سال ها پیش که ما داشتیم روزنامه نگاری را تاتی تاتی می کردیم معمول بود که هر مجله و روزنامه ای که باز می کردیم خبری از دنیا داشت با عکسی همراه، که چه نشسته اید یک چیز اختراع شده است شگفت انگیز. و آن چیز هم اعم از آن که دوربین عکاسی بود و یا چاقوی جراحی، الزاما باید خیلی کوچک می بود. تا شگفتی آور باشد.
این مجله می نوشت سگی که در جیب جا می گیرد در اسکاتلند تولید شد، آن دیگری رو دستش بلند می شد و خبر و عکس می داد که یک کتاب روی یک صفحه کاغذ نوشته شده. آن دیگری می نوشت قاب عکسی اختراع شده که در دسته عینک جا می گیرد، و مجله دیگر خبر می داد فلان چینی تصویر تمام شهر پکن را روی موئی نقاشی کرده است. نشریه دیگری یک هسته خرما را نشان می داد که رویش تمام انجیل نوشته شده. آن زمان نانوتکنولوژی هنوز خلق نشده بود و روزنامه نگاران تنها وسیله شگفت زده کردن خواننده را در اختراعات کوچک می دیدند.
ظاهرا نسل جدید روزنامه نگاری با اختراعات عجیب بشری دیگر به آن سادگی نمی تواند خواننده را تعجب زده کند. شاید به همین جهت در دو سال اخیر به تاسی از رییس جمهور مردمی، ورد زبان همه شده “اولین” یا “برای اولین”. روزی نیست که خبرگزاری های متعدد [اعم از آشکارا دولتی یا در پنهان دستی در جیب بابا] خبری مخابره نکنند که اولین کار شده و اولین اختراع شده و برای اولین بار فلان کار صورت گرفته است. اولین و اولین و اولین…
مناسبت این نوشته خبری است که از هفته پیش مدام دارد در صحنه خبری کشور می گردد و کسی هم ندیدم حرفی بزند. تا امروز که در شریفه اطلاعات بین الملل دیدم که در بالاترین نقطه صفحه کاشته شده است. خبر این است “اولین جراحی مغز در ایران با موفقیت انجام شد”. دیدم من زورم به کیهان و رسالت و حزب الله و سیاست روز نمی رسد به روزنامه اطلاعات که چهل و سه سال پیش اول بار آن جا گزارشی نوشته ام که زورم می رسد.
پروفسور مجید سمیعی جراح خوب ایرانی در مجامع علمی جهان صاحب نام و رییس انجمن جراحی قاعده جمجمه در آلمان هستند. صاحب کلاس و درجه اول. چه کار خوبی است دعوت از ایشان به تهران. بهتر از این، فراهم آوردن زمینه ای است تا پروفسور در بیمارستان میلاد آنچنان که خود گفته اند “تجربیات را به همکاران منتقل کنند” که البته تعبیر فروتنانه همان آموزش است که مردی بزرگ و مستغنی از غرورفروشی آن را چنین بازمی گوید. و کسانی که اهل بخیه هستند می دانند که دکتر جعفری مدیر بیمارستان میلاد در کشوری که در خدمات بیمارستانی به خصوص خدمات بعد از عمل هنوز مشکل دارد، چه کار مهمی کرده که یک آی سی یو و بخش مراقبت های ویژه مدرن ایجاد کرده است. همه این ها جای تقدیر و تشکر دارد و فوق العاده است. اما بی انصاف ها این “اولین عمل جراحی مغز در ایران” چیست که با موفقیت انجام شد. یعنی پیش از این در ایران عمل جراحی مغز نمی شد. یا می شد اما با موفقیت قرین نبود تا هفته گذشته.
این تیتر و خبر آیا درست است برای کشوری که شاگردان برجسته پروفسور ریزولی در آن مشغول به کارند. در کشوری که از اطراف برای دکتر کاظم عباسیون و همکارانش در بیمارستان آراد سال های سال است که برای جراحی مغز بیمار می رسد. کشوری که سال هاست کلینیک های مجهز جراحی مغز دارد. و برای نشان دادن ضعف بینانی خبری که در بالای صفحه اول روزنامه اطلاعات بین الملل نقش بسته لازم به گفتن است که مادر بزرگ من به شصت و سه سال قبل در تهران جراحی مغز شده و سی و سه سال بعد از آن هم زنده بودند، یعنی موفقیت.
