در اینکه انتخابات در ایران می تواند مهم باشد کسی تردید ندارد و گرنه این همه مباحث مخالف و موافق در موردش صورت نمی گرفت. انتخابات در ایران همواره جدا از اینکه کسانی را راهی قدرت یا از قدرت حذف می کند تاثیراتی را در آرایش نیروهای فعال دارد. حتی اگر با بدبینی انتخابات را بازی ای در میان “بازیگران خودی در سیستم” بدانیم.
اما معمولا وقتی محاسبات هزینه/منفعت شرکت در انتخابات را مطرح می کنیم؛ مورد انتقاد وارد می شویم که چرا از ”تحریم” انتخابات طرفداری می کنیم. منتقدان می پرسند آیا در چند انتخابات گذشته حاصلی جز خالی کردن میدان برای محافظه کاران افراطی و تندور و تقدیم نهادهای انتخابی داشت که این بار نیز همین اقدام صورت گیرد؟ آنها دلایل منطقی خود را مستدل به حضور غیراصلاح طلبان در دولت و مجلس و شوراها و عملکردشان در جهت از بین بردن همه دستاوردهای سطحی اصلاح طلبان می کنند و نتیجه می گیرند که داشتن اندکی از قدرت بهتر از نداشتنش است. آنها می گفتند بودن اقلیتی در قدرت در این شرایط بهتر از نبودن آن است.
پیش از هر چیز اجازه دهید نکته ای را مورد اشاره قرار دهم و آن این که من شخصا هرگز نگفته ام که از “تحریم” طرفداری می کنم و یا پیش از این در انتخابات های گذشته تحریمی بوده ام. هر چند برگزیدن این تاکتیک را نیز از سوی برگزینندگانش نفی نمی کنم که آنها نیز برای خود منطقی دارند قابل طرح. همواره نوشته ام که شخصا در انتخابات های گذشته “رای” نداده ام. مطمئنا بین “رای ندادن” که موضعی شخصی است با “تحریم کردن” که می تواند موضعی جمعی باشد تفاوت وجود دارد که جایش در این مقال نیست.
اصولا به عنوان یک روزنامه نگار برای خود چنین حقی قائل نیستم که سیاست”تحریم” را تبلیغ کنم و جای سیاسیون را تنگ نمایم. به عنوان یک شهروند همواره سعی کرده ام “رای” خود را آگاهانه اهداء کنم و اگر در این سال ها منتقد اصلاح طلبان در شیوه هایشان بودم از موضع روشنگری و تبیین شرایط بوده و هست. همواره معتقد به “مشارکت آگاهانه” هستم. آگاهی از زمینی که پای می نهیم، آگاهی از آنچه می کنیم، آگاهی از آنچه تجربه نشانمان داده است و آگاه از هزینه ای که باید برای تحقق اهداف پرداخت شود.
شاید لازم باشد در اینجا اندکی دایره مبحثی که بدان می پردازم را بازتر کنم تا وقتی از برخی مفاهیم سخن می گوییم خلط مبحثی صورت نگرفته باشد.
اصلاح طلبان در یک دهه پیشتر راه “اصلاح” را با دو پیش فرض آغاز کردند(منظورم اصلاح در سیستم جمهوری اسلامی است و نه زمینه تاریخی بیش از یکصد ساله ایرانیان). اولین پایه تحلیل اصلاح طلبان این بود که سیستم حقوقی و حقیقی جمهوری اسلامی “اصلاح پذیر” است. دومین پایه برای تحقق اصلاحات این بود که حالا که فرض بر این است نظام اصلاح پذیر است باید تفسیری دموکراتیک از قانون اساسی به عنوان اولین قدم روند اصلاح صورت داد (شش سال پیش در مقاله ای مفصل مباحث تئوریک در این زمینه را بررسی کرده بودم).
از نگاه نگارنده برای هر حرکت اصلاحی در سیستم جمهوری اسلامی، اصلاح طلبان باید به این دو پیش فرض مهم به دقت نظری بیافکنند و دوباره خوانی اش نمایند. زمانی که با این دو فرض، اصلاح طلبان پا به قدرت نهادند شاید فکر می کردند که شکل حقوقی جمهوری اسلامی این ظرفیت را دارد که این چارجوب “حیاتی” را بپذیرد. یعنی “برای ماندن تن به اصلاح دهد”. در اینجا “ماندن” نظام نیز نه فقط به معنای “برقرار” بودنش که “کارآمد” بودنش در نظر گرفته شده است.
اما در هشت سال اصلاح طلبان، شکل حقیقی (قدرت) در کنار شکل حقوقی سیستم این درمان تاریخی (اصلاح) را پس زد و عملا به لحاظ شکل حقوقی و حقیقی سیستم اصلاحات شکست خورد.
چندگانگی موجود در سیستم که می توانست برای کلیت نظام مفید باشد “مضر” تشخیص داده شد و فرمان “یکدستی” صادر شد و از همین جا بود که نگاهی به کارنامه این سال ها دو پیش فرض ابتدایی اصلاح طلبان را با تردید جدی مواجه کرد.
در دموکراسی ها، اصلی پایه ای وجود دارد به نام “سازش” که بسیاری دموکراسی را بدون آن غیرقابل تصور می دانند. دموکراسی ها محتاج دموکرات هایی وفادار است تا بتوانند پیشبرنده اهداف دموکراسی باشند. “دموکراسی” از جمله اهداف اصلاح طلبان ایرانی نیز بود. “سازش” در دموکراسی ها معمولا منتهی به توافق و تفاهم بر سر حداقل ها می شود. یعنی تصور گرفتن حداکثرها معمولا بسیار “ایده آلستیک” است که با واقعیت ها متفاوتند.
