هفته گذشته وب سایت مشرق نیوز مقاله ای تحت عنوان ”اگرسجده جزبرخدا حرام نبودمیگفتم زن به مردش سجده کند” چاپ کرد. این مقاله با تکیه بر دو روایت از پیامبر اسلام و امام صادق، به دلایل و ضرورت اطاعت زنان از مردان پرداخته و به دنبال اثبات همین موضوع، مدیریت خانه را از آن مرد دانسته و ادعا کرده بود چون زن به مرد وابستگی شدیدی دارد و مرد به همان اندازه به زن وابسته نیست، زنان باید از مردان اطاعت کنند، در این مقاله سپس ادعا شده بود اسلام، سرپرستی و نظارت بر امور خانواده را “به عنوان یک تکلیف” بر دوش مردان نهاده ومردان از این رو سرپرست زنانند که خداوند برخی را بر بعضی دیگر فضیلت داده است.
نویسنده این اطاعت و تبعیت را اطاعتی معقول و به جا دانسته بود که در دین آمده است و زن اگر اطاعت نکند زندگی اداره نمیشود و از میان می رود. وی همچنین توانمندی مردان برای اداره زندگی رابیشتراززنان دانسته و این امر را کاملا عقلانی و مناسب زندگی سالم، تحکیم و تقویت نظام خانواده دانسته بود که برای کمال و سعادت خانواده و جامعه لازم است و به زنان سفارش کرده بود از زحمات مرد قدرشناسی کنند و به تصمیمات او احترام بگذارند. وی در توضیح چرایی پیروی بی چون و چرا و شایسته نبودن زنان برای مدیریت هم، احساساتی بودن زنان را دلیل آورده و اینکه ممکن است آنان درمواقع بحرانی مشکل آفرین شوند و البته هشدار داده بود که این تبعیت نباید به پرستش مرد منتهی شود و در همان حد و اندازه کافی است!
نویسنده مقاله دلایل دیگری را هم برای سرپرستی و ریاست و نظارت مرد در خانواده، از جمله توانایی بیشتر او در مدیریت بیان کرده و به روایتی از حضرت علی پرداخته بود که کارهای طاقت فرسا را به زنان نسپارید، بگذریم که نگفته بود چرا نقش آفرینی زنان در خانه را در زمره کارهای سخت قرار داده است. در پایان نیز نوشته بود باید توجه داشت موفقیت مرد در مدیریت خانواده، تنها با حکومت بر دل زن میسّر است؛ اگر اعضای خانواده به مرد، علاقهمند بوده و در عمق وجودشان برای او حرمت قائل باشند، او میتواند در اداره خانواده موفّق باشد، و به طور طبیعی، اختیارات سرپرست خانواده، تأثیر زیادی در سعادت خانواده خواهد داشت.
در بررسی و نقد این مقاله به دو نکته چرایی، وراههای برون رفت از چنین دیدگاه هایی می پردازیم.
بدون شک هر رفتار اجتماعی از یک کنش اجتماعی سرچشمه میگیرد و چنین دیدگاهی به نقش زن در خانواده نیز، معطوف به یک کنش معنا دار است که بدون دلیل و علت نیست بلکه پیامدهایی در روابط زن و مرد، از خانه تا اجتماع ایجاد میکند.
سئوال اینجاست که چه منافع و نتایجی برای مردان موجب ترویج چنین نگاهی به زن میشود که این چنین نقش های خانگی و اجتماعی را تقسیم کنند و در این مسیر از قرآن و روایات عاریت بگیرند و نیت نویسنده یا کنش گر از ترویج چنین دیدگاهی چیست؟ و اصولا جمهوری اسلامی چگونه در گذر سالها در سیاستگذاری کلان خود نسبت به زنان از روش هایی قانونی، سنتی و “کاریزماتیک فرهمندانه” برای تداوم مرد سالاری نسبت به زنان و از دستگاههای مختلف تبلیغی و آموزشی در این مسیر استفاده کرده است؟
آنچه مسلم است جمهوری اسلامی برای ایجاد چنین اقتداری که معطوف به هدف مشخص است از کنش های “سنتی و عاطفی” در کنار کنش های مربوط به ارزش، با نمایی عقلایی سود برده و با اعمال هر کدام از این روش ها فایده لازم رابرده است.
وقتی از کنش های معطوف به ارزش صحبت میکنیم دقیقا روشی است که “مارکس وبر ” از آن سخن میگوید. او معتقد است وقتی هدفها ارزشی جلوه داده میشود، برای ترویج رفتاری خاص، اعمال و رفتارهایی را به میان می کشند که عینی و این دنیایی نیست. آنها به این ترتیب می خواهند کنشی معناداربا استفاده از کنش های سنتی و عاطفی در جامعه ایجاد کنند که برای ایجاد قدرت از عادت ها و تکرار کمک گرفته تا در خانواده یا جامعه یا هر نهادی رفتارها بر این اساس تداوم پیدا کند. از میراث گذشتگان و سخن های آنها مدد میگیرند تا عادتی را تداوم بخشند و ما بخوبی می بینیم که نویسنده مقاله مذبور از همان ابتدای مطلب از آن سود جسته و از پیامبر اسلام جمله ای را نقل کرده است که “اگر سجده جز بر خدا حرام نبود میگفتم زن به مردش سجده کند”.
