داشتن اندکی از آن بهتر از نداشتن است!

روزبه میرابراهیمی
روزبه میرابراهیمی

po_rozbeh_mir_ebrahimi.jpg

در اینکه انتخابات در ایران می تواند مهم باشد کسی تردید ندارد و گرنه این همه مباحث مخالف و موافق در موردش ‏صورت نمی گرفت. انتخابات در ایران همواره جدا از اینکه کسانی را راهی قدرت یا از قدرت حذف می کند تاثیراتی را در ‏آرایش نیروهای فعال دارد. حتی اگر با بدبینی انتخابات را بازی ای در میان “بازیگران خودی در سیستم” بدانیم.‏

اما معمولا وقتی محاسبات هزینه/منفعت شرکت در انتخابات را مطرح می کنیم؛ مورد انتقاد وارد می شویم که چرا از ‏‏”تحریم” انتخابات طرفداری می کنیم. منتقدان می پرسند آیا در چند انتخابات گذشته حاصلی جز خالی کردن میدان برای ‏محافظه کاران افراطی و تندور و تقدیم نهادهای انتخابی داشت که این بار نیز همین اقدام صورت گیرد؟ آنها دلایل منطقی ‏خود را مستدل به حضور غیراصلاح طلبان در دولت و مجلس و شوراها و عملکردشان در جهت از بین بردن همه ‏دستاوردهای سطحی اصلاح طلبان می کنند و نتیجه می گیرند که داشتن اندکی از قدرت بهتر از نداشتنش است. آنها می ‏گفتند بودن اقلیتی در قدرت در این شرایط بهتر از نبودن آن است.‏

پیش از هر چیز اجازه دهید نکته ای را مورد اشاره قرار دهم و آن این که من شخصا هرگز نگفته ام که از “تحریم” ‏طرفداری می کنم و یا پیش از این در انتخابات های گذشته تحریمی بوده ام. هر چند برگزیدن این تاکتیک را نیز از سوی ‏برگزینندگانش نفی نمی کنم که آنها نیز برای خود منطقی دارند قابل طرح. همواره نوشته ام که شخصا در انتخابات های ‏گذشته “رای” نداده ام. مطمئنا بین “رای ندادن” که موضعی شخصی است با “تحریم کردن” که می تواند موضعی جمعی ‏باشد تفاوت وجود دارد که جایش در این مقال نیست.‏

اصولا به عنوان یک روزنامه نگار برای خود چنین حقی قائل نیستم که سیاست”تحریم” را تبلیغ کنم و جای سیاسیون را ‏تنگ نمایم. به عنوان یک شهروند همواره سعی کرده ام “رای” خود را آگاهانه اهداء کنم و اگر در این سال ها منتقد اصلاح ‏طلبان در شیوه هایشان بودم از موضع روشنگری و تبیین شرایط بوده و هست. همواره معتقد به “مشارکت آگاهانه” هستم. ‏آگاهی از زمینی که پای می نهیم، آگاهی از آنچه می کنیم، آگاهی از آنچه تجربه نشانمان داده است و آگاه از هزینه ای که ‏باید برای تحقق اهداف پرداخت شود.‏

شاید لازم باشد در اینجا اندکی دایره مبحثی که بدان می پردازم را بازتر کنم تا وقتی از برخی مفاهیم سخن می گوییم خلط ‏مبحثی صورت نگرفته باشد.‏

اصلاح طلبان در یک دهه پیشتر راه “اصلاح” را با دو پیش فرض آغاز کردند(منظورم اصلاح در سیستم جمهوری اسلامی ‏است و نه زمینه تاریخی بیش از یکصد ساله ایرانیان). اولین پایه تحلیل اصلاح طلبان این بود که سیستم حقوقی و حقیقی ‏جمهوری اسلامی “اصلاح پذیر” است. دومین پایه برای تحقق اصلاحات این بود که حالا که فرض بر این است نظام ‏اصلاح پذیر است باید تفسیری دموکراتیک از قانون اساسی به عنوان اولین قدم روند اصلاح صورت داد (شش سال پیش در ‏مقاله ای مفصل مباحث تئوریک در این زمینه را بررسی کرده بودم).‏