در یک پروسه اصلاح، اصلاح طلبان در مواقع مختلفی مجبور به “سازش” هستند. یعنی باید برای رسیدن به حداقل، کمی از حداکثرهای خود پا عقب بنهند. اما در این بازی تعریف درست حداکثرها می تواند حداقل های قابل لمس تری را نمایان کند.
نگاهی به کارنامه اصلاح طلبان نشان می دهد که آنان اصل “سازش” را یکسویه عمل کردند و همواره در تقابل های بین ”حقوق ملت” و “حقوق حکومت” که در مسیر اصلاح در سیستم هایی مانند جمهوری اسلامی چنین تقابل هایی محتمل است به نفع حقوق حکومت “سازش” را عملی کردند.
به هر حال با هر تحلیلی چه خوش بینانه و چه بدبینانه نباید فراموش کنیم که در کارنامه اصلاح طلبان، تن دادن به انتخابات مجلس هفتم، برگزاری پر شبهه انتخابات دور اول ریاست جمهوری نهم، تن دادن به حذف یک منتخب مردم در مجلس ششم(علیرضا رجایی)، گذشتن از کنار صدها لایحه و طرح اصلاح طلبانه در مقابل شورای نگهبان، آغاز اعمال سانسور از سوی شورای عالی امنیت ملی با ریاست رئیس جمهور اصلاح طلب، و ده ها فرصت از دست رفته دیگر نیز وجود دارد که هرگز چیزی از اصلاح یا اعتراف به این اشتباهات از سوی آنان دیده نشده است.( بلکه اندک دستاوردهای مانده از آن دوران نیز افراط گرایی و تندروی خوانده می شود!)
انتخابات اخیر انتخابات “مجلس قانونگذاری” در جمهوری اسلامی است اما در عمل و در صورت رفتن اصلاح طلبان به درونش نیز (با توجه به اینکه هیچ تغییری مبنی بر تفاوت این دوران با آن دوران که نشاندهنده پذیرش اصلاح باشد دیده نمی شود چه بدتر نیز شده است) تنها شاید بتواند “تریبونی” باشد برای صدایی متفاوت از درون قدرت. تریبونی که پیش از این نیز سنجیده شده است. به گونه ای که از چهار سال مجلس ششم اکنون تنها می توان به برخی نطق ها یا انتشار برخی گزارش های تحقیق و تفحص با مباهات یاد کرد.
اما نکته جالب در این دوره این است که اصلاح طلبان از فضای حاصل از عملکرد محمود احمدی نژاد باز هم به انتخابات فقط به عنوان مسیری برای ورود به قدرت می نگرند و اصلاح طلبانی نیز که در جلوی صف قرار گرفته اند مدیران دوران اصلاح طلب هستند که حتی نمی توانند از همان تربیون احتمالی نیز بهره ببرند.
همانگونه که انتخابات می تواند مسیری برای ورود به قدرت باشد، می تواند و باید مسیری برای “اعمال قدرت” باشد. اصلاح در هیچ سیستمی بدون اعمال قدرت برای تحمیل اصلاح به سیستم امکان پذیر نیست. آیا اصلاح طلبان به این فکر کرده اند که چگونه می خواهند قدرت را اعمال کنند قدرتی که باید ناشی از مردم باشد.
متاسفانه اصلاح طلبان بیش از آنکه بازیگران واقعی اصلاحات در معنای واقعی اش باشند بازیگران عرصه انتخابات برای قدرت هستند. آنهم نه حتی انتخاباتی که بتواند بازیگران متفاوتی را به بازی بگیرد. بازیگر بازی هستند که دیگران به راحتی بازی گردانش هستند و اصلاح طلبان را نیز مشغول ترفندهای خود کرده اند. باید گفت این چرخ معیوب با این چنین پیشروهایی (اصلاح طلبان کنونی) هیچ اصلاحی را حادث نخواهد شد.
با این تفاصیل معتقدم روش های کنونی اصلاح طلبان در خوش بینانه ترین حالت گرفتن چند کرسی بی تاثیر توسط کاندیداهایی خواهد بود که حتی شاید توان استیفای حق خود را نداشته باشند چه رسد حقوق ملت. تصور کنید در همین مجلس هفتم اقلیت اصلاح طلب شامل نیروهای قدرتمندتری بود، چه می شد؟ ایا مثلا قادر بودند بدون اذن رهبری نظام محموداحمدی نژاد که دوست و غیر دوست منتقد روش هایش هستند را به پای میز محاکمه در مجلس بکشند؟ آنها که می گویند آری باید به قدرت تحلیل و تدبیرشان شک کرد.
مثلا آیا اگر صدای اصلاح طلبان در مجلس قوی تر از الان بود می توانستند جلوی آسیب های که تصمیمات برخی بر زندگی و آینده ملت وارد کرده بگیرند؟ خیالاتی نباشیم. ظاهرا حافظه کوتاه مدت مان نیز با مشکل مواجه شده است. دایره خودی ها خیلی تنگ تر از این حرف هاست. بازی با وجود چنین اصلاح طلبانی که حاضرند تن به هر خفتی بدهند برای مدتی ماندن در قدرت همین خواهد بود که تا به حال بوده است.
باز هم در این زمینه حرف ها هست…