پرسپولیس: از کتاب مصور تا فیلم

نویسنده

perspolos497.jpg

میلیون ها نسخه از کتاب های مصور مرجان ساتراپی در سراسر جهان به زبان های مختلف فروش رفته: فرانسوی، انگلیسی، چینی یا عبری؛ ولی از زمان شصتمین جشنواره سینمایی کن، این نویسنده ایرانی شهرت بین المللی جدیدی کسب کرده است؛ شهرت یک کارگردان سینمایی و سازنده یک فیلم بلند به نام “پرسپولیس”؛ فیلمی که در بخش رسمی مسابقات حضور پیدا کرد و در نهایت جایزه پرافتخار هیأت داوران را از آن خود نمود.

به راستی که “پرسپولیس” ماجرای جالبی را پشت سر گذاشته: این اثر در ابتدا به صورت یک کتاب مصور کوچک و سیاه و سفید توسط یک مهاجر ایرانی ناشناس نوشته شد و در سال 2000 به چاپ رسید. این کتاب در مدت چند ماه موفقیت بزرگی کسب کرد و جلد 2، 3 و 4 آن نیز نوشته و منتشر شد. سپس به دلیل حق چاپ، تقاضاهایی از سوی استودیوهای فیلمسازی، به ویژه امریکایی، دریافت شد تا نسخه سینماتوگرافیک آن نیز ساخته شود. مرجان ساتراپی پس از رد پیشنهادات هالیوود، در نهایت تصمیم گرفت که با امکانات خود و با کمک ونسان پارونو، دوست نقاش و شریک آتلیه اش، این مهم را انجام دهد.

به واسطه این همکاری، “پرسپولیس” خلق شد و روز چهارشنبه در سینماهای فرانسه به روی اکران خواهد آمد. “پرسپولیس” به واقع یک شگفتی در دنیای انیمیشن تلقی می شود؛ فیلمی سیاه و سفید و درعین حال بدون جلوه های سه بعدی که با توجه به استانداردهای موفقیت در عصر حاضر، کمی غریب به نظر می آید. “پرسپولیس” که در محتوای خود بسیار شاعرانه، قدرتمند و خلاقانه است، در هدف خود یعنی نقل داستان انقلاب، جنگ، تعصبات مذهبی و تبعید و غربت نیز موفق بوده؛ درواقع، داستان خاص مرجان به یک داستان کلی تبدیل شده…

تهران، سال 1978: مرجان هشت ساله [گابریل لوپز] به آینده فکر می کند و آرزویش پیامبر شدن و نجات جهان است. مرجان از سوی پدر و مادر روشنفکر و مدرن خود، تاجی [کاترین دونو] و ابی [سیمون آبکاریان] عزیز دردانه شده و درعین حال به مادربزرگ [دانیل داریو] خود که شخصیتی آزاد و ناسازگار دارد نیز بسیار نزدیک است. مرجان در نزد این خانواده سکولار و روشنفکر با جهان بزرگترها و سیاست آشنا می شود. شاه به پایان دوره خود نزدیک است و مرجان با کنجکاوی و عشق خاصی بحث های “بزرگترها” و رویدادهای جامعه را دنبال می کند؛ رویدادهایی که در نهایت منجر به وقوع انقلاب ایران شدند.

با به روی کار آمدن جمهوری اسلامی، مخالفان سیاسی دوره شاه، مانند عموی مرجان، از زندان ها آزاد شدند و جای آنها را “خائنین” و وفاداران به شاه گرفتند. گویی که نسیم آزادی در ایران وزیدن گرفته و روشنفکران و اندیشمندان به ظهور یک جامعه جدید ایمان پیدا کرده اند. سپس دوره سرخوردگی، ناامیدی و “کمیته” آغاز می شود و رفتار و حتی طرز لباس پوشیدن جامعه تحت کنترل گشتهای انقلابی در می آید.

در نظر مرجان، همه اینها خنده دارند. دختر کوچکی که از این پس باید حجاب بر سر داشته باشد، اکنون رؤیای انقلابی شدن را در سر می پروراند.

و خیلی زود جنگ علیه عراق و بمباران. اینها باعث از دست رفتن نزدیکان مرجان می شوند و سرکوب داخلی روز به روز شدت می گیرد. عموی مرجان که در دوره شاه در زندان بسر می برد، پس از انقلاب اسلامی اعدام می شود. مرجان با زبان درازی ها و مواضع بسیار راسخ خود تبدیل به یک نوجوان یاغی شده [چیارا ماسترویانی]، به طوری که هر آن خطر تهدیدش می کند و هر آینه امکان دارد برای خود و خانواده اش گرفتاری به بار آورد. به همین دلیل والدینش تصمیم بسیار غم انگیزی می گیرند و به منظور حمایت مرجان در این وضعیت، او را از خود جدا می کنند. مرجان در سن 14 سالگی به تنهایی به وین فرستاده می شود تا درس خود را در آنجا ادامه دهد. این نوجوان کنجکاو فرصتی می یابد تا غرب را تجربه کند، آزادی را بشناسد و اضطراب اولین عشق ها را دریابد، ولی به هرحال غربت است و تنهایی و بی تفاوتی…

“پرسپولیس” در جشنواره کن بسیار مورد انتظار همه بود و در نهایت نیز شور و شوق شرکت کنندگان در جشنواره و همچنین خشم و غضب مسؤولین ایرانی را برانگیخت. آنها تلاش کردند تا به واسطه بنیاد سینمایی فارابی علیه این “نماد غیرواقعی دستاوردها و موفقیت های انقلاب اسلامی” اعتراض کنند. ولی تلاش بی فایده ای بود و این فیلم در نهایت جایزه هیأت داوران را به خود اختصاص داد. صداهای فوق العاده دانیل داریو، کاترین دونو و چیارا ماسترویانی به شخصیت های این فیلم جان داده، و این در حالی است که حس طنز مرجان ساتراپی نیز بی نظیر است.

نقاش و گرافیست ایرانی با فیلم “پرسپولیس” در جنبه های دیگر نیز موفق بوده: حفظ انسجام و زیبایی اثر، از بین بردن کلیشه هایی که مردم ایران را به دنیا می شناساند [و اغلب اوقات صرفاً به شخصیت هایی ریشو تنزل می یابد]، اعتراض و اعلام جرم علیه بی عدالتی ها و در نهایت مضحک و خنده دار بودن این فیلم. زیرا به گفته مرجان ساتراپی، “هیچ سلاحی ویرانگرتر از خنده وجود ندارد.”

منبع: نوول ابزرواتور، 25 ژوئن 2007

مترجم: علی جواهری