روایت کابوس های اجتماعی
از دیرباز فرض بر این بوده که ایجاد یک وضعیت نمایشی که در آن اشخاص به شکل استحاله شده و اغراق آمیز در تقابل با یکدیگر قرار بگیرند منجر به کشف و عیان شدن حقیقت زندگی خواهد شد. استفاده از هجو و افراط و عناصری چون مضحکه و هراس، تئاتری گروتسک را ایجاد میکند که هدف آن نوعی آگاهی برای مخاطب است که از موقعیت فاجعه آمیز و تراژیک اشخاص به وجود میآید.
نمایش “فیل” نوشته “حمیدرضا نعیمی” به کارگردانی “بهناز نازی” نمایشی نگاهی اینگونه به زندگی دارد و روندی هجوآمیز در پی تحلیل روابط انسان است.
نمایش به گونهای اجرا میشود که با طنز همراه شود. هیچ چیز بر پایه یک تراژدی شکل نمیگیرد ضمن آنکه در بطن اثر این تراژدی حفظ شده است. یعنی یک تراژدی کمدی پیکره خود را بر گروتسک که قالبی مدرن و قرن بیستمی دارد، قرار میدهد.بهناز نازی به نحو بایستهای از این فضاسازی نفع میبرد تا خود را به عنوان کارگردانی خلاق و جسور معرفی کند. برای او فرقی نمیکند که در کجا و با چه زبانی بخواهد کار کند. او کارگردان است چون به همراه حمیدرضا نعیمی از عهده دراماتورژی برمیآید و میتواند نشانهها و عناصر اجرا را به نحو موثری کنار هم قرار دهد. حالا این متن میخواهد کالیگولای آلبرکامو باشد، آنتیگونه سوفوکل یا داستانی ریموند کارور! او از زمان عبور میکند و با برآوردی درست آنچه باید را در صحنهای که برای امروز قابل ارائه و تامل است، اجرا میکند. این دقیقا مفهوم کارگردانی است و غیر از این معنایی ندارد. یک نفر که مرکز ثقل اجرا میشود تا فضا و مفاهیمی را بر ذهن دیگران القا کند یا تاثیری را بر آنان بگذارد. او بیتفاوت نیست و برای این رودررویی زبان خاص خود را یافته و نوآوری را بر پیکره اجرا تحمیل خواهد می کند، چراکه اجرای موفق همواره با نگاه نو و ظرافتهای تازه روبرو میشود.
ساختار روایت نمایش “فیل” نوشته حمیدرضا نعیمی بر خلاف آنچه نشان میدهد، تابع یک نظام ساده و هدفمند اصلی و مرکزی است که در محتوایش به اشارت و هشدار تکیه دارد. در این ساختار سادهروایی چند موقعیت اجتماعی به یک موقعیت مشترک ختم میشوند؛ اما نمیتوان آن را در قالب روایت جای داد، مگر آن که زمینههای اجتماعی و اشتراکی کشف و ادراک شوند. در عین حال آنچه این ساختار را دیگرگونه نشان میدهد، همان مولفههای بینظمی است که اثر با استفاده از یادآوری زودگذر و آنی در ذهن تماشاگر قصد دارد آنها را از حافظه طولانیمدت به لایههای رویین حافظه بکشاند.
بهناز نازی به راحتی به دور از فرم گرایی قصهاش را بیان میکند، ضمن آنکه از ژرف اندیشی و بعد دادن به آن چشم نپوشیده است. بنابراین هر کسی را درگیر ماجرایی اساسی خواهد کرد با آن که با لحن و حالتی متفاوت و در عین حال نمایشگرانه از پس این رودررو شدن با تماشاگر برآمده است. این خود نابنگری یک کارگردان ایرانی را گوشزد میکند.
کارگردان در این نمایش از یک صحنه طولی با عمق میدان کم استفاده می کند. صحنه عمق میدان زیادی ندارد و بر یک خط طولی باریک قرار گرفته است. این خط طولی لبه باریکی را در زندگی اشخاص هر اپیزود ترسیم می کند. زندگی که از منظری می تواند رویایی باشد، اما در عمل بسیار محدود و ساده لوحانه است. آدم ها نیز بیشتر در همین سطح طولی حرکت می کنند و کمتر به عمق می روند. گویا در مداری گرفتار آمده اند که راهی برای رهایی ندارند. با این وجود تکرارهایی در متن وجود دارد که تنگناهای آنان را بیشتر مورد تاکید قرار می دهد. آنان در برخی موارد به تکرارهایی روی می آورند که نشان از تکرار معناهای ثابت در زندگی آنها دارد. معناهایی که چون در ذهن حل نشده خود را در شکل تکرار نشان می دهد و زندگی آنها را نیز با لکنت مواجه می کند. لکنتی که به آنها اجازه نمی دهد زندگی را پیش ببرند و این نشانه های تصویری و گفتاری سترون بودن آدم ها را بیش از پیش به رخ تماشاگر می کشد.
با این نمایشنامه گروتسک مدرن، انسانهای تنها در کابوسی اجتماعی روایت میشوند و نیروهای گریزناپذیر مبارزهشان با قهرمان تراژدی امروزی را با همان بینظمی ظاهری و ارجاع به حافظه اجتماعی نشان میدهند.آنچه این چند تراژدی تلخ امروزی را در یک کلیت ارتباط میدهد و مجموع میآورد، خاطرهها و یادآوریهای نامنظمی است که با کمک راوی اپیزودها به نمایش میآیند و نظم رویدادهای اصلی را در ظاهری آشفته دربرمیگیرند. بنابر این ناگفته پیداست که “فیل” ممکن است انتظار سنتی و معمول برخی تماشاگران ایرانی را برآورده نکند. نمایش به هیچ وجه اهل سخنوری و سخنرانی نیست و اساسا محدودیت گریز و آزاد نشان میدهد و برخلاف تمایل و سلیقه سنتی مرسوم، مدام در تلاش است زبان و کارکردهای کلامی مفهومگرای آن را با موقعیتهای نمایشی، با تصویرسازی جایگزین کند.
بازیهای نمایش “فیل” البته تا حدود زیادی ناامید کننده است! از تیم بازیگری تئاتری این نمایش انتظاری بیش از این وجود دارد…یکی از مهمترین دلایل ضعف بازیها خام بودن شخصیتها است، بازیگران مصالح کافی برای شناخت شخصیت وهمذات پنداری با او را نداشتهاند، از سویی دیگر کارگردان تصوری کامل از بازیها نداشته و بازیگران عملکردی یکسان روی صحنه ندارند.
در همین زمینه می توان گفت که بازی سرد بهاره رهنما، نقش آفرینی تخت یعقوب صباحی، حضور متوسط حمیدرضا نعیمی و حضور کم فروغ الهام شعبانی از جمله ی عجایب این نمایش است.