ساز ِ سرسام

نویسنده
پیام رهنما

» حکایت

مروری بر اتفاقات موسیقی در ماه گذشته

تصاویری در هم و غیر قابل شناسایی؛ موسیقی ایران در ماه گذشته هم چنین احوالی داشت. در پرونده‌ی پیش‌رو، همه‌چیز خواهیم داشت. ابتدا مروری بر اتفاقات ماه گذشته. از استعفا مدیر کل دفتر موسیقی تا کنسرت ابی در برج میلاد و بازگشت شادمهر به ایران! در ادامه، گزارشی درباره‌ی آوازخوانانی که از دیروز و گذشته‌شان برگشته‌اند و تبدیل به هنرمند مورد تایید سیستم شده‌اند. و در آخر، نوشتاری درباره‌ی موسسه‌ای امنیتی که کلیپ و بیلبورد و البته ترانه تولید می‌کند. با ما باشید؛ با : ساز سرسام، ترانه‌های توبه و ارکستر عماریون.

داستان موسیقی را باید از متولی رسمی‌اش آغاز بکنیم. هنوز در ایران امروز، هنر مسئول دارد و دولت به عنوان سرپرست مشغول انجام وظیفه است. مجوز صادر می‌کند، بودجه می‌دهد و خط مشی تعیین می‌کند. اما در این فصل، در این دوران در هم، مجوز دولتی به چشم بر هم زدنی توسط نهادهای دیگر باطل می‌شود، بودجه‌های بزرگ توسط موسسه‌های امنیتی در اختیار هنرمندان قرار می‌گیرد و باید و نبایدها را کس یا کسان دیگر تعیین می‌کنند. در چنین اوضاعی، پیروز ارجمند، مدیر کل دفتر موسیقی از سمت خود استعفا داد. استعفایی که دلیل رسمی‌اش بیماری و ادامه‌ی تحصیل عنوان شد اما داستان اصلی، طبق معمول، چیز دیگری بود. معاون هنری ارشاد، علی مرادخانی، که بخش عمده‌ی فعالیت‌های دفتر موسیقی را توسط شوهر خواهرش، جلال مشفق، مدیریت می‌کرد؛ برای کوبیدن میخ آخر، مدیرکل فعلی را برای استعفا تحت فشار گذاشت تا سرپرستی دفتر موسیقی هم به خواهرزاده‌اش، فرزاد طالبی، برسد و کل موسیقی ایران زیر سایه‌ی خانواده‌ی مرادخانی برود.

دولت با این همه نقشه و طرح توطئه و رقابت میان مدیران میانی‌اش اما در موسیقی حرف اول را نمی‌زند. زنده‌گی در حقیقت جای دیگری است. جایی که موسسه‌های امنیتی برای تولید آثار هنری تشکیل شده‌اند و یکی‌شان تتلو زیرزمینی را روی ناو نظامی می‌فرستد تا از “خلیج مسلح فارس” بخواند و در جای دیگر، از انواع و اقسام ترانه‌های ضدمذاکره، هسته‌ای و مرگ بر آمریکایی پرده‌برداری می‌شود تا ترانه به شعار کفن‌پوشان نزدیک بشود در نام‌هایی که مرور می‌کنید: “مشق خون”، “مرگ= آمریکا”، “شهید علم” و…؛ و البته نام موسسه‌های تولید کننده‌ی این آثار که نشانی از هنر ندارند: “موسسه‌ی اوج”، “موسسه‌ی سراج”، “باشگاه ترانه وابسته به دفتر مطالعات جبهه‌ی فرهنگی انقلاب اسلامی” و…

