میکس آگاتا کریستی و سرجو لئونه

نویسنده

» سینمای جهان

پیتر بردشاو

برگردان: ویسنا فولادی

نقدی بر فیلمِ “هشت نفرت‌انگیز” ساخته‌ی “کوئنتین تارانتینو”

 

کوئنتین تارانتینوی درخشان و بی‌رحم حالا یک حماسه شگرف آمریکایی را به ما داده که داستانش تقریبا تنها در یک اتاق می‌گذرد. درحقیقت گوشه و کنار این اتاق در حین تماشای فیلم رفته رفته به دوری شهرها و بیابان‌ها احساس می‌شوند. در یک مرحله کاراکتری پیشنهاد می‌دهد که فضای خالی اتاق را به دو بخش قسمت کنند تا دو ناحیه متحدین در شمال و متفقین در جنوب خط کشی شود. گرچه این خط کشی آنقدرها تفاوتی ایجاد نمی‌کند اما بی‌اخلاقی جانورگونه افراد حاضر در اتاق هم چیزی نیست که با تقسیم‌بندی‌ قوم وفادار و خیانت‌کار حل و فصل شود. تارانتینو یک فیلم نفس‌گیر، صاحب سبک و هوشمندانه دیگر ساخته، یک وسترن جاکوبین (مربوط به دوران سلطنت جیمز اول و دوم در انگلیس، همراه با شکوفایی شعر و ادبیات) که صمیمی است و با این حال به شکل عجیبی غول‌آسا. او بار دیگر گاز مضر و گیج‌کننده خشونت سرگرم‌کننده خود را در سالن‌های نمایش رها کرده تا همه ما را با استنشاق آن سرمست کند. بیشتر از آن تارانتینو حالا دیگر یک ستاره جدی از والتون گوگینز ساخته تا او هم اجرای مضحک خود را در نقش کریس منیکس به شدت غیرقابل اعتماد و به اصطلاح کلانتر رد راک به نمایش بگذارد. و انیو موریکونه هم موسیقی ساخته که به اندازه تمام کارهای قبلی او طنینی مواج و گیرا دارد، تمی که افسرده‌حال و مضطرب قدم برمی‌دارد و با خونسردی ترس حاکم بر فضا را تشدید می‌کند. 

آثار مارلون جیمز، رمان‌نویس برنده جایزه بوکر را امسال “تارانتینوگونه” نامیدند و چیزی که “هشت نفرت انگیز” به شما یادآوری می‌کند گستردگی شباهت‌های این دو مرد فراتر از خشونت یا انرژی بالای کارهایشان است: همه چیز درباره نویسندگی است. تارانتینو یک نویسنده سینمایی درجه یک است که در پرداخت دیالوگ‌های طولانی به شکلی درخشان عمل می‌کند و این چیزی است که کمتر فیلمسازی به آن توجه دارد، این صحنه‌های پردیالوگ و ممتد بی‌هیچ عذر و بهانه‌ای همان “فصل‌”های کتاب نامیده شده‌اند. نویسندگی اوخط به خط لذت و نفوذ را برای تماشاگر به همراه می‌آورد. او همچنین استاد خلق ساختارهای بصری گستاخانه است، در کنار فلاش‌بک‌هایی شگفت‌انگیز و چرخش به نقطه دید کاراکترها. صحنه نمایش، غرب قدیم التیام نیافته را پس از جنگ داخلی نشان می‌دهد؛ یک منطقه کوهستانی که زمستانی منجمد را تجربه می‌کند. کرت راسل در نقش جان روث ریشو بازی می‌کند، یک شکارچی مزدبگیر که در کالسکه‌ای با شش اسب نشسته و زندانی‌اش را در کولاکی شدید به شهر رد راک می‌برد. این زندانی دیزی دومرگی جنایتکار و ناپشیمان با بازی جنیفر جیسون لی است. این گروه در راه به یک شکارچی مزدبگیر دیگر برمی‌خورند: مارکیز وارن، سرباز کهنه‌کاری از گروه متحدین با سابقه‌ای ناخوشایند در جنگ اما مفتخر به دریافت نامه‌ای شخصی از آبراهام لینکلن که همیشه آن را نزدیک به خود نگه می‌دارد. وارن چندتایی جنازه جنایتکار را همراه خود دارد که قرارست در رد راک آن‌ها را بفروشد. ساموئل ال جکسون در این نقش بازی می‌کند و این یک اجرای کمیک خارق‌العاده دیگر از اوست: سوسوی چشم‌ها، اراده پولادین و رفتار انتقام‌جویانه‌‌اش حضوری اشتعال‌زا مثل سدیم دارد. پسر مودب و چاپلوسی هم که کریس منیکس باشد در اینجا ظاهر می‌شود. وضعیت آب و هوا وخیم‌تر شده و گروه می‌فهمد که مجبور به توقف در میان راه است، در خانه‌ای میان جاده به نام خرازی مینی. گروه در اینجا با ژنرال جنوبی سال‌خورده‌ای به نام سندی اسمیترز (بروس درن)، مرد یکه و تنهایی به تام جو کیج (مایکل مدسن) و مرد انگلیسی غیرجذاب و حیله‌گری به نام اوزوالدو موبری (تیم روث) آشنا می‌شود. این غریبه‌های بی‌نزاکت به نوعی باید  تا صاف شدن هوا بهترین جو را بر فضا حاکم کنند. اما آیا این آدم‌ها با یکدیگر غریبه‌اند؟ چرا یک پاستیل روی زمین افتاده؟ چه چیز دیگری در جریان است؟

