حرف روز

فرزاد حسنی
فرزاد حسنی

به دیدارش نرسیدم

اشاره:

دوم مرداد، سالروز رخت بستن شاعر آزادی ایران به دیار نیستی ست. هم او که به سالهای زندگی ش، هماره شاعرانه زیست و شاعرانه نوشت و شاعرانه سرود و در این میان آتش به جان کلماتی زد که سالها بود درد و داغ مردم این سرزمین بودند. به همین بهانه، مجله ی هفتگی “ هنر روز ” در این شماره ی خود، ویژه مطالبی باب زندگی، آثار و احوال این شاعر معاصر را گرد هم آورده است. حرف روز نوشتاری ست یادآور مراسم خاکسپاری شاملو، در یاد یاران، گفته های نزدیکان و همراهان او را مروری دوباره کرده ایم. در بخش شعر و داستان، سروده ها و داستان هایی از شاملو را آورده ایم. سوای از اینها گفت و گویی با آیدا شاملو و جملگی مطالب چاپ دوم این هفته نیز دیگر مطالب این ویژه نامه اند. مجموعه ی مطالب برگزیده ی همکارانمان در تحریریه ی هنر روز را در ادامه از پی بگیرید…

«نخست نویسنده و شاعر شدیم و بعد به فراگرفتن زبان فارسی پرداختیم.»

این‌ها را «شاملو» برای مجله «لوح» به سردبیری «محمد قائد» می‌نویسد با این عنوان «نمی‌دانم مدرسه به چه درد می‌خورد».

کارنامه کلاس هشتم «شاملو» هم گواه این ادعای او است.

دو تجدیدی یکی در شیمی و دیگری در دیکته! به گفته خودش نزدیک به یکصد و هفتاد جلد کتاب چاپ شده و نشده در تاریخ ادبیات ایران دردانه‌ای به شمار می‌رود آنچنان که هر چه نوشت خواننده دارد. دشواری وظیفه آقای شاعر، نویسنده، مترجم، روزنامه نگار و محقق کار را به جایی رساند که تا آخر عمر انگار که وظیفه‌اش در قبال مردم شده باشد به عنوان وجدان آگاه جامعه شعر سیاسی–اجتماعی بگوید.

 اما این مردم بودند که انگار قضیه الهام شعر را جدی نمی‌گرفتند.

 سایه وجدان آگاه «شاملو» از حیطه شعر تا سیاست گسترده شد. «کتاب هفته» و «کتاب جمعه» و دیگر آثار روزنامه‌نگاری او به عنوان الگوی مرجع این حرفه در تاریخ روزنامه‌نگاری ایران ماندگار شد.

در خرداد سال ۵۹ بعد از توقیف «کتاب جمعه» دست از مطبوعات کشید و هیچ پیشنهادی را نپذیرفت. با آغاز دهه ۶۰ تا سال ۷۲ هیچ اثری از او به چاپ نرسید. البته در همان اوایل دهه ۶۰ نامزد دریافت جایزه نوبل شد. ولی با ممنوعیت چاپ آثارش، ۱۰ سال سخت به «شاملو» می‌گذرد.

۱۰ سالی که به زعم «آیدا» او را از درون می‌تراشد و مقدمات جاودانگی‌اش را فراهم می‌سازد.

بیماری های متعدد بعد از چند وقت بستری شدن در بیمارستان ایرانمهر توان اندک باقیمانده در نت شاعر رنجور روزگار را می گیرد و او عاقبت می پرد.

ازدحام جلوی بیمارستان ایرانمهر در حوالی قلهک را هنوز خوب به خاطر دارم. در دوم مرداد ماه ۷۹ تشییع جنازه «شاملو» با تشویق جنازه توسط مردم همراه می‌شود. انبوه مردمانی که حتی در میان آنها نوجوانانی حضور داشتند که جای نوه‌های ««شاملو»» بودند و لابد این روزها نیز کسانی شعرهای او را می‌خوانند که جای نتیجه‌های او هستند.

دیدن شاملو موهبتی بزرگ بود که در طول حیات نصیبم نشد اما من نیز یکی از مشایعت کنندگانش بودم به سوی خانه ابدی.

پسران و دختران دست در دست هم در دو سوی خیابان دو خط موازی درست کرده بودند تا آمبولانس کهنه،پیکر یک پا و بل یکتای شاعر روزگار ما را در پی دوستداران رهسپار خانه همیشگی اش کند. روز عجیبی بود. سال ها از آن روز می گذرد. چشمم کار می کرد تا آیدا را در میان آن همه جمعیت تشخیص دهم و عاقبت او را در جلوی آمبولانس دیدم که با آرام و آهسته با سیمین بانو،بانوی غزل حرکت می کرد.

شاملو در امامزده طاهر به خاک سپرده شد و تا سال ها بعد از مرگش گاه به گاه من نیز چون دیگر جوانان رهسپار به دیدارش بودیم. آخرهای هفته مزارش محفل دوستدارانش بود با سیگارهایی که کنار مزارش روشن می کردند و هر کدام به لهجه و زبان و موسیقی خاص خودشان شعرش را می خواندند.

در این این سال ها پراکنده کردن جمع جوانان را از کنار این مزار به کرات دیدیم و شنیدیم. ضربت فرود آوردن به سنگ مزارش نیز خبری بوده تکراری.

مزارش قبری است کوچک با سنگی محقر که تنها اسم و نشان او را دارد.به یقین اگر در دیار دیگری زیسته بود اکنون آرامگاهی باشکوه داشت.اما این مهم نیست و اصلا اهمیت ندارد !

 شاملو هنوز محبوب دوستدارانش است. دوستدارانی از نسل های قدیم و به یقین نسل هایی که بعد از این خواهند آمد.