مصاحبهی ابراهیم نبوی با هوشنگ گلشیری
واقعا فعالیت کانون چه ضرورتی دارد؟
وجود کانون تا زمان وجود و تسلط سانسور، ضروری است.
چرا؟
برای اینکه یک نویسنده به تنهایی نمیتواند با سانسور مقابله بکند.
بسیاری از نویسندهگان ایرانی با سانسور موافق هستند.
آنان قطعا به خاطر موافقت با سانسور نمیتوانند عضو کانون نویسندهگان باشند، گرچه سانسور را باید تعریف کرد. ما معتقدیم آنچه میاندیشیم و مینویسیم باید منتشر شود و پس از آن باید راجع آن بحث کرد. یعنی بعد از اینکه به دست خواننده رسید ممکن است یک نویسنده جرم مدنی مرتکب شده باشد و کسی بتواند از او شکایت بکند. ولی قبل از نشر، هیچکس حق ندارد مطلب و نوشتهای را بازبینی کند و این آرزوی روشنفکری ایران بوده و هست؛ از مشروطه تا به حال.
آیا با همین تشکل صنفی و وجود چنین نهادی، میتوان با سانسور مبارزه کرد؟
کسان دیگری هم میتوانند در این زمینه فعالیت بکنند. اتحادیه استادان دانشگاهها ممکن است به موضوعی در این مورد اعتراض کنند. ولی وظیفهی نویسنده، به خصوص نویسندهی خلاق، پررنگتر است. در این سالها به من ثابت شده است کسی که بیشتر نگران سانسور است، نویسندهی خلاق است. مترجم کمتر دچار مشکل سانسور میشود. یک مترجم به سراغ اثری میرود و بعد میبیند که این اثر قابل چاپ نیست و به موضوع دیگری میپردازد. اگرچه چنین ویژهگیای در کار ترجمه هست. اما فعالان مبارزه با سانسور در میان مترجمان کشور نیز دیده شده است. حتی محققان هم زیر ضرب سانسور هستند. به طور مثال کتاب “گذشته چراغ راه آینده است” وقتی به چاپ دوم و سوم رسید، مطالبی در آن آورده شد که آنچه در چاپ اول آمده بود را نقض میکرد و این به خاطر فشاری بود که به ناشر آورده بودند. محقق این کتاب هم با مشکل سانسور مواجه شد. ولی بیش از همه نویسندهی خلاق تحت فشار سانسور قرار میگیرد.
قانون محدودیتهایی را به وجود میآورد. محدودیتهایی که بیشتر به نکات مغایر با اسلام اشاره دارد. فکر نمیکنید دستگاهی لازم است که انتشار چنین مواردی را کنترل کند؟
در بعضی موارد قانون و حتی قانون مطبوعات مقصود از مبانی اسلام روشن نیست. علاوه بر این موارد، مشکل دیگر در این است که نمیدانیم چه کسی واقعا شایسته است که موارد مخل با مبانی اسلام را تشخیص بدهد. چند جملهی مشخص را میگویند که مخل مبانی است و باید عوض شود. برای رسیدن به دموکراسی و جامعهی دموکراتیک، باید تمرین کرد. اصل مطلب این است که باید اجازه بدهند کتاب و اندیشه منتشر بشود و مورد نقد قرار بگیرد و اگر براساس قانون، نویسندهای جرمی کرد، باید هیات منصفهای باشد؛ آن هم به معنای دقیق کلمه. یعنی از میان آحاد مردم انتخاب شود. در شیکاگو یک استاد دانشگاه را دیدم که عضو هیات منصفه بود و اگر در یک دورهی کوتاه در هیات منصفه حضور پیدا نمیکرد، مرتکب جرم شده بود. در حالی که ما در خلاء زندهگی میکنیم. با این روش “حافظ” هم مخل مبانی اسلام است و حتی در بعضی از موارد مردم را به شرابخواری و عمل خلاف تشویق میکند. باید با یک اثر رابطه برقرار کرد و برای این ارتباط باید آموزش دید. در یکی از مطبوعات خواندم که یکی از آقایان گفته بود من کتابی را بردم به همسرم دادم که بخواند! آخر این هم شد معیار که کتاب را یک خانم خانهدار محک بزند؟ با فرض اینکه در کتابی عشق و عاشقی باشد، قابل سانسور نیست. نسل کنونی آثار “فهمیه رحیمی” را میخواند. در نسل ما، جوانان “حسینقلی مستعان” را میخواندند و کتابهای جدی طالب نداشت. الان سانسور تنها شامل کتابهای جدی میشود.