هشت نفرت‌انگیزان پرشباهت با کاراکترهای آگاتا کریستی در خانه‌ای در حومه شهر ساکن شده‌اند. اما برخلاف داستان‌های آگاتا کریستی- البته بهتر است بگوییم بسیار شبیه به “سگ‌های انباری”- هیچ شمایل فرضی مختار و مقتدری برای کنترل آن‌ها در اتاق وجود ندارد. تنها عامل قدرت در این میان خشونت و نیروی سهمگین گفت و گوی این‌ آدم‌هاست؛ همان تهدید اصلی. البته همه مسلح هستند و اسلحه‌های دیگری هم برای اعمال نفوذ وجود دارد که همگی در کنار جنایتکاران در قفل و زنجیر، بازاری داغ برای خشونت برپا می‌کنند. اضطرابی که پیش از نمایش اصلی در فضا موج می‌زند در کنار شیوه آغاز داستان، بخشی از اثاثیه قدیمی فیلم را تشکیل می‌دهند. 

مایه‌هایی از سرجو لئونه و وسترن‌های کلاسیک عامه ‌پسند المور لئونارد در فیلم وجود دارد، و تا آنجایی که یک درام بزرگ در اتاقی کوچک اجازه پیشروی دارد به نسخه سم پکینپا از هارولد پینتری بددهان هم شبیه می‌شود. بعدتر به دلایلی منطقی، فیلم به “کری” برایان دی پالما هم شباهت پیدا می‌کند. اما هشت نفرت انگیز با همه این تفاسیر فیلمی به شدت متمایز است، فیلمی که هیچ کس جز تارانتینو نمی‌تواند خالق آن باشد. دیالوگ‌‌نویسی خلاق و متکبر فیلم چیزی است که باعث پیشرفت آن می‌شود، فیلمی از اساس آمریکایی. (مدام به این فکر می‌کنم که “لعنتی‌های بی‌آبرو به این دلیل ضعیف‌ترین فیلم تارانتینو است که فیلمساز در آن از پذیرفتن ذات آمریکایی خود سر باز می‌زند.) و در نهایت “هشت نفرت‌انگیز” بار دیگر استعاره کلاسیک سگ‌های انباری را تکرار می‌کند: ایده دست و پا زدن در درد کشنده گلوله و در عین حال اصرار بر حرف زدن و تهدید کردن. نوعی قهرمان‌پروری به سبک و سیاق کمدی‌های سیاه در فیلم وجود دارد که این تهدید و خشونت را در قالب رنجی طاقت فرسا بر دیگری تحمیل می‌کند. “تریلر” یک برچسب ژانری است که حالا اعتبار خود را به نوعی از دست داده. اما شکی نیست که “هشت نفرت‌انگیز” تماشاگر را دچار غلیان درونی می‌کند.

تریلر فیلم را تماشا کنید

منبع: هفت فاز