از نگاه نگارنده برای هر حرکت اصلاحی در سیستم جمهوری اسلامی، اصلاح طلبان باید به این دو پیش فرض مهم به دقت ‏نظری بیافکنند و دوباره خوانی اش نمایند. زمانی که با این دو فرض، اصلاح طلبان پا به قدرت نهادند شاید فکر می کردند ‏که شکل حقوقی جمهوری اسلامی این ظرفیت را دارد که این چارجوب “حیاتی” را بپذیرد. یعنی “برای ماندن تن به اصلاح ‏دهد”. در اینجا “ماندن” نظام نیز نه فقط به معنای “برقرار” بودنش که “کارآمد” بودنش در نظر گرفته شده است.‏

اما در هشت سال اصلاح طلبان، شکل حقیقی (قدرت) در کنار شکل حقوقی سیستم این درمان تاریخی (اصلاح) را پس زد و ‏عملا به لحاظ شکل حقوقی و حقیقی سیستم اصلاحات شکست خورد.‏

چندگانگی موجود در سیستم که می توانست برای کلیت نظام مفید باشد “مضر” تشخیص داده شد و فرمان “یکدستی” صادر ‏شد و از همین جا بود که نگاهی به کارنامه این سال ها دو پیش فرض ابتدایی اصلاح طلبان را با تردید جدی مواجه کرد.‏

در دموکراسی ها، اصلی پایه ای وجود دارد به نام “سازش” که بسیاری دموکراسی را بدون آن غیرقابل تصور می دانند. ‏دموکراسی ها محتاج دموکرات هایی وفادار است تا بتوانند پیشبرنده اهداف دموکراسی باشند. “دموکراسی” از جمله اهداف ‏اصلاح طلبان ایرانی نیز بود. “سازش” در دموکراسی ها معمولا منتهی به توافق و تفاهم بر سر حداقل ها می شود. یعنی ‏تصور گرفتن حداکثرها معمولا بسیار “ایده آلستیک” است که با واقعیت ها متفاوتند.‏

در یک پروسه اصلاح، اصلاح طلبان در مواقع مختلفی مجبور به “سازش” هستند. یعنی باید برای رسیدن به حداقل، کمی ‏از حداکثرهای خود پا عقب بنهند. اما در این بازی تعریف درست حداکثرها می تواند حداقل های قابل لمس تری را نمایان ‏کند.‏

نگاهی به کارنامه اصلاح طلبان نشان می دهد که آنان اصل “سازش” را یکسویه عمل کردند و همواره در تقابل های بین ‏‏”حقوق ملت” و “حقوق حکومت” که در مسیر اصلاح در سیستم هایی مانند جمهوری اسلامی چنین تقابل هایی محتمل است ‏به نفع حقوق حکومت “سازش” را عملی کردند.‏

به هر حال با هر تحلیلی چه خوش بینانه و چه بدبینانه نباید فراموش کنیم که در کارنامه اصلاح طلبان، تن دادن به انتخابات ‏مجلس هفتم، برگزاری پر شبهه انتخابات دور اول ریاست جمهوری نهم، تن دادن به حذف یک منتخب مردم در مجلس ‏ششم(علیرضا رجایی)، گذشتن از کنار صدها لایحه و طرح اصلاح طلبانه در مقابل شورای نگهبان، آغاز اعمال سانسور ‏از سوی شورای عالی امنیت ملی با ریاست رئیس جمهور اصلاح طلب، و ده ها فرصت از دست رفته دیگر نیز وجود دارد ‏که هرگز چیزی از اصلاح یا اعتراف به این اشتباهات از سوی آنان دیده نشده است.( بلکه اندک دستاوردهای مانده از آن ‏دوران نیز افراط گرایی و تندروی خوانده می شود!)‏

