرد، با من نه! ” حالا او روبه‌روی چشمم است، نشسته روی صندلی، ردیف اول، در یک عکس یازده نفره، یک سویش الهه کولایی است و در سویی دیگر سیمین بهبهانی و در کنار او هم راکعی. ردیف بالا هم چهره‌های آشنای دیگری هستند از جمله شهلا شرکت با آن لبخند همیشگی و لابد غرغرهایی هم به عنوان چاشنی گفت‌وگوی روز انتخابات که گذشت، دستگیری‌ها که از غروب‌‌ همان روز، یا بامداد روز ۲۳ خرداد-ـ شاید بهتراست گفته شود نیمه شب -ـ شروع شد، بحثی داشتم با خانم ماشینی و برخی دیگر از دوستان در خصوص احتمال گستردگی و تداوم دستگیری‌ها و ضرورت اقدام‌‌هایی در این ارتباط. گویا به من الهام شده بود که خود از اولین دستگیرشدگان خواهم بود جالب است، خانم ماشینی حالا رویا را در جلسات هفتگی خانواده‌های زندانیان سیاسی می‌بیند و پیغام می‌دهد که با او نیز تماس بگیرم. چه می‌توانم در دلم بگویم جز “چشم”. همزمان، در گوشی تلفن، بلند‌تر خطاب به رویا که “به اوبگو، در اولین فرصت”. باید تلاش کنم روز چهارشنبه تماس بگیرم. چه زن فعال و صاحب فکر و صاحب برنامه‌‌ای است؛ از آن‌هایی که جامعه هنوز در پروردن امثال او بسیار کار دارد

 سه‌شنبه‌ها شده است روز تجمع زنان زندانی. روزهای ماه رمضان هم بر تعداد افراد حاضر می‌افزاید. گویا آخرین سه‌شنبه نوبت جمع شدن در خانه ماست، همراه با صرف افطاری. به رویا گفته‌ام تا می‌تواند به جمع مدعوین و مهمانان اضافه کند که از سر اتفاق همزمان است با سالگرد وفات مامان. در شرایطی که من نیستم چه مراسم سالگردی بهتر از این

 امشب همه خانواده‌ها در خانه تاجرنیا جمع بودند. افزون بر برنامه هفتگی و ماه رمضان، مناسبتی دیگر هم بود؛ جشن تولد. خبر رسید که در انتها‌، برنامه از حالت زنانه خارج شده و مردان هم به جمع مهمانان افزوده شده‌اند، از جمله شیخ مهدی کروبی. نماز جماعت هم بر پشت بام یکی از ساختمان‌های بلند بام تهران برگزار شده است

 جالب است که با این همه بگیر و ببیند، ایجاد ترس و وحشت، فیلم‌برداری و عکسبرداری از افراد حاضر در این گونه مجامع، باز این اجتماع‌ها شکل می‌گیرد. این گردهم آیی‌های مذهبی که هر روز پر و پیمان‌تر می‌شود خود می‌تواند مصداق اتهام‌هایی باشد برای بهانه‌گیران و صدور احکامی چون اجتماع و تبانی. از موارد مثال زدنی مراسم افطاری شیخ عبدالله نوری است که خودشان اعلام کرده‌اند بیش از دویست مهمان و مدعو داشته است و فرصتی برای شکستن مرزهای خودی و غیرخودی.

 این تجمع‌ها و این تداخل افکار و عقاید و افزایش همکاری‌ها، همگی مایه ترس و نگرانی بیشتر حاکمیت است، بخصوص وقتی که موسوی و کروبی هم از طیف گسترده‌ ی فعالان جنبش سبز سخنی به میان می‌آورند و خط‌ کشی‌های گذشته را به نوعی درهم می‌ریزند و تفرقه‌افکنان را در تنگنا قرار می‌دهند. پیامد این برنامه‌ها و گسترش طیف‌های حاضر در جنبش سبز است که اوضاعی خاص را شکل می‌دهد و واکنش‌هایی را برمی انگیزد، چون سخنرانی از موضع ضعف رهبری و فحش و بد و بیراه‌های کیهان، رسالت و…

 بالاخره پس از مدت‌ها مشکل پاسخ به روزنامه رسالت در خصوص بیماری‌ام حل شد و به اصطلاح آن‌ها «تمارض». امیدوارم که طی چند روز آینده پاسخ اجمالی‌ام به این دست رسانه‌ها منتشر گردد و دهانشان تا مدتی بسته شود.