شما با سانسور کتابهای غیرجدی موافق هستید؟
اصلا موافق نیستم.
این آثار، به جامعه آسیب نمیزند؟
به نظر من، نه.
کتابهای “ر. اعتمادی” و “مستعان” ضربه نزدند؟
این آثار در یک بده بستان فرهنگی حل میشوند. یعنی این کتاب باید در بیاید تا نقل و بحث شود. در تمام دنیا، کتابهای سطح پائین، حتی با تیراژهای بالا چاپ میشود.
بله. اینطور است. ولی در کشور ما چون نقد کتاب رایج نیست، این روند آسیب میزند. نقد کتاب را آدمهای جدی در کتابخوانی، میخوانند. خوانندهگان جدی، کتابهایی از این دست را نمیخوانند. پسربچهی پانزده سالهای که کتابهای “ر. اعتمادی” را میخواند اصلا نقد نمیشناسد. اگر هم نقدی نوشته بشود، کسی مثل گلشیری آن را میخواند.
این اتفاق باید در کل جامعه بیفتد. مثلا باید در تلویزیون طرح شود. من در آلمان دیدم که یک منتقد بزرگ آلمانی با چند آلمانی، راجع به کتاب تازه منتشر شدهای بحث میکردند و طبیعتا عدهی زیادی از کسانی که آن کتاب را خوانده بودند، این گفتوگو را میشنیدند. در واقع هر جا زهر است، پادزهر هم هست. در حالی که ما مرتب در حال مخفی کردن حقیقت ماجرا هستیم. شاید اتفاقی که دربارهی مواد مخدر در بعضی نقاط دنیا در حال تجربه شدن است، نمونهای از تصمیم برای مخفی نکردن و جلوگیری از شدت آسیب باشد. در هلند به تمام معتادان رسیدهگی میشود. معتقدند اگر بودجهای صرف مراقبت نشود، باید هزینهی سنگینتری برای اعتیاد صرف کنند، چون مخفی میشود و دیده نمیشود. اگر یک روزنامهی پرتیراژ هم باشد که به این موضوع بپردازد، خوب است.
درست است که دولت چیزی را که مخفی است، ولی دارد به طور مستمر اتفاق میافتد اجازه بدهد که آشکار بشود؟
باید دید کدام به جامعه بیشتر ضربه میزند. بعد هم گفتم که باید برای رسیدن به جامعهی آزاد تاوان داد و تمرین کرد. رسیدن به جامعهی آزاد ساده نیست.
آیا این جامعهای که شما تعریف میکنید، به قانون اساسی جمهوریاسلامی ایران مربوط میشود؟
یکی از وظایف روشنفکری، ایجاد زمینه برای تغییر بعضی موارد قانون اساسی است.
پس مشکل سانسور و کتاب نیست. به تغییر حکومت فکر میکنید؟
این حرف من نیست.
شما همین را میگویید.
پس باید توضیح بدهم. ما در گذشته دو نوع روشنفکری داشتیم. روشنفکری بود که با هر نوع حکومتی سازش میکرد و برایاش فرقی نداشت و روشنفکرانی که با یک چرخش از همکاری با آن حکومت، به همکاری با این حکومت رسیدند. روشنفکر دیگری هم هست که براندازی فکر میکرد و از نهادی مثل کانون، برای پوشش حکومت براندازی استفاده میکرد. من در گذشته دیدم که نهادهای دموکراتیک چگونه برای این گروه از روشنفکران نقاب شدند. اما در این سالها، مشکل روشنفکر تغییر حکومت یا رسیدن به حکومت نیست. قصد اصلاح حکومت را دارد. اصطلاحی دارم که حاکمیت از پائین است. روشنفکر با حضور خود، نیرویی را به وجود میآورد و با نقد خود اجازه نمیدهد حکومت هر کار خواست بکند. این همان اصلاح ساختار حکومت است و با تغییر حکومت نسبتی ندارد. تجربه کردیم و در تاریخ دیدهایم که چگونه انقلابها به بنبست رسیدهاند. نهادهای مدنی به خوبی کار کنترل حکومت را انجام میدهند.