انتخابات اخیر انتخابات “مجلس قانونگذاری” در جمهوری اسلامی است اما در عمل و در صورت رفتن اصلاح طلبان به ‏درونش نیز (با توجه به اینکه هیچ تغییری مبنی بر تفاوت این دوران با آن دوران که نشاندهنده پذیرش اصلاح باشد دیده نمی ‏شود چه بدتر نیز شده است) تنها شاید بتواند “تریبونی” باشد برای صدایی متفاوت از درون قدرت. تریبونی که پیش از این ‏نیز سنجیده شده است. به گونه ای که از چهار سال مجلس ششم اکنون تنها می توان به برخی نطق ها یا انتشار برخی ‏گزارش های تحقیق و تفحص با مباهات یاد کرد. ‏

اما نکته جالب در این دوره این است که اصلاح طلبان از فضای حاصل از عملکرد محمود احمدی نژاد باز هم به انتخابات ‏فقط به عنوان مسیری برای ورود به قدرت می نگرند و اصلاح طلبانی نیز که در جلوی صف قرار گرفته اند مدیران دوران ‏اصلاح طلب هستند که حتی نمی توانند از همان تربیون احتمالی نیز بهره ببرند.‏

همانگونه که انتخابات می تواند مسیری برای ورود به قدرت باشد، می تواند و باید مسیری برای “اعمال قدرت” باشد. ‏اصلاح در هیچ سیستمی بدون اعمال قدرت برای تحمیل اصلاح به سیستم امکان پذیر نیست. آیا اصلاح طلبان به این فکر ‏کرده اند که چگونه می خواهند قدرت را اعمال کنند قدرتی که باید ناشی از مردم باشد.‏

متاسفانه اصلاح طلبان بیش از آنکه بازیگران واقعی اصلاحات در معنای واقعی اش باشند بازیگران عرصه انتخابات برای ‏قدرت هستند. آنهم نه حتی انتخاباتی که بتواند بازیگران متفاوتی را به بازی بگیرد. بازیگر بازی هستند که دیگران به راحتی ‏بازی گردانش هستند و اصلاح طلبان را نیز مشغول ترفندهای خود کرده اند. باید گفت این چرخ معیوب با این چنین ‏پیشروهایی (اصلاح طلبان کنونی) هیچ اصلاحی را حادث نخواهد شد. ‏

با این تفاصیل معتقدم روش های کنونی اصلاح طلبان در خوش بینانه ترین حالت گرفتن چند کرسی بی تاثیر توسط ‏کاندیداهایی خواهد بود که حتی شاید توان استیفای حق خود را نداشته باشند چه رسد حقوق ملت. تصور کنید در همین مجلس ‏هفتم اقلیت اصلاح طلب شامل نیروهای قدرتمندتری بود، چه می شد؟ ایا مثلا قادر بودند بدون اذن رهبری نظام ‏محموداحمدی نژاد که دوست و غیر دوست منتقد روش هایش هستند را به پای میز محاکمه در مجلس بکشند؟ آنها که می ‏گویند آری باید به قدرت تحلیل و تدبیرشان شک کرد.‏

مثلا آیا اگر صدای اصلاح طلبان در مجلس قوی تر از الان بود می توانستند جلوی آسیب های که تصمیمات برخی بر ‏زندگی و آینده ملت وارد کرده بگیرند؟ خیالاتی نباشیم. ظاهرا حافظه کوتاه مدت مان نیز با مشکل مواجه شده است. دایره ‏خودی ها خیلی تنگ تر از این حرف هاست. بازی با وجود چنین اصلاح طلبانی که حاضرند تن به هر خفتی بدهند برای ‏مدتی ماندن در قدرت همین خواهد بود که تا به حال بوده است.‏

باز هم در این زمینه حرف ها هست…‏