ترانه ی “عصیان” به دلیل ساختار روایی شعرو فضای شاعرانه آن، انتخاب “ترانه ی امروز” ما و ترانه ی “شب و شمع” نیز انتخاب ما از میان “ترانه های دیروز” است.
ترانه ی امروز: عصیان
شعر: ساناز زری ثانی– آهنگ و تنظیم : ساسان آزودی – خواننده : شهرزاد سپانلو
موزیک ویدیوی ترانه “ عصیان ” را ببینید
ترانه ی “عصیان ” حکایت زمزمه های درونی یک زن است و تصوراتی که در یک لحظه از ذهنش می گذرند. حکایت یک آشوب درونی ست. دوبند اول ِشعر ترانه، بیانگر دغدغه های فکری چند روزه ی شاعردر آشپزخانه – به عنوان محل هویت یابی او در موقعیت فعلی- است :
دو سه روزه که دستامو/ تو آشپزخونه گم کردم
حواسم پیش ظرفا نیس/ دارم بیهوده میگردم
او تحت تاثیر شکایت از این وضعیت، حرکت ذهنی خود را آغاز می کند. در این واکنش اولیه به این حال ناخوش، ابتدا، ریشه ی درگیری های ذهنی اش را در “زن بودن” خود می یابد. با اعتراضی عصبی، به انتقام از خود بر می خیزد و تمام ظواهر و نشانه های زنانه گی خود را نفی می کند. حذف گل های سرخ دامن و یا کوتاه کردن مو:
دوسه روزه دلم می خواد /موهام کوتاهه کوتا شه
زنم یا مرد یا هردو؟/ واسه شهری معماشه
میخوام از روی این دامن/ گُلای سرخُ بردارم
از این حس “زن ” بودن/ دوسه روزه که بیزارم
اما در بندهای بعد، او در ادامه ی این زمزمه ی درونی، که نوعی “خود ابرازی” محسوب می شود، به رانه های ذهنی ِ مانده در ناخود آگاهش دسترسی می یابد. این تصورات ذهنی درست در مقابل وضعیت عینی او قراردارند. آنچنان که بازگذاشتن در قفس که قبلن نمایه ای از آشپزخانه بود، انتهای خواسته او می شود :
میدونی؟ دل من عمریه بی وحشت که هوای پرزدن کرده
قفس رو باز بذار، تا شاید یه روزی دوباره پرنده برگرده
می خوام که مال خودم باشم/می خوام از نیمه برگردم
اگه این رسم نامردیست/ قبوله من یه نامردم
میخوام که این روح سرکش رو/به دست طوفان بسپارم
میخوام تو اوج تاریکی/ پا تو بیراهه بگذارم
پس از مرور ِ این ذهنیت های خیالی، و تحت تاثیر آگاهی به رویاهایش، او به دلمشغولی ها و اضطراب های خود بُعدی تاریخی می بخشد و اینچنین از قامت یک زن ِخانه دار ِ معترض، به هیات یک زن ِ دانسته ی بسته شده در “آشپزخانه / قفس” تغییر نقش می دهد و تجسم ِ یک روشنفکر ِ دربند در درزندان ِتفکرات و انتظارات یک جامعه یِمردسالار ِسنتی می شود:
تو این تاریخ سرگردون /که نه پیغمبری زن بود!
نجابت واژۀ پستی /واسه خاموشی ِ من بود
در گذر از این تحلیل تاریخی ِ ذهنی، “شاعر / زن ” قدمی به پیش می رود. او در انتها زن بودن ِخود را انکار نمی کند، بلکه “شخصیت ” انکار شده اش را طلب می کند. انفعالِ او در حذف زن - که شورشی علیه خود محسوب می شود - با این خود آگاهی ِ شاعرانه، به اعتراضی آگاهانه منجر می شود. او در این سفر ِ ذهنی، از نفی جنسیت خود می گذرد و به آرزوی زندگی تحت عنوان یک “زن مستقل”، می رسد.
می خوام مثل ماهی بشم / دلو دست دریا بسپارم
می دونم که خیلی وقته / به زن بودن بدهکارم
تو این باغ عروسکها/ نمیتوم خودم باشم
می رم بیراهه رو تا ته /تا او روزی که شاعرشم
انتهای ترانه اما شاعر را به نقطه ی ابتدای خود باز می گرداند. او دایره ی شعر را کامل می کند. در این دور کامل دایره وار ِ، او از ادامه ی این تفکر می گوید. اما آنچه رخ داده، تغییر شخصیتی رخ داده در او ست. او شاعر شده است. و حتما شعر ِاین ترانه، میوه ی همان گذار ذهنی از خود ِنفی شده، به خود مبارز معترض ِ روشنفکر می باشد. شاعر دلِ نا آرام خود را ترانه کرده است.
در ترانه ی “عصیان ” ملودی و ارکستر، فقط محملی برای خواندن شعر شده اند. ملودی فقط توانسته اجرایِ ترانه را ازیک دکلمه ای ساده جدا کند و ارکستر کم صدا و کم حجم ترانه نیز، فقطبه کار اجرای آن آهنگِ خفیف شده رسیده است. آنچنان چه هیچ طراحی برای آهنگسازی و سازآرایی انجام نشده است. متاسفانه این مولفه، یعنی نادیده گرفتن موسیقی ترانه برای اشعار به اصطلاح متفاوت، یکی از مشکلات ترانه های روز است که به میرایی آنها منجر می شود. چرا که آنچه باعث زمزمه شدن ترانه و ماندگاری آن می شود، قبل از هر چیز ملودی و نغمه ی آن است. مخاطب با آهنگ ِترانه به سراغ شعر آن می رود. در نبود ِ آن، شعری از ترانه نیز به یاد نمی ماند. چرا که شعر به صورت مجرد، خوانده می شود و در ترانه، شعر باید شنیده شود.
ترانه ی دیروز : شب و شمع!
جلد آلبوم که فقط شامل چهار ترانه است
هجور تر مانده از میان آن مجموعه ی طلایی ِ فریبرز لاچینی و ستار!
چهار ترانه ی “عروسک” – با کلام اردلان سرفراز، “هنوز” با کلام شهیار قنبری و “شب و شمع” و “ تصویر” با کلام “فرهنگ قاسمی” غوغایی اند در دنیای ترانه!
تم واحد موسیقی فریبرز لاچینی دراین مجموعه، حسی از پیوستگی و جاودانه گی توامان به این ترانه ها داده است. هر ترانه با پیش در آمدی به ترانه ی دیگر جوش می خورد . زهی ها و تمپانی و ویلنسل.
ارکستر او با آن زیر سازی های امضا دار ِ زهی دههٔ ۵۰ و آن ساز مسخ کننده ی “آبوآ” چه حالی دارد.
ستار آنجا که در ملودی و آهنگ است، عالی ست. گام های بالای این ترانه ها عالی از حنجره ی خنجر خورده ی ستار بیرون کشیده شده و به روی نوار آمده. با او زمزمه کنید : قصه ی زندگی من! قصه ی ماه و پلنگ! قصه ی رفتن و موندن! قصه ی شیشه و سنگ
صدا را در “صبح صادق ندمیده! روی خاکستر من! ” چه زیبا سر می دهد.
پی نوشت
این چهار ترانه به همراه شعر خوانی اردلان سرفراز، برای اول بار در مجموعهٔ آرگامان شماره ۱۶۳ منتشر شد. مجموعهای که ابتدا برای صدای داریوش طراحی شد و تمرین شد، اما با صدای ستار جاودانه شد.