این وظیفهی هنرمند یا نویسنده یا روشنفکر است؟
این وظیفهی ما نیست بلکه بر دوش ما گذاشته شده است.
چه کسی بر دوش شما گذاشته است؟
صرف نوشتن، شما را موظف میکند. امروز داستانات را مینویسی و به ناشر میدهی. فردا به تو میگویند اجازهی چاپ نداریم. راه میافتی به طرف سازمان مسئول. چانه میزنی، تحقیر میشوی، با آدمی روبهرو میشوی که از روی متن نمیتواند بخواند، اما به تو میگوید این متن را عوض کن. گرچه گاهی به شکلهایی دوستان کمک میکنند . وقتی با این مشکل در قانون روبهرو میشوی، به فکر میافتی که چیزی در قانون هست که این مشکل را به وجود آورده است. اگر یک حکومت فهمید که با آزاد کردن و رها کردن جامعه، به خطر نمیافتد، مشکل حل است. سالهای سال آثار هدایت منتشر نمیشد. کنار خیابان، پشت پیشخوان کتابفروشیها، اما پیدا میشد. حالا که چند وقتی است منتشر میشود. جامعه سلامتاش را از دست داده است؟ نمونههای دیگر مثل آثار شاملو، آیا جز غنای فرهنگی، اتفاق دیگری افتاد؟ این یعنی دادن این امکان برای غنی شدن آدمها. آیا من یا شما تولد در ایران را انتخاب کرده بودیم؟ نه این یک جبر بوده است.
شما اگر در ایران متولد نمیشدید، میتوانستید داستان خودتان را به راحتی چاپ بکنید. نیازی به کانون نویسندهگان برای مبارزه با سانسور نداشتید. آیا کاری هم به سیاست نداشتید؟
در آلمان هم، همین مشکل برای نویسندهگان مطرح است. نویسندهگان با ناشران قدرتمندی روبهرو هستند و هرکس بخواهد با ناشر قرارداد ببندد باید وکیل داشته باشد. گاهی ناشران در آلمان از یک دولت قویتر هستند. در آنجا هم نویسندهگان در کنار هم قرار میگیرند. وجود جمع صنفی، حتی برای موضوعهای رفاهی ضروری است. نویسندهای که موفق میشود تنها دو یا سه کتاب نشر کند برای بقیهی زندهگی، نیاز به کمک دارد. یک جراحی پرهزینه برایاش پیش میآید و این جمع کمک میکنند. در ایران اگر کسی در یک حادثهی رانندهگی، آسیب ببیند، باید میلیونها تومان هزینه بکند. کانون میتواند در چنین وضعی به نویسنده کمک کند. کانون وظیفهی ایجاد رفاه برای نویسنده و خانوادهی او را بر عهده دارد و محلی است برای دیدار این آدمها با همدیگر.
این حمایت وظیفهی دولت نیست؟
چه حمایتی؟
بیمه کردن نویسندهگان، حل مشکلات رفاهی آنان و …
نه، دولت همیشه خراب میکند. خاصه خرجی میکند. ثابت شده که هر کاری بکند، مشروط است. نباید از وجود کانون هراس داشت.
هر وقت نویسندهگان کانون تشکیل دادند، انحصارطلبی کردند.
اگر انتقادی به عملکرد آنان است، باید مطرح شود. سنت کانون، انحصار طلبی نبوده است.
چرا همیشه عدهی خاصی پیشتازی ماجرا را بر عهده گرفتهاند؟
به این دلیل که عدهی خاصی فعالیت کردند و سادهتر است، اگر بگویند، آن عده باید بروند کانون دیگری تشکیل بدهند.
به خاطر این که شما میگویید هر کس به این کانون نیاید و با کانون سازگار نباشد، نویسنده نیست.
نه، واقعا اینطور نیست. چه در اساسنامهی قبلی و چه در اساسنامهای که در آینده تدوین میشود، شرطهایی مشخص شده است؛ چاپ حداقل دو کتاب، همکاری نکردن با سانسور و حذف فرهنگی نکردن.