در این منظره که جای گیتار و ارگ و ویولن را پوتین و پوشش نظامی و ناو جنگی گرفته، ناگهان دفتری دیگر، یک‌سر متفاوت با این تصویر، باز می‌شود. شهیار قنبری، شاعر، ترانه‌سرای و آوازخوان ایرانی، بعد از نزدیک به چهار دهه در مصاحبه‌ای با یک رسانه‌ی داخل ایران درباره‌ی کار و حرفه‌اش حرف می‌زند و در ادامه، همین رسانه‌ی داخلی، بدون پرده‌پوشی و لفافه‌گویی درباره‌ی آثار هنوز ممنوعه‌ی این هنرمند تبعیدی مطلب منتشر می‌کند. کمی بعدتر، در همین نقطه، صدای آهنگ‌ساز تبعیدی، اسفندیار منفردزاده هم از بلندگویی رسمی به گوش می‌رسد که خطاب به مسعود کیمیایی گفته : “من با شمایان هم‌سو نیستم” و خواسته که آثارش در ایران اجرا نشوند؛ تا برای اولین‌بار خبر اجرای بی‌اجازه‌ از آثار یک هنرمند ممنوعه و اعتراض او به این اتفاق، کنار هم و در یک رسانه‌ی مجاز منعکس بشود. در پیوند با همین فضا و البته فضای خنده‌دار بعد از توافق هسته‌ای، آدمی خوش‌ذوق به سمت رویا می‌رود و عکس ابی، آوازخوان ممنوع دیگر را روی تصویر یک پل هوایی در شهر تهران مونتاژ می‌کند تا خبر از کنسرت این خواننده در روزهای اول و دوم مرداد و در برج میلاد بدهد. طنزی تلخ که شکل جدی‌اش در بخش خبری ۲۰:۳۰ با اجرای کامران نجف زاده، خبرنگار امنیتی صدا و سیما، روی آنتن می‌رود تا تصویر و صدای اندی توامان و بدون طعنه و تمسخر یا بازگشودن پرونده‌های منکراتی امنیتی پخش بشود.
این داستان دل‌انگیز برای مردم و حکومت، ادامه پیدا می‌کند تا یک آوازخوان نه چندان مشهور پاپ، خبر بدهد : “شادمهر به تدبیر سیدحسن خمینی در راه بازگشت به ایران است!” شادمهر عقیلی که در دوران اصلاحات نه اجازه‌ی برگزاری کنسرت داشت، نه می‌توانست جمال‌اش را تمام رخ جلد ِ آلبوم بکند، چیزی نمی‌گوید و سکوت می‌کند تا پاسخ پرطنین از جای دیگری به گوش برسد. محمدرضا شجریان که گویا صدای محبوب رئیس دولت فعلی هم است، هم‌چنان در ایران اسلامی مجوز اجرای زنده ندارد و برای برگزاری کنسرت بار و چمدان به سمت ترکیه بسته. برای دیدن شمایل استاد در کشور همسایه نزدیک به یازده میلیارد تومان ارز از کشور خارج شده که ناگهان خبر می‌رسد، به “دلایل فورس ماژور”! کنسرت در استانبول و تاریخ موعود برگزار نخواهد شد و کمی بعد، خبر نو آنلاین می‌شود که استاد در قونیه‌ی ترکیه روی صحنه خواهند رفت.

“دلایل فورس ماژور” با تاخیر بالاخره اعلام شد. محمدرضا شجریان به دلیل مشکلات ریوی در بیمارستان کسری بستری شد تا بیماری حصر رسانه‌ای‌اش را بشکند و بخش خبری امنیتی بیست و سی به این بهانه خبری منتشر و او را “استاد” بخواند!

و همه‌ی این‌ها، صدای ساز سرسام است. از یک‌سو مقام دولتی که تدبیری ندارد و امیدی نمی‌بیند، استعفا می‌دهد. از سوی دیگر سپاه و ارتش ترانه‌های امنیتی تولید می‌کنند و در این میان، ناگهان؛ هنرمندان ممنوعه از رسانه‌های داخل کشور پخش و منتشر می‌شوند و بعد فهرستی از رانده‌شده‌گان تازه ساخته می‌شود. گویا هیچ‌کس نمی‌داند باید کدام است و نباید کدام؛ خط قرمزها در هم ریخته‌اند و فاصله‌ی کودتای نظامی در موسیقی و آزادی عمومی انگار یک نفس بیش‌تر نیست. تتلو برای حق حیات، انرژی هسته‌ای را ترانه می‌کند و از سوی دیگر، اسفندیار موسیقی و شهیار ترانه، بدون یک قدم پس کشیدن از عقایدشان، در ایران، کم و بیش، منتشر می‌شوند و حرف‌های‌شان به گوش می‌رسد. شادمهر که برای جنبش سبز خوانده به ایران فراخوانده می‌شود و شجریان به جرمی مشابه به ترکیه می‌رود. و احتمالا همه‌ی اهالی موسیقی با بیم و امید چشم به فردا دارند. فردایی که یا صحنه برای همه آزاد خواهد بود یا تانک‌ها و نفربرها، ارتش تتلوها را بر روی سن همراهی می‌کنند.