شاید روزی بیانیه هفدهم میرحسین موسوی، درسی از کتاب تاریخِ دبیرستانها شود و معلمی به شوق بگوید که آن روزعاشورای سال 88، با مردم بوده و میانِ دود و گاز اشک آور، می دویده و می دیده که دیو خشونت چه طور تنوره می کشد و این بیانیه در همان روزها که علم الهدی، امام جمعه آن وقتهای مشهد، در میانِ راهپیمایی خودساخته حاکمیت، فرمان خونریزی می داد، چه فرشته رحمتی و چه پرواز بلندی بوده به قامت البرز و زاگرس و ارتفاعی مهربان به آبی آسمان، از این تیرگی خیابان.
پسرکی دست بالا می برد و می پرسد، چرا موسوی همان فردا و اصلا همان روز نخواست تا مردم بمانند در خیابان و سنگر ببندند و کار را تمام کنند. این طور ما زودتر به آزادی نمی رسیدیم؟
معلم راهی می رود و دستی بر شانه پسر و نگاهی به تخته سیاه می گوید: “بچه ها همیشه راه مستقیم بهترین راه نیست. خشونت مثل یه جنگله ممکنه که واردش بشی و راه خروج رو گم کنی.”
هنوز بیانیه موسوی تاریخ نشده، میر ما در حصر است و شیخ شجاع معاصر ماست و آن بیانیه هم راوی روزگار مانده است؛ اگر این حافظه علیل تاریخی یاری دهد.
میرحسین در روزهایی که انتظارِ حبس و حصرش بیشتر می رفت و بانگِ مبارز طلبی از چهار سوی نظام برخاسته بود، میانِ کوررنگی احساسی که هر دو سوی سبز و سیاه را گرفته بود، با آرامشی میان توفان، از حال و روز ایران می گفت: “ما یک دولت و نظام صادق و رئوف و با شفقت و مبتنی بر آراء مردم میخواهیم که به تنوع آرا و عقاید مردم نه به شکل تهدید، که بلکه به صورت یک فرصت نگاه کند. ما سرک کشیدن به زندگی خصوصی مردم، تفتیش عقاید، تجسس، بستن روزنامهها و محدود کردن رسانهها را مخالف دین مترقی و رهایی بخش خود و مخالف قانون اساسی برآمده از این دین میدانیم. ما ضایع کردن یک ریال از بیتالمال را در جهت اهداف باندی و جناحی حرام میدانیم و میگوییم که سند چشمانداز ملی بیست ساله که به تایید همه ارکان نظام رسیده است، امروز به یک ورق پاره بیارزش تبدیل شده است. ما هشدار میدهیم که رقیبان بزرگی در منطقه با رشدهای اقتصادی دو رقمی در حال ظهور هستند و روز به روز قویتر میشوند. در حالی که ما متاسفانه از دادن یک بودجه سالانه و نگهداشتن حسابهای ذخیره ارزی و امانت در سپردههای مردم و پاسخگویی در مقابل دیوان محاسبات عمومی و مجلس شورای اسلامی عاجز هستیم.”
فرصت ها مثل ابر در گذر است. مردم و نسلها هم مثل آدمهای خانه و کوچه، سن و سال دارند و عهد شباب و دوره سالخوردگی. فرصتی که احمدی نژاد به پشتوانه تن ناقص و تدبیرِ معیوب رهبری از ایران گرفت، مهلتِ جوانی کردنِ ایرانیان و ساختن ایران بود.
این شش، هفت سال که می گذرد با آن حجم دلارهای نفتِ گرانبها که هدیه بی منت خداوند به ماست، می توانست، فقر را براندازد و عاقبت گره از ابروانِ سرزمین مان گشاید و به صنعت و تجارت و زراعتی، از نفت فروش بودن، رهایمان کند، اما نشد.
شش سال طلایی رفته است و در این سالهای بعد ازانتخابات هم به بن بستی گرفتار شدیم و بر همه کارمان گره افتاد. قدمی در پیشرفت برداشته نشد و رشد اقتصادی از صفر تا یک درصد نوسانِ غمگینی داشت.
پول ملی ایران به کاغذ باطله تبدیل شده و دیر نیست که با این حال و روز، کار به مبادلات پا یا پای رسد و این دولتِ “پریان” و از “مابهتران” به کارمندان، وعده غذای گرم دهد و رخت و لباسی. بگذریم که این روزها بانک صادرات هم سپرده طلا می پذیرد و انگار بانکدارانِ نظام پذیرفته اند که پول ملی چرک کف دست است.
حال و روز دین و اخلاق البته خرابتر است، چشمانِ زیبای ایرانی، خراب ِدروغ و مخمور ریا و مستی و مستوری است. از دین جز پوستین وارونه ای نمانده است و رضا استادی از فضلای قم در همایشی می گوید که طلبه ها کاری کنند که مردم باورشان شود که خدا هست.
ملت خسته تر از این شده اند که برخیزند و شوری گیرند، افتان و خیزان تا پا گرد ماه و برج، تن می کشند و می روند. اگر چه به رنگِ ارغوانی جانِ جوانان و زخمِ زندانیان، شب هاشور خورده، اما هنوز شب است.