این هم مثل قانون اساسی تفسیرپذیر است؟
نه، تفسیر در این مورد به این سادهگی نیست. اگر به صورت رسمی اعلام شود که نویسندهای با دستگاه سانسور همکاری کرده است و ما بدانیم که شغل او سانسور بوده است، نمیتواند در نهادی که اصل در آن مبارزه با سانسور است، عضو بشود. شما نمیتوانید با کسی که کتاب شما مثله میکند، یک جا بنشینید. این آدم ضرورت نوشتن را انکار کرده است. این خاص کشور ما نیست. وقتی آلمانها به فرانسه حمله کردند، تئاترهایی اجازهی نمایش گرفتند که با گشتاپو همکاری داشتند. آیا چنین آدمهای میتوانستند به عضویت کانون و اتحادیهی نویسندهگان در بیایند؟ امکان تغییر را نادیده نمیگیریم. در محیطهای بسته و کار زیرزمینی چنین حوادثی به وجود میآید. کسانی میگفتند که فلان آدم با دستگاه شاه همکاری کرده است. ما نمیتوانستیم با او همکاری کنیم و عدهای هم بودند که برای همکاری آنان هیچ سندی وجود نداشت.
کانون همواره با یک تفسیر سیاسی، تعریف شده است و به نوعی مبلغ هنر ایدئولوژیک است که در شعرهای تبلیغاتی آلمانها و روسها دیده میشود. یعنی برای رواج ایدئولوژی، ابزاری را انتخاب کنند مثل هنر یا ایدئولوژی مردمی یا ملی بشود. در سه چهار دههی ادبیات شوروی دو دههی هنر آلمان که باعث شد اندیشهی چپ به خصوص شکل بگیرد. این است که حرفات را در قالب یک داستان بزن و همین دورهها آثاری به وجود آمد سبک و به لحاظ تکنیکی کمارزش، به لحاظ فرم ضعیف اما با حرفهای مهم ایدئولوژیک بسیاری از اینها عناصر سیاسی یا سیاستمدار بودند و میخواستند از این طریق حرف خود را بزنند. طبیعی است که یک حکومت فکر کرد که گلشیری برای مقاصد دیگری داستان مینویسد و قصد مخالفت دارد و چون نمیتواند حزب تشکیل بدهد و بیانیه سیاسی صادر بکند، داستان مینویسد.
در جامعهای که همهچیز در هم ریخته است، همهچیز هم دشوار پیش میرود. چرا باید کسی نتواند حزب تشکیل بدهد که چنین تمهیدی به کار گرفته شود؟ چرا باید چنین قانونی باشد؟
من میگویم که شما قصد تغییر حکومت را دارید. آنوقت شما بگویید نه!
معلوم است که عدهای میخواهند حکومت را عوض کنند. یک نفر که میخواهد علنی این کار را بکند، باید اجازه داشته باشد. باید اجازه داد علنی رفتار کند. بعد به رای بگذارند اگر رای آورد که به مقصود رسیده است. این رفتار مخفی، رفتار مناسبی نیست. من کسی را میشناختم که شش ماه مخفی بود و در این مدت فقط اعلامیه میداد و بیانیه صادر میکرد و حتی یک صفحه کتاب نخوانده بود. روزنامه نخوانده بود. رادیو گوش نداده بود و اصلا در جریان نبود. قبلا هم گفتم که عدهای کانون را برای کار براندازی به عنوان پوششی میخواستند. اما اگر چنین کسی امکان مثل حزب داشته باشد به کانون نمیآید. در کانون باید آمد و داستان خواند. شعر خواند و گوش کرد یا داستانی نقد کرد و بحث کرد. اگر نویسندهای را گرفتند و بردند، کتاب و شعر و داستاناش مطرح میشود؛ بیش از اینکه از او میترسیدند، مطرح میشود و قدرت میگیرد. تجربه نشان داده که کنترل جامعه با این شیوه بسیار ضرر میزند. وجود یک حزب و جریان سیاسی مخفی بیشتر از وجود یک روزنامه و تریبون برای طرح نظرهای افراد، ضرر میزند.