 پیش‌نویس پاسخ به روزنامه رسالت چنین است:

 به نام خداوند جان و خرد

 جناب آقای مهندس مرتضی نبوی

 مدیر مسؤول محترم روزنامه رسالت

 با اهدا سلام و احترام،

 من شما را فارغ از خط و خطوط سیاسی تان، تاکنون فردی مسلمان و درست کردار می‌انگاشتم و گمانم بر این بود که افرادی چون انبارلویی و… حسابشان از شما جداست. آنان نان به نرخ روز می‌خورند و برای یک جرعه آب یخ و تکه‌ای نان گرم، خدا را فراموش کرده و دین خود را به دنیای دیگران می‌فروشند. اما بعد، من در زندان رجایی شهر دسترسی به روزنامه‌هایی چون رسالت ندارم و از این رو نمی‌دانم دیگران علیه امثال ما چه راست و دروغی‌هایی می‌نویسند و شما چه اتهام‌های واهی می‌زنید. شنیده‌ام که در یکی از آخرین شماره‌های خود مرا به دروغگویی متهم کرده و بیماری‌های متعددم را که آخرین مورد آن مرا بر روی صندلی چرخدار نشانده است کذب خوانده‌اید.

 بنابر اصول قانون مطبوعات از شما می‌خواهم که آنچه را که به دلیل عدم دسترسی به نشریه شما منتشر می‌کنم، در اولین شماره خود چاپ کنید و توضیحاتم را بنویسید.

 من اکنون پس از چهارده ماه رفتار غیرانسانی و بازداشت غیرقانونی که حتی از صدور حکم دادگاه هم در مدت قانونی ابا می‌کنند و در عمل مرا به گروگان گرفته‌اند، بنا به تایید پزشکان بند ۲۰۹ امنیتی بازداشتگاه اوین، بند ۳۵۰ و بهداری زندان اوین، زندان فردیس و اکنون زندان رجایی شهر از بیماری‌های متعدد رنج برده و می‌برم که برای شما مشتی نمونه خروار را ارائه می‌دهم و انتظار دارم که اگر قانون را هم اجرا نمی‌کنید، برای راحتی وجدان پاسخم را چاپ کنید.

 من به دلیل ضرب و جرح در زمان دستگیری و مسائل خاص زندان با این بیماری‌ها مواجهم و داروهای زیر را مصرف می‌کنم.

۱- شکستگی قفسه سینه، از قسمت سمت چپ که به دلیل عدم رسیدگی مناسب به صورت نامناسب جوش خورده و برجستگی غیرمعمول آنچهارده ماه است خواب راحت را از من ربوده است.

۲- پارگی تاندون شانه سمت چپ در اثر ضرب و جرح زمان دستگیری.

۳- بیماری پروستات که باید تحت درمان دائمی باشد.

۴- کم‌خونی ناشی از نگهداری در محیط نامناسب بازداشتگاه و بندهای عمومی زندان‌های متعدد

۵- بیماری قلبی که به تجویز پزشک متخصص باید تست ورزش انجام دهم و اکنون بیش از دو ماه است که دستور آن صادر شده ولی اقدامی صورت نگرفته است.

۶- عوارض ناشی از فعالیت غدد تیروئید و پاراتیروئید که هنوز پاسخ آزمایش آن ارائه نشده است.

۷- و بالاخره، درد طاقت فرسای ناشی از دیسک و سیاتیک که امکان راه رفتن را از من گرفته و با وجود مصرف داروهای متعدد، به علت درد، شب تا صبح بیدارم و‌گاه مجبورم به صورت اورژانسی به بهداری بروم و آمپول مسکن بزنم و…

 جهت اطلاع تنها تعدادی از کلکسیون داروهای ریز و درشت و رنگارنگ را نیز که اکنون برای درمان بیماری‌های فوق‌الذکر مصرف می‌کنم تقدیم می‌کنم:

۱ -شیاف دیکلوفناک ۱۰۰

۲- آمپول‌های مسکن گوناگون

۳- قرص دیازپام ۱۰

۴ - قرص متوکاربامول۵۰۰

۵- تیاماکس۳۰۰

۶- پیروکسی‌کام ۱۰میلی‌گرم

۷- کاپاینین۴۰۰گرم

۸- لوزار۲۵

۹- دیکلوفناک۲۵

۱۰- تریام‌ترین اچ

۱۱- کلسیاکس

۱۲- امنیک

۱۳- کپسول فارماتون

۱۴- قرص ای۴۰۰

۱۵- فولیک اسید

۱۶- و، داروهای خرد و ریز متفرقه، بسته به شرایط و موقعیت

چهارشنبه شب ۳/۶/۸۹ ساعت ۲۲ حسینیه بند۳ کارگری