از آن سو در منطقه بلاخیز خاورمیانه، زمین و زمان بر هم ریخته و جنونِ احمدی نژاد و زبان هتا کش نه آبرویی در دنیا برای ایران گذاشته و نه صلحی با همسایگان. این کابوس که روزی بیگانگان بر ایران بتازند و تانک های آمریکایی در خیابان ولیعصر رژه روند خواب را حرام می کند.
اینکه پاره های وطن، خوزستان و آذربایجان و سیستان و کردستان بر باد روند، تن می لرزاند.
از این سو دو سالی است که خوبان ما به بند و زندان نشسته اند و بسیاری گمنام حتی مرخصی هم نیامده اند و پایدار مانده و در رنج و امید عمر می گذرانند و شیخ و میر هم در حصرند و سرمایه بودنشان از کفِ جامعه می رود.
در این صعب روز پریشان، سید محمد خاتمی حرفی از گفتگو زد.مهم نیست که سید روزهای امید، به عتاب گرفتار شود و هر از راه رسیده ای به توهین و تهمت نوازشش کند، آنچه اهمیت دارد ایران است که از دست می رود و خاتمی هم لابد بیش از آنکه در بند خوشنامی و قهرمان باشی باشد، دل نگران این بر باد رفتگی است.
خاتمی گفته بود که دو طرف ماجرا عزم بخشش کنند، و گفته بود که نظام هم “اگر” بر او ظلمی شده کنار بیاید و بگذرد. این” اگرِ”طعنه آلود، البته دیده نشد و مثل همیشه آن مشکل بزرگ که ما در روایتِ خبر صادق نیستیم چه رسد به انصافِ در تفسیر خبر رخ داد.
به غمِ ایران برسیم. خاتمی شاید چاره کار در این دیده که گفتگویی سر گیرد میانِ اکابر قلعه نظام و مردمان پیاده که چند جلو دار در حصر و زندان دارند، با این گوشزد که بر کِشتی ایران همه سواریم و وقت غرقه که رسد، موجِ هولناکِ تباهی، نمی پرسد اصلاح طلبی یا ولایت مدار.
میانِ قلعه نشینان هم دعوا بالا گرفته است. دیوانگی احمدی نژاد و دوستان، عود کرده و دیگر رخ مهتاب می بوسند و پری در خواب می بینند. شاید در بیت رهبری این بحث بگذرد که باید این دولتِ دست ساز محمودی بر انداخت. اگر چنین باشد، ممکن است روزنه ای باشد.
چه زیان دارد که سید محمد خاتمی و سید حسن خمینی و هاشمی رفسنجانی و پیرمردانی مثل امامی کاشانی و مهدوی کنی و برخی مراجع و قم نشینان، این زمینه را بسازند تا بیت رهبری آنچه خود ساخته را به دور اندازد.
رفتن احمدی نژاد و دولتش یک ضرورت است و هر روزش که بگذرد و بماند، تمدن ایرانی در خطر است. آنها که همه چیز را یکباره می خواهند، ممکن است که در این خیال شیرین، هر چه دارند را از دست دهند. فساد قدرت در ایران آنچنان بوده که قناتِ پاکیزه مردم نیز آلوده است. نمی توان دست بر دست گذاشت و شاهد جنبش های کور فقر و نان خواهی بود که ممکن است به چنان خشونت بی افساری رسد که هر چه رنگ داریم را از یاد ببریم.
سید محمد خاتمی عمقِ غم دیده است که از مصلحت می گوید. میر حسین موسوی هم در بیانیه هفدهم راه برون رفت از بن بست را گفته بود، بند به بند. زندانیان آزاد شوند و انتخابات سلامت شود و عرصه بر آزادی بیان، قدری فراخ شود و ایران آباد. این کار به دست هر کس انجام شود، حتی اگر اصلاح طلب نباشد و حتی اگر همه این خواسته ها یکباره اجرا نشود، خجسته است. موسوی می گفت: “بنده راه حل را در روانه ساختن نهرها و چشمههایی از آب روشن و شیرین به بستر این رودخانه میدانم که به تدریج و طی یک فرآیند تدریجی کیفیت آب و وضع رودخانه را تغییر دهد. و نیز اعتقاد دارم که هنوز دیر نشده است و نظام ما آن قدرت را دارد که در صورت تدبیر و در صورت داشتن یک نگاه احترامآمیز و توام با ملاطفت به همه ملت و اقشار آن این مهم را به انجام برساند….. ضرورتی ندارد همه بندها با هم شروع شود.”
بگذاریم مدرسه ای بماند، برای خواندن بیانیه های موسوی.
معلم، کتاب تاریخ را ورقی می زند و می رسد به عکس خاتمی و می گوید:
بچه ها اگه یه روزی راننده شدید و خدایی نکرده توی یه سرعت بالا، ترمز ماشین نگرفت، یادتون باشه باید دنده معکوس بکشید، چهار، سه، دو، یک. آقای خاتمی یه روزی که ماشین مملکت داشت سقوط می کرد، همین کار رو کرد، حالا اونایی که فکر می کنن خاتمی خیانتی نکرده و صادق بود، دستشون رو ببرن بالا.