بسیاری از هنرمندان یا سیاستمدارانی که از هنر سوءاستفاده میکنند در نقاط مختلف دنیا وجود دارند. مثلا چریکهای فدایی به عنوان یک گروه سیاسی مسلح در قالب داستان و شعر، کار سیاسی کردهاند؛ با توجه به اینکه یک دولت حق دارد نگران آن باشد که عناصر سیاسی از هنر برای مقاصد سیاسی استفاده کنند؛ آیا برخورد حکومتها با هنر و سانسور آن منطقی نیست؟
دوباره برگشتیم سر حرف اول این کار؛ یعنی هنر برای رسیدن به مقاصد سیاسی جوابگو نبوده است. همینطور سانسور کتاب هم به سیاستمداران مخالف ضربه نزد، بلکه به ادبیات لطمه زد.
البته سانسور به غنای ادبی و فرهنگی بسیار کمک کرد و باعث رشد فرم و شکل هنری شد.
نه، در اغلب موارد اینگونه نبود. در دورهی شاه من داستانی دربارهی زندان و شکنجه نوشتم اما نتوانستم آن را چاپ کنم. باید روزی زعمای قوم به فکر حذف این موضوع بیفتند، چون اگر در نابهسامانیها نویسنده را مقصر بدانیم مشکلی حل نمیشود. من گمان نمیکنم که این راه معمولی باشد. برخورد سیاسی با هنر حتی باعث شد، شاعران که شاعر نبودند، مطرح بشوند.
منظور شما چه کسانی هستند؟
خیلی از کسانی که در طیف چپ بودند یا حتی در طیف راست. اجازه بدهید مثالی از زمان شاه بزنم که به کسی برنخورد. من یک داستاننویس شهرستانی بودم و داستانهایی نوشته بودم که در بعضی سطوح مطرح بود. مدت کوتاهی زندانی بودم، بعد از آنکه از زندان آزاد شدم روزی از جلو دانشگاه میگذشتم و دیدم اغلب کسانی که از آنجا عبور میکنند کتاب مرا در دست دارند که فکر میکنم این حق من نبود. این نوع حکومتها، برای ما نویسنده ساختند. داستانی دارم دربارهی کسی که تمام دوستاناش را لو داده و حتی باعث اعدام آنان شده. اما این آدم قهرمان میشود. حکومتهایی که چنین کردهاند، بزرگترین ظلم را کردهاند و این راه درستی نیست. ما ناچاریم راه دیگری در پیش بگیریم که همان فعال کردن قضاوت مردم است. ما معیاری جز این نداریم؛ یعنی قضاوت متخصصان و عموم مردم که کتاب میخوانند. وظیفهی داستاننویس خبر دادن نیست. بلکه روزنامهنویس است که باید دیکتاتوری را لو بدهد و از فساد حرف بزند و داستاننویس باید به دنبال اجرای کارهای اساسی و اصلی خود باشد. شعر و داستان نباید بر عهده بگیرد. به عقیدهی من به دلیل واگذاری این وظیفه به شاعران و نویسندهگان، ما با تعداد زیادی شاعر و نویسندهی بیارزش روبهرو هستیم.
شما قضیه را طور دیگری مطرح میکنید. شاعر و نویسنده باید کار خود را میکردند اما آنان آمدند و در چنین شرایطی وارد عرصههای سیاسی شدند که اصلا ربطی به آنان نداشت.
توضیح دادم که نویسنده ناچار شد چنین کاری بکند. امروز نویسنده حتی با حروفچین هم روبهرو میشود و به ناشر هم کمک میکند. وضعیت، وضعیت مسخرهای است. چرا من به عنوان یک نویسنده باید برای مجوز کتابام به ارشاد بروم؟ ده تا پانزده است که “ شازده احتجاب” در مرحلهی صحافی باقی مانده است. تا کی باید دنبال مجوز این کتاب باشم و به خاطر آن تحقیر بشوم؟ چه چیزی در این کتاب هست که بتواند حکومتی را سرنگون بکند؟ این جاست که میفهمم میخواهند مرا تحقیر کنند.
آیا کنترل مسائل اخلاقی جامعه بر عهدهی وزارت ارشاد نیست؟ چیزی که در شازده احتجاب محل سوال است، پدیدهای اخلاقی است، نه سیاسی.
بخشی را که غیراخلاقی است میپذیرم، ولی بخشی از این تصمیم به روشهای سیاسی برمیگردد و اصلا آنان موضوع اخلاق را بهانه کردهاند.
ولی اینها بهانه نیست. چون وجود دارد.
