عشق را در پستوی تاریخ نهان باید کرد!
برادر بیژن، خواهر منیژه
احمد جلالی فراهانی
سرانجام تیغ تیز سانسور بر پهلوی افسانه هم نشست. دیروز خسرو و شیرین و حالا بیژن و منیژه! عشق را باید این روزها در پستوی تاریخ نهان کرد! تاریخی که ریشه هایش همه عشق است. « اصالت گرایان تاریخی » به فرمان خدایان فقه و ولایت، سیراب از شکستن دیشها و فیلتر کردن سایتها و خمیر کردن کاغذها و مچاله کردن دگر اندیشان، این بار به جان قصه و افسانه افتاده اند و انتقام از پایمردی فردوسی و نظامی می گیرند!
قیچی ها بکارند
قیچی ها بکارند و ردای بی قواره 32 سال تاریخ اعدام زندان و استبداد را رج می زنند تا مگر از این هیبت شتر گاو پلنگ، جامه ای بسازند به قامت شکوه و سربلندی زبان پارسی. چهارده قرن گردن زدن و چشم از کاسه درآوردن و بردار کردن « قرمطیان » انگار کافی شان نبوده است که می خواهند عشق را بر سر بزنگاه قلم و کاغذ گردن بزنند و اساطیر زبان پارسی را چون ملایان خشکه مقدس دستگاه ولایت، فقیهانی جا بزنند عاری از عشق و خالی از انسانیت انسان! و چه جای گلایه که مولایشان فرموده « شعرها باید پاستوریزه شوند! »
مدیر به فغان آمده از قیچی بدستان دستگاه پر طمطمراق سانسور بخش فرهنگی نشر « پیدایش » درباره یکی از اصلاحیههایی که به این منظومه نظامی گنجهای وارد شده به خبرگزاری مهر می گوید: « گفتهاند مصرع «چو مست از جام می نگذاشت باقی» باید حذف شود. » و اشاره اش به بیت « چو مست از جام می نگذاشت باقی/ ز مجلس عزم رفتن کرد ساقی» است که در منظومه خسرو و شیرین نظامی گنجوی آمده است.
او در جای دیگری به اصرار سانسورچیان بر سانسور عبارت « در آغوش کشیدن » اشاره می کند و اینکه « این بخش از داستان درباره این است که خسرو را در خواب کشتهاند و حال شیرین زانو میزند و جسد خسرو را در آغوش میکشد.»
تو گویی زنان چکمه پوشان دستگاه ولایت بر مردانشان حرامند و « در آغوش کشیدن » شوهر را باید همچون سیما و سینمایشان از روابط پیدا و پنهان زنان و شوهران این آب و خاک، قلم گرفت و فرداست که منادی سر دهند که به زمان بیژن و منیژه، چادر حجاب برتر بود و اصلاً در این سرزمین زنی نبوده است که بداند رقص چیست، عشق چیست، عاشقی کدام است و زن و شوهر را چه به این حرفها که هنگام مرگ یکی، دیگری او را به آغوش کشد!
ویروس عشق و عاشقی
لابه های « فریبا نباتی » مدیر بخش فرهنگی انتشارات « پیدایش » به تاریخ نشر و انتشار این دیار خواهد ماند که گفته است سانسورچیان دستگاه ولایت تاب تحمل دیدن عباراتی نظیر « به خلوت رفتن » و « آغوش » و « گرفتن دست » را در منظومه خسرو و شیرین و بیژن و منیژه نداشته اند و از ترس آلوده شدن کودکان و نوجوانان ایران زمین به ویروس عشق و عاشقی، قصد کرده اند خسروی بسازند به قامت و هیبت واعظان خشک گفتار و محتسبان بی مقداری که « چون به خلوت می روند، آن کار دیگر می کنند! »
بیژنی که آنها می خواهند بسازند، یقه اش را تا خرخره بسته است و لباس بر روی شلوار انداخته و محاسنش را از ترس دوزخ نتراشیده و هنگام سخن گفتن با منیژه نگاهش را به پائین دوخته و سخنی اگر می گوید همه امر به معروفی است که حضرت « آقا » بر ساخته و نهی منکری است که استکبار تا بن دندان مسلح به قصد جنگ نرم بر ساخته!
منیژه ی آنان هم سیمایی دارد لابد به قامت خواهران بسیجی که به درد فکه رفتن و گریه کردن و اشک ریختن و مشت گره کردن در حرکتهای خودجوش می خورد و جایش بسیج خواهران است و کارش چماق بر کشیدن و به همراه برادر، بیژن به « گشت ارشاد » گشتن و نسبت و نصب و محرمیت این و آن را پائیدن.
خسرویی که آنها برای کودکان ما می خواهند نه اهل فتنه سبز است که عشق را بفهمد و امید را ترجمه کند و ابایی از در آغوش کشیدن معشوق نداشته باشد و نه مثل جوانان امروزی که دنیایش قرارهای فیس بوکی باشد و « آب بازی » و « خز بازی » و زندگی را طلب کردن و پی نشاط و جوانی دویدن!
خسروی آنها بیشتر شبیه « سعید امامی » است که برای قتل عام « سعیدی سیرجانی » ها در سیاه چاله های زندان استبداد دوره می بیند. یا شاید شبیه « سعید عسگر » است که برای خالی کردن گلوله در گلوی « سعید حجاریان » ها برنامه می چیند.
خسروی آنها بیشتر به چماق بدستانی است که در کهریزک روی شکنجه را سفید کردند و در خیابانهای « خرداد » نداها را بر خاک! خسروی آنها بیشتر از قماش « سعید »های مرتضوی است که جلادان مطبوعات را سرآمدند و « زهرا » های کاظمی را سبکسرانه به قتل می رسانند!
درد جانکاه اختگی
میدانم که بانوی شعر این روزهای ایران گفته است که زبان پارسی اخته نمی شود. می دانم که سیمین بهبهانی بزرگ، امید را پرسه می زند اما اعتراف می کنم که آنها سالهاست که ما را اخته می خواهند! سالهاست که به خیال اخته کردنمان، کافور به خوراکمان بسته اند و زهی خیال باطل که ما دوباره و هزارباره سبز شده ایم و جوانه زده ایم! ما که در کتابهای درسمان مشق عشق نکرده بودیم به ناگهان عاشقانه سینه هایمان را ستاره کرده ایم و هر چه ستاره دارمان کردند، بی فایده بود و برای ما « سخن عشق خوشتر » ماند و می ماند و آنکه رفتنی است، سانسور است و دستگاه عریض و طویلش که تاریخ مان تا دلت بخواهد « پرویز» های ثابت به خود دیده است و « قاضی مرتضوی » و غافلند این جماعت که « هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق » و تاریخ ادبیات این سرزمین همه «عشق است وعاشقی! »