کسانی که دورانی از بازجویی و سلول انفرادی را تجربه کرده اند هراس چندش آور اتاق و ساعات بازجویی را به سختی فراموش می کنند. وقتی در قرن 21 شما را با چشم بند رو به دیوار گوشه یک اتاق می نشانند که دیوارهای آن با لایه های عایق کثیف، ضد صدا شده است احساسی از ترس و تحقیر به شما دست می دهد. بازجو در را می بندد و برای لحظاتی در اتاق ضد صدا فقط صدای خش خش کاغذهایی که ورق می زند و صدای نفس کشیدن او را می شنوید. در فضایی که معلوم نیست قرار است چند ساعت طول بکشد زنگ صدای بازجو در سر شما می پیچد و با چیزهایی که مواظب هستید لو نرود یا بر زبان نیاورید تلاقی می کند.
در این دو سه ساعت بازجویی سکوت اتاق و صدای بازجو و ضربان قلب شما در هم می پیچد. این بازجویی ها بعضا تا چند ماه ادامه پیدا می کند. صدای بازجو گاهی مهربان می شود و گاهی عصبانی. گاهی فحاشی می کند. بعضی وقت ها هم یک بی ناموس تمام عیار میشود و همان صدای مهربان یک ساعت قبل با کلمات رکیک دشنام می دهد. هر آنچه هست صدای کسی که سیمای او را هرگز ندیده اید و ماهها با اعصاب و روان شما کلنجار رفته است بتدریج سلول های مغز شما را آلوده می کند و هر چه می کنید نمی توانید از شر آن خلاص شوید، آن را به یاد نیاورید یا ذهنتان را از آن پاک کنید.
وقتی یک زندانی سلول انفرادی کشیده آزاد می شود تلاش می کند تا هرچه زودتر زندگی عادی را از سر بگیرد، اما چند روز پس از آزاد شدن تلفن او زنگ می زند و صدای بازجویی را که هیچگاه صورت او را ندیده است می شنود که او را تهدید می کند. این صدا به یکباره ذهن او را دوباره به گوشه سلول و اتاق بازجویی پرتاب می کند و همه خاطرات درد آور و توهین ها یا شکنجه را با جزئیات عذاب آور بار دیگر تداعی می کند. به غیر از دلائل امنیتی، یکی از مهمترین عللی که بازجوها صورت خود را به زندانی نشان نمی دهند همین است که تاثیر تخریب کننده این صدای بی تصویر هیچگاه کم نشود و حتی بعد از آزاد شدن زندانی بتوان از آن برای ارعاب فرد استفاده کرد. برخی از کسانی که از اوین سر در می آورند نه سیاسی اند و نه مبارز. اما وقتی نام آنان وارد دفتر زندان شد برای آزاد شدن حتما باید بازجویی و گذشتن از تونل وحشت را تجربه کنند. همینان وقتی آزاد می شوند عوارض روحی روزهایی را که در بازداشت بوده اند تا مدت ها با خود دارند. بسیاری از زندانیانی که آزاد شده اند با شنیدن صدای بازجو از پشت تلفن تعادل خود را از دست می دهند و اعصاب و روان آنان دچار ارتعاش می شود. این همان چیزی است که از اتاق بازجویی برای آن برنامه ریزی شده است. کم نیستند زندانیان آزاد شده ای که با شنیدن صدای بازجو از پشت تلفن برای چند روز بی دلیل به لاک خود فرو می روند و نمی توانند این عکس العمل طبیعی روان خود را مدیریت کنند. حال، کسانی که مانند خانم…. در حالی که چشم بند داشتند صبح یک روز جمعه که کسی در سالن بازجویی نیست با مشت و لگد بازجو از این طرف به آن طرف پرتاب شده اند و بازجو تکرار می کند که اجازه شرعی دارد تا به او تجاوز کند، دوباره شنیدن این صدای تهدید آمیزتاثیر تخریب کننده تری دارد. صدای این بازجو تا ماهها درد همه آن مشت و لگد ها بر سر و صورت و گردن و چشم بسته وتهدید به تجاوز شدن در یک روز جمعه خلوت را دوباره تداعی می کند و مانند ناقوس مرگی است که بازجو هر گاه اراده کند با گرفتن یک شماره می تواند آن را دوباره به صدا درآورد.