مثالی میزنم، “هزار و یک شب” کتابی است که سالهای سال است که در این مملکت منتشر میشود و مردم آن را خواندهاند ، هیچ اتفاقی هم نیافتاده است. در این سالها جلوی نشر این اثر را گرفتند. اثری که یکی از منابع غنی داستانی ماست. آیا همبستر شدن چند تا غول، چیزی است که باید جلوی آن را گرفت؟ اگر این طور پیش برویم، باید جلوی مثنوی را هم بگیریم.
با این کنترلها بخشی از مسائل اخلاقی جامعه کاهش پیدا کرده است. به نظر شما اینطور نیست؟
کاهش یافته است؟ به نظر من بدتر هم شده است.
اما این نظر شماست.
کافی است دست شما را بگیرم و ببرم توی این جامعه، آنوقت خواهید دید که ناهنجاری نسبت به بیست و پنج سال گذشته بیشتر شده است. در ادارهها رشوه و دزدی افزایش پیدا کرده است. کافی است پای صحبت جوانان بنشینید تا متوجه شوید که چه اتفاقی افتاده است. این حرفها که ناموس و اخلاق و عرف در خطر است، همه بهانه است. اینها به یک موضوع سیاسی ربط دارد.
مثلا “شازده احتجاب” چه مشکل سیاسی دارد که چاپ نمیشود؟
باید از کسانی که جلو نشر کتاب را گرفتهاند، بپرسید که چرا با وجود آن که کتاب چهار پنج بار پس از انقلاب چاپ شده است، جلو چاپ مجدد آن را گرفتهاند.
شما میگویید دلایل سیاسی دارد و من میگویم دلایل اخلاقی. این کتاب به سانسور اخلاقی نیاز دارد، مثل “زنان بدون مردان” و حتی “نوبت عاشقی” که در چاپ اول سانسور اخلاقی شدند.
من دلیل اخلاقی برای سانسور “شازده احتجاب” نمیبینم.
اگر میدیدید که نمینوشتید.
من رمانی در آلمان نوشتم که میدانستم در ایران به آن اجازهی چاپ نمیدهند و در زمان زندهگی من چاپ نخواهد شد. اما همین کتاب در سوئد به راحتی چاپ شد. اما مجموعه داستانهای من چهار پنج سال است که منتشر نمیشود.
“جبه خانه” مشکل اخلاقی ندارد؟
“جبه خانه” را برای چاپ ندادهام.
آیا داستان “ به خدا من فاحشه نیستم”، مشکل اخلاقی ندارد؟
“من فاحشه نیستم” باید منتشر شود.
چرا باید منتشر شود؟ این کتاب مشکل اخلاقی دارد.
آیا ما میخواهیم منکر هر مشکل اخلاقی که وجود دارد شویم؟ ما میخواهیم بگوییم چنین چیزی نیست. بگذارید بگوییم که داستان من فاحشه نیستم دربارهی چیست. چند تا دوست هستند که در زمان جوانی خیلی انقلابی بودند. حالا هر ماه دور هم جمع میشوند. یکی از آنان با یک فاحشه میآید. اول این جمع بحث سیاسی میکنند. بعد با هم مینشینند و … اصولا حضور فاحشه را فراموش میکنند. بار دیگر یکی از این انقلابیون سابق، دختر خانمی را با خودش میآورد و او مدام تکرار میکند که من فاحشه نیستم. ولی آن زن میگوید ولی من فاحشه هستم؛ اول هم پول میگیرم. روشنفکرها هم نشستهاند و مدام حرف میزنند . این دو گروه نمایندهگان روشنفکری ما بودند. وقتی این داستان در زمان شاه منتشر شد، یکی از دوستان آمد و گفت که سرهنگی در وزرات اطلاعات گفته است که آدمهای این قصه ما هستیم. عدهای از دوستان هم با من قطع رابطه کردند و گفتند منظور تو، ما بودیم که در زمان شاه همکاری میکردیم. به هر حال باید جایی این موضوع، به صورت عریان مطرح میشد. به نظر من کسی با خواندن “ به خدا من فاحشه نیستم”، فاحشه و منحرف نمی شود. حتی این کتاب به ما میفهماند که گاهی ما ادعا میکنیم فاحشه نیستیم، اما وقتی تن به فساد میدهیم و یا برای رسیدن به چیزی کرنش میکنیم، فاسد میشویم.
