مرغِ تخم‌طلا و هیولای چهل ساله

حامد احمدی
حامد احمدی

» حرف اول

انقلاب و نظام به آستانه‌ی چهل ساله‌گی نزدیک می‌شوند. “لوبیای سحرآمیز” انقلاب داخلِ خاکِ مستعد سنتی قد کشیده. ساقه‌ای دراز که انتهای‌اش به بالایی می‌رسد که طبق همانِ داستانِ کودکانه‌ی مشهور، خانه‌ی “دیو و هیولا” است. هیولای سانسور، حذف، کشتار، فشار، سرکوب و … دیوی در آستانه‌ی چل‌چلی که قوت‌اش را از حذفِ دیگران می‌گیرد.

فهرستِ ممنوعه‌ها هنوز برقرار است. گرچه جاهایی تیغ انقلاب کند شد و به شکلِ کلنگِ سازنده‌گی، ماشینِ اصلاح اصلاحات و پنبه‌ی تدبیر و امید در آمد اما هم‌پای نظام هنوز کسانی هستند که از ابتدای انقلاب تا همین حالا، کماکان نام‌شان در سیاهه‌ی ممنوع‌هاست. کسانی که زنده‌گیِ طبیعی‌شان را زیر سایه‌ی “هیولای مربوطه” از دست دادند و فرصت حضور در حرفه‌شان را نداشتند و ندارند.

دوگانه‌ی عناد و ابتذال. عده‌ای به بهانه‌ی عناد با نظام ممنوع شدند و حتی به اعدام و نیستیِ زمینی رسیدند و دیگرانی انگ ابتذال بر پیشانی به پستو فرستاده شدند. برچسب عناد مالِ آن‌هایی بود که مستقیم و با واژه‌گان و تصاویرِ خشم‌گین و تند ضربه بر ساقه‌ی نظام می‌زدند و بسته‌بندی شدن در جعبه‌ی ابتذال سهم کسانی شد که معرف و مروج زنده‌گی دیگری بودند. زنده‌گیِ عمومی‌ای دور از قوانین مذهبی.

 نظام آثار معاندان را جاهایی آزاد و مصادره به مطلوب کرد. هنوز نفرت از “ساعدیِ نویسنده” را در خط به خط نوشته‌های انقلابیون سابق و نظامیون فعلی می‌بینید. اما کمی آن‌سوتر فیلمِ “گاو” با فیلم‌نامه‌ی ساعدی در صدا و سیما و سینماها نمایش داده می‌شود، کتاب‌های‌اش-کم و بیش- مجوز انتشار دارند و حتی بخش‌هایی از داستانِ “عزاداران بَیَل” سر از کتاب‌های درسی در می‌آورد. احمد شاملو پس از مرگ‌اش، به مجوز کتاب‌های سال‌ها ممنوع‌اش- “مدایح بی‌صله” و”ترانه‌های کوچک غربت”- می‌رسد و شعر “شبانه‌”اش با صدای فرهاد و موسیقی منفردزاده بر روی تصاویر “شهیدانِ شهر”- که شهیدانِ جنگ هشت ساله هستند- و “ماه خندان”ی که “امام” است، روی آنتن می‌رود. آثار معاندان مصادره شد اما ردپاهای “ارتش ابتذال”- عنوان اهدایی روزنامه‌ی “کیهان”- هم‌چنان با کارد و کاردک پاک می‌شود.

دشمنانِ دیگر نظام همین‌ها هستند. کسانی که با شناسه‌ی “ابتذال” به یاد می‌آیند. آن‌هایی که برخلاف فرامین زنده‌گی می‌کنند. نه فقط در دنیای هنر، که مردمِ عادی، آن‌هایی که جور دیگری زنده‌گی می‌کنند؛ در صفِ اول سرکوب قرار دارند. اگر جایی “مخالفِ سیاسی”- همان معاند- تاب آورده می‌شود، “نماینده‌گان سبکِ دیگرِ زنده‌گی”، هرگز با مماشات روبه‌رو نشدند. بخشی از شهروندان ایرانی، جوری زنده‌گی می‌کنند که با قوانین و هنجارهای حکومت در تعارض است. شهروندانی که برخلاف “قوانینِ مذهب” شرب خمر می‌کنند، زنا می‌کنند، می‌رقصند، مجالس‌شان مختلط است و همه‌ی این‌ها پرشان دقیقا به پر سفت و محکم و آشتی‌ناپذیر حکومت می‌گیرد. سبک زنده‌گی بخشی از شهروندان ایرانی، به طور مدام، حکومت را در وضعیت آماده‌باش قرار داده. حکومت، مضطربانه، آماده‌ی برخورد با زنده‌گی‌هایی است که سبک‌شان معمولا در بیرون جاده‌ی خط‌کشی شده، طی طریق می‌کند. شهروندان ایرانی، بیرون از قواعد و هنجارها، مشروب می‌خوردند و با هم می‌خوابند و با هم می‌رقصند و پارتی می‌گیرند و حکومت باید مدام، جایی آماده ایستاده باشد تا این سبک زنده‌گی شر را بگیرد و تنبیه کند تا بل‌که بتواند بطری‌های آب معدنی را دست‌ش بدهد، صیغه و عقد را جاری سازد و بین مهمانی‌ها و اجناس‌ش دیوار بکشد.