در توضیح کنش عاطفی باید گفت که برای اعمال قدرت، گاهی تلاش میشود با استفاده از عواطف، ترس، خشم، آخرت، بهشت، جهنم، گناه و ثواب، احساسات و عواطف گروه هدف را نشان رود تا رفتاری در آنها درونی شود. به گونه ای که آنها تصور کنند این رفتارها انتخاب شخصی آنها بوده است؛روشی که بخوبی در سالهای گذشته از آن برای تداوم مرد سالاری در جامعه ایران استفاده شده است. حاصل این روشها نشان دادن رفتاری درست و معطوف به هدفی مشخص است که شاخصه های عقلایی از خود نشان دهد.
اما سئوال دیگر اینجاست که در چه شرایطی چنین نگاههایی میتواند موفق شود و نسلی یا مردمی و یا گروهی از سازمانها و نهادها را با خود همراه کند؟
بدون شک اولین شاخصه ترویج چنین دیدگاهی داشتن قدرت و فرصتی است که یک انسان یا شماری از انسانها اراده شان را حتی با وجود مقاومت دیگران، بر کنش جمعی تحمیل کنند ؛ فرصتی در قانون، سنت، شخصیت یک فرد یا گروهی از انسانها که چاره ای بجز پذیرش نداشته باشند. فرصتی که بتواند به مروز زمان، سنتها و اعتقاداتی را مقدس نشان بدهد و یا روابط سلسله مراتبی را بر جامعه نوین تحمیل کند.
در این میان توجه به یک نکته ضروری است. نویسنده این مقاله آگاهانه یا ناآگاهانه ولی هوشمندانه با دریافتی که از جامعه سنتی ایران دارد تلاش میکند اقتداری سنتی را ترویج کند که کنش های عاطفی و ارزشی را در خود جا داده است تا با سو استفاده از دین، نظامی در باور مخاطبانش ایجاد کند که زنان بپذیرند چنین نقش هایی تکلیف الهی و مقدس است. در چنین حالتی گروه مخاطب چاره ای جز پذیرش داوطلبانه آن ندارد و کنشی در میان زنان و مردان جامعه ایجاد می شود که در جهت باور به نظمی مشروع قرار گیرد.
اما سئوال دیگر اینجاست که چرا بشر همواره به دنبال قدرت مطلق است؛ اعمال قدرتی که میتواند مشمول جنسی بر جنس دیگر و یا هر گروه و طبقه اجتماعی بر گروه دیگر باشد؟
هابز میگوید : میل به قدرت به طور ذاتی بر زندگی آدمی حکمفرماست، همه اعمال او در این راستا جهت میگیرد و ارزش هر عملی بر حسب سهمی که در تأمین قدرت دارد، سنجیده میشود.
به نظر میرسد در مواردی چون مقاله بالا نه تنها اعمال قدرت جنسی بر جنس دیگر پیگیری میشود بلکه توجیه چنین سلسه مراتبی نیز دارای اهمیت است چرا که میزان قدرت آنها به داوری دیگران بستگی دارد. به گفته هابز، قدرت چیزی بیش از فزونی قدرت یکی بر دیگری نیست که یک طرف توانسته است با تکیه بر تواناییهای بدنی و ذهنی خود، بر مقاومت و ممانعت دیگران فائق آید، و در مقاله فوق بخوبی میتوان دید نویسنده چگونه به دنبال اثبات برتری های بدنی و مدیریتی مردان بر زنان از طریق نشان دادن احساساتی بودن زن است.
اما نقطه عزیمتی که هابز برای ایستادگی در مقابل چنین طراحی اجتماعی مهم میشمارد نیز قابل توجه است . او معتقد است ایجاد قدرت عمومی و سازمان یافتگی می تواند گروههای هدف را از خطر جامع پذیری دور کند، بنابراین افزایش قدرت عمومی زنان در مقابل تفکری که خواهان حداقل قدرت برای زنان است، آنچنان که زنان را در اطاعت کامل از خانه تا اجتماع میخواهد، دارای اهمیت است. شاید اهمیت نظریه “قراردادهای اجتماعی” او از همین جا ناشی میشود. “قراردادهای اجتماعی” واگذاری متقابل حقوق همگان به اقتداری واحد، خوانده میشود؛ قدرتی که برآمده از نوعی اجماع همگانی است. قدرتی که سنت های ناکارامد و حتی خرافات را با پوشش دین و اعتقادات به سخره میگیرد و منافع گروهی را به نفع گروه دیگر مصادره می کند. قراردادهایی که در حوزه زنان باید برای آن طرحی نوین براساس اجماع همگانی ریخت.