این توضیح شما قابل قبول است، ولی آیا “همسایهها”ی “احمد محمود” باید چاپ شود؟
به نظر شما کدام قسمت این کتاب مشکل دارد؟
تصویر “بلور خانم” و روابط غیراخلاقی در این کتاب غیرقابل چاپ است.
یعنی بخشی از آنچه در جامعه ما وجود دارد را نباید گفت؟ پس نباید مدعی واقعگرایی باشیم.
میتوان واقعیتها را طرح کرد. اما در محدودهای که به اخلاق اجتماعی ضربه نزند.
آیا با خواندن “همسایهها”، کسی به فکر ایجاد رابطه با بلور خانم میافتد؟ یا یک بلور خانم نوعی، به وضعیت خود پی میبرد؟
در داستان “به خدا من فاحشه نیستم” میتوان این فرض را پذیرفت ولی در “همسایهها” خیر.
دربارهی قسمتی از آن میتوانم با شما به توافق برسم. مثلا “الفیه شلفیه”؛ ولی من “همسایهها” را “الفیه شلیفه” نمیدانم. گناهان غریزی در جامعهی ما و در میان جوانان بسیار شایع است. آیا اینها را باید به حساب ادبیات گذاشت؟
این مشکلات در همهی جوامع وجود دارد.
اما آنان پنهانکاری نمیکنند، میآیند در رسانهای مثل تلویزیون راجع به آن حرف میزنند.
این کار قبح عمل را از میان میبرد؟
نه، جامعه را سالم میکند. بچهها میفهمند مشکل در کجاست.
یعنی آنچه در اروپا و آمریکا نشانههای یک جامعهی سالم است. آیا جامعهی اروپا و آمریکا را از جامعهی ما سالمتر میدانید؟
نمیتوان گفت سالمتر است. ولی آنان مشکلات عجیب و غریب روانی ما را ندارند. وقتی در اینجا بچهای مورد سوءاستفاده جنسی قرار میگیرد و نمیتواند چیزی در این مورد بگوید، تمام زندهگی او نابود میشود. راهاش این نیست که بگوییم فلان مشکل را نداریم، راهاش این نیست که بگوییم داستاننویس! اینها را ننویس!
مطرح کردن چنین چیزی باعث گسترش آن نمیشود؟
آگاهی باعث گسترش چیزی نمیشود. همیشه اطلاع داشتن بهتر است. باید این مشکلات در دبیرستانها به جوانان آموزش داده شود.
شما مشکل چاپ کتابهای خودتان را حل کردهاید که دارید برای کتابهای آموزشی فکر میکنید؟
همهی این چیزها به هم مربوط است. اینها نشان میدهد که نشر آنچه نوشته شده است، ضرورت دارد. نمیتوان صبر کرد تا بعد از مرگ آدم نوشتهی او چاپ شود. ممکن است بعد از مرگ من، خیابانی به نام من کنند، اما من چنین چیزی را نمیخواهم. من میخواهم کتابام چاپ شود و داستان عمل خود را در جامعه انجام بدهد. عکسالعمل ایجاد کند و بعد کسی پیدا شود داستان بهتری بنویسد. چندی پیش برایام حالت عجیبی اتفاق افتاد. صدای اذان را شنیدم، یاد خانواده افتادم؛ پدر و مادرم. پدر حالا فوت کرده است و مادر پارکینسون دارد و این من را اندوهگین کرد و باید اینها را بنویسم و با تمام ابعاد و ریزهکاریها. اگر من بلرزم و از اینکه کسی نشسته که میخواهد این حس من را بررسی کند، نمیتوانم کار بکنم. امکانی به من و نویسندهگانی نظیر من دادند که میتوانند داستان و نوشتهی خود را فکس کنند و چاپ شود. اما بسیاری از جوانان چنین امکاناتی ندارند. جوان سی و پنج سالهای را میشناسم که بعد از سالها نوشتن، موفق شده پنج داستان را به چاپ نزدیک کند. آن وقت به او گفتند سی تا بیشتر چاپ نمیشود و حتی بعضی از ایرادها به داستانها بهانه است. هیچ عنصر ضداخلاقی پشت آن نیست.
منبع: مجلهی “دانستنیها”