سی و چند سال سرکوب و ارعاب و زندانی کردن هر جریان فکری در ایران تجربه بازجویی های زیادی را از خود برجا گذاشته است که از آن هنوز بهره برداری می شود. بازجویی و شکنجه انسانی که بعدا همسر سعید امامی نام گرفت فقط یکی از بی پرده ترین این تجربیات است که از یک بازجو و دایره بازجویی به بازجو و دایره بازجویی دیگری انتقال یافت. اما بازجویی از…. که دو سال زندانی کشید و آخر از اتاق بازجویی جان سالم به در نبرد یکی از شیطانی ترین تجربیات کثیف اتاق بازجویی های اوین است.
هر روز صبح بازجو با یک کادو کوچک پیچیده شده در کاغذ کادو صورتی و روبان صورتی برای زندانی کار را شروع می کرد. این بازجویی پس از مدت ها به یک گپ دوستانه کش دارتبدیل شده بود. برادر بازجو در هر جلسه بازجویی با یک هدیه کوچک مانند جوراب، صابون، و بعضا لباس زیر که همیشه با یک گل صورتی تزیین شده بود بازجویی گپ مانند را آغاز می کرد و در واقع با این رفتار گور زندانی را نیز آرام آرام حفر می کرد. آقای بازجو پس از مدتی بقدری هدیه صورتی برای آن زندانی مهربان و میان سال آورده بود که او دیوار یک طرف سلول را با روبان ها و گل های صورتی تزئین کرد و حاج خانم رئیس بند هم اعتراض نمی کرد. البته آن آخرها که دیدند از آن همه روبان صورتی کاری بر نیامد و مجموع آنچه به دست آمده بود برای یک نمایش تلویزیونی کافی نبود در چند جلسه بازجویی بعدی با مشت و لگد از او پذیرایی کردند و او را خونین و مالین به سلول باز می گرداندند. این زندانی که مدت ها با روی خوش یک بازجو مواجه شده بود هیچگاه باورش نمی شد که روزی او را تحویل اجرای احکام دهند، اما یک روز حاج خانم با عصبانیت همه گل های صورتی را از روی دیوار سلول پاک کرد. چند روز بعد هم این زندانی که عاشق رنگ صورتی بود دیگر به سلول باز نگشت.
تهدید و ارعاب همسر علیرضا رجایی زندانی ملی مذهبی در اوین نیز یک جورهایی ادامه همان تجربیاتی است که برادران مکتبی بازجو طی این سی و چند سال کسب و با آن خانواده های زندانیان را ارعاب کردند. تهدید به اینکه این بلا را بر سر همسر و فرزندانتان می آوریم و یا به قول محمد نوری زاد که به او گفته بودند خانواده ات را پودر می کنیم ادامه همان تجربه شیطانی است که یک گوشه اش همسر سعید امامی است، یک گوشه اش آن بازجویی با کادوهای صورتی رنگ است و یک گوشه دیگر آن ارعاب آن زندانی با چشم بند است به اینکه : می خواهی ببینی دیروز حاج آقا چطور تو رو به من حلال کرده !
22 سال پیش که پرده آهنین فرو افتاد و و کشورهای کمونیست اروپای شرقی مثل دیکتاتوری های عربی امروز، همانند جعبه های کارتن تو خالی یکی بعد از دیگری له و سرنگون شدند رفقای سوسیالیست دوائر ویژه امنیتی این کشورها بیش از دیگر عوامل این رژیم های سرکوبگر مورد نفرت مردم قرار داشتند. این امنیتی های دو آتشه برای جلوگیری از نفوذ امپریالیسم و سرمایه داری به حیطه کمونیسم همه آنچه را امروز برادران مکتبی با زندانیان می کنند بر سر مردم در بازداشتگاه می آوردند. به یادبود زندانیانی که بسیاری از آنان مانند ستار بهشتی در گوشه یک زندان گمنام مردند تندیس ساختند اما آن بازجویان مکتبی را وقتی دستگیر کردند برای درمان به بیمارستان روانی فرستادند. با این توضیح که از انسان سالم بر نمی آید بتواند چنین مبتکرانه هم نوع خود را مورد آزار و شکنجه بدهد.