چنین ترس و نگاهی از سوی حکومت است که چماق ابتذال را می‌سازد تا بر سرِ آن‌هایی بکوبند که تن به سنت نمی‌دهند و بدون آویختن به مفاهیمی چون “قیام” و “خلق” و “انتقام”، پایه‌های اصلی نظام، مذهب، را متزلزل می‌کنند. نزدیک به چهل سال از عمر نظام گذشته و هنوز هنرمندی مثل نصرت کریمی ممنوع است. اگر تفکرِ ضداستثماریِ “گاو” قابل مصادره است، نگاهِ “ضد سنت و قانون کردن مذهب” در “محلل” امکان مصادره ندارد. اگر می‌توان واژه‌های شریف شاملو را به مفاهیمِ کریه نظام پیوند داد و کلیپ کرد و به همه لباس مبلغان نظام پوشاند، تنِ برهنه‌ی هنرمندی چون “ایرن”- که تا پایان عمر ممنوع ماند- هر پوششی را پس می‌زند.

در اعتراضات پس از انتخاباتِ ۱۳۸۸، برخلافِ آن چیزی که سرداران نظام در سخن‌رانی‌های‌شان می‌گفتند که: “هراس واقعی از شورش جنوب شهر است” و “ونک به بالا خطری برای نظام ندارد”؛ آژیر اصلی را همان “ونک به بالا” و “نماینده‌گان سبکِ دیگری از زنده‌گی” برای نظام به صدا در آوردند. اگر می‌توان فعالان سیاسی را در مدتی کوتاه دست‌بند زد و به انفرادی فراموشی فرستاد، و اگر می‌شود جنوب شهر خشم‌گین را به سبکِ خودش سرکوب کرد، رژه‌ی آرام و ظاهرا بی‌آزارِ “ارتش ابتذال” روی عصب نظام برای صاحبانِ قدرت تحمل‌پذیر نیست. زنده‌گی آشنا با رقص و لمس، سکر و سکس، سال‌هاست که قلاده‌ی مذهب و حکومت را نمی‌پذیرد و آن‌قدر عمومیت و پراکنده‌گی دارد که بازداشت شدنی نیست.

نظام راهِ خودش را می‌رود و آن‌ها که “بر نظام” هستند، باید راهِ رفته‌شان را تصحیح کنند. باید به هنرمندانی چون نصرت کریمی و ایرن همان منزلتی را داد که ساعدی و شاملو دارند. که آن‌ها با همان ایستاده‌گی، هرگز دستِ آشتی به “قدرت و سنت” ندادند و به شکلی دیگر آن نشدند که حاکمان می‌خواهند. در بیرون از دنیای هنر، در وسعتِ کوچه و خیابان هم ارتش ناپیوسته‌ی زنده‌گی دیگر، آن‌ها که ظاهرا خوش‌باش در پارتی‌ها و عشق و حال‌های غیرمذهبی روزگار می‌گذرانند، همان‌قدر ارزش دارند که دیگرانِ پاسفت کرده بر سر مواضع سیاسی‌شان. داستانِ کودکانه‌ی “جک و ساقه‌ی لوبیا” در روایتِ خشن امروزی‌اش، مرغ تخم طلایی دارد که سال‌هاست زیر فشار و آزارِ حکومت است. مرغ تخم طلای زنده‌گی دیگر و آن‌هایی که با زنده‌گی روزمره‌شان حضورِ مصرانه‌ی مذهب در اجتماع را نفی می‌کنند و خلاف جریانِ دیکته شده‌ی نظام راهِ خودشان را می‌روند.