دریچه سینمای ایران

مهدی عبدالله زاده
مهدی عبدالله زاده

نگاهی به جشنواره فیلم فجر

سینمای مستقل و عشق به فرش

jashnvare_b.jpg

یک سال پیش، جشنواره بیست وچهارم ـ اولین رخداد مهم سینمایی بود که زیر نظر سردار هرندی برگزارمی شد. همه می دانستند او از کجا آمده، آبشخور ذهنی اش کجاست، کارنامه اش در روزنامه توپخانه چیست و قرار است با فرهنگ و سینمای ایران چه بکند. با این حال اکثریت قریب به اتفاق سینماگران همچون گذشته جشنواره را جدی گرفتند، فیلم فرستادند، مصاحبه و اظهار نظر کردند، داور شدند، مورد داوری قرار گرفتند و به گواه عکس های موجود گوش اندر گوش سبیل اندر سبیل در مراسم افتتاحیه و اختتامیه حاضر شدند؛ و خلاصه این چنین مفت و آسان به جشنواره و سرداران نظامی اش ـ همان ها که هر روز صبح با اسلحه کمری به دفترشان می روند ـ اعتبار بخشیدند.

نتیجه این رویکرد آن شد که، آن ها که خود را مالک و صاحب اختیار سینمای ایران می دانند جای پای خود را محکم تر کنند و به قول عباس کیارستمی با جدیت بیشتری کمربه قتل سینمای اندیشمند و متفاوت ببندند؛ به طوری که با پایان یک سال و در آغاز جشنواره بیست و پنجم عملا نشانی از این نوع سینما به چشم نمی خورد.

حیرت انگیز آن که در چنین شرایطی که در پی یک سال فشار فزاینده، سانسور و خود سانسوری به بالا ترین حد خود در سال های پس از انقلاب رسیده و وزیر ارشاد با همه “رو” بازی می کند، کمتر نشانی از سرخوردگی، اعتراض یا ترک جشنواره از سوی اصحاب سینما به چشم می خورد. اغلب آمده اند، این بار با جدیت بیشتر و با تقلای بیش تر.

این چه جور بازی است؟ چگونه می شود به میهمانی کسی رفت که در پی ویران کردن خانه است؟

ـ آیا آن ها ادامه حیات و بقای حرفه ای شان را در گرو حضور در جشنواره می بینند؟

ـ مورد تهدید یا تطمیع قرار می گیرند؟

ـ آدم هایی ترسو و فاقد اعتماد به نفس هستند؟

ـ به لحاظ ذهنی از ارزیابی شرایط فرهنگی ناتوانند؟

ـ همگی به جشنواره “معتاد” شده اند؟

جواب هرچه باشد در اصل قضیه فرقی نمی کند. سینماگرانی که با کادوی گران قیمت “پروژه فرش”، “خودشان” را فراموش می کنند ؛در همین مقیاس کوچک از جامعه نشان دادند که با اهالی غیر هنر و مردم عادی فرقی ندارند. همان گونه که برخی سیاسیون و جماعت مردمی که دغدغه اصلاحات در سر دارند نمی توانند “نافرمانی مدنی” را حتی یک روز پیاده کنند سینماگران جامعه هم نمی توانند تنها در یک دوره از جشنواره به “نا همراهی صنفی” روی آورند و از خیر عرضه خود و آثارشان در این بازار مکاره ده روزه بگذرند. اگر آقای افخمی که هر ده سال یک بار فیلم می سازد امسال هم پیدایش نمی شد چه اتفاقی می افتاد؟ اگر آقای پناهی به یمن فیلم “ آفساید”ش کماکان به تماشاگران در گوشه و کنار دنیا سر می زد چه می شد؟ آیا باید باور کنیم این آقایان هنرمند و دیگر شرکای بازار فرش، واقعا دلشان برای مظلومیت هنر/صنعت فرش ایرانی سوخته بود؛ برای همین یاد گرفتند چگونه از سینمای مستقل و اندیشمند دست بردارند و به فرش عشق بورزند؟

تصور کنید جشنواره امسال فقط با حضور خودی ها و خنثی ها و با همان چند فیلم برگزار می شد. آن وقت دیگر اعتباری برای فجر و صاحب منصبانش باقی می ماند تا به پشتوانه آن با همان جدیت و قاطعیت گذشته به قلع و قمع ادامه دهند؟

تصمیم سنجیده فیلمسازان معترضی چون رسول ملاقلی پور و بهمن فرمان آرا برای اکران قبل از جشنواره ثابت کرد که به فراموشی سپردن فجر در این مقطع کار آسانی است. آن ها با دور اندیشی تمام، دست طرف را خوانده بودند و می دانستند که دیگر نمی شود و نباید روی این جشنواره حساب کرد. اما خیلی های دیگر، خیلی دیر به این نکته پی بردند: زمانی که فجر آن ها را تحقیر کرد…

در این میان حضور عباس کیارستمی ـ تنها کسی که سال هاست با صداقت و شجاعت مثال زدنی از سینمای مستقل دفاع و ازسیاست های سینمایی انتقاد کرده ـ حکایتی دیگر دارد. حضوری که نه از پیش برنامه ریزی شده بود و نه صرفا با فرش ایرانی میسر شده بود. بهانه مهمان نوازی از مونیچلی و نمایش “جاده ها” در دقیقه نود ترفند ی بود تا در عین به چالش کشیدن سرداران جشنواره چی و نشان دادن ابتکار عمل، قد و قواره برخی آدمها را به روی شان بیاورد. سایه گسترده تک درخت هایی چنین عظیم، همیشه خاطر کوتاه آدمک ها را آزرده. اما تک درخت ها عمر جاودان ندارند. دیکتاتور های کوتاه قد سینما هم روی این موضوع حساب کرده اند. می دانند نهال که پا نگیرد، تک درخت کهنسال دیر یا زود جایش را به بیابان می دهد.