حالا فکر کنید این “اولین” سازی چه ظلمی کرده است به زحمتی که از زمان دکتر منافی تا به امروز صورت گرفته برای تربیت نسلی از پزشکان جراح مغز، و یاری های بی دریغ و انسانی و وطن دوستانه پروفسور سمیعی، و استقبالی که پزشکان همرشته ایشان کردند از این ابتکارو آن شادمانی که در دل جراحان جوان آینده افتاده است که فرصت دلنشنینی در اختیارشان هست. کافی بود اظهار نظر دو روز قبل پروفسور را می خواندید که خود گفته اند “من به تهران نیامده ام تا جراحی کنم و مریض ببینم، در این شهر پزشکان حاذق فراوانند. من آمده ام که از بودن در وطنم لذت ببرم و تجربیاتی دارم که به همکاران منتقل کنم.” به چنین فضای مهربان و چنین فروتنی و چنین شان علم را دانستن چرا باید ننگ رنگ سیاست بازی زد. تفاخر به چی. به “اولین جراحی مغز در ایران” یعنی ایران از عقب افتاده ترین کشورهای افریقائی هم عقب بوده است که تازه در سال 2007 درش اولین جراحی مغز با موفقیت انجام می شود. واقعا متملقان به این زاویه فکر کرده اند، یا تنها هدفشان از تنظیم خبری با این مضمون و تیتر این بود که به کتاب رکوردهای دولت احمدی نژاد یکی اضافه شود. واقعا شرم برما.
سال قبل وقتی در روزنامه ها تیتر زدند اولین هلی کوپتر چهل نفره در ایران ساخته شد، بگذریم که چه سوژه ای به دست کمدین های مخالف افتاد که با هر کس دشمن بودند آرزو کردند که او سوار این هلی کوپتر شود. اما نوشته ای از یک جوان ایرانی خواندم که در آمریکا در همین رشته [گویا طراحی هوانوردها] تحصیل می کند. او با تشریح عکسی که چاپ شده بود از “اولین هلی کوپتر چهل نفره ساخت ایران” نشان داده بود که هر بخش این هلی کوپتر از جائی و از کدام مارک از هلی کوپترها برداشته شده است. در پایان نوشته آن جوان جمله ای بود که اشک به چشم می آورد. او که لابد دامن کربائیش از گرد سیاست و غرض به دورست نوشته بود البته چه کار مهم و جالبی کرده اند در صنایع نظامی ایران که توانسته اند این کانابالایز [به هم دوختن] را انجام بدهند. به نظر نمی رسد در جای دیگری از دنیا چنین کاری صورت گرفته باشد.
مثال دیگر. وقتی شخصی به اعتبار علمی دکتر اکبر اعتماد بنیانگذار سازمان انرژی اتمی ایران در یک رسانه معتبر بین المللی مثل لوموند یا بی بی سی فاش می گوید که کاری که در زمینه غنی سازی اورانیوم در ایران و در غیاب وی شده موجب حیرت و افتخار اوست. و تائید می کند “زحمتی را که جوانان ایرانی کشیده اند و نقطه ای که بدان رسیده اند”. واقعا جای افتخار و غرور دارد برای کسانی که از عقب افتادگی های مزمن وطن خود دلگیر بودند همیشه. حالا این اعتبار را چرا رییس دولت باید با گفتن حکایت “دخترسیزده ساله در حوض خانه انرژی اتمی کشف کرد و الان دستور داده ام با اسکورت حرکت کند” بی اساس سازد. خنده ساز کند. خنده دار کند. چرا کار مهم جوانانی که در صنایع نظامی از پاره های هلی کوپترهای زمان جنگ توانستند وسیله ای بسازند و بدین گونه با آن وسیله و اجزایش آشنا شوند، با تبلیغ بی جای “برای اولین بار” به هدر برود. آیا این توهین نیست. این تبلیغ است آیا واقعا.
تا از این دست سخن ها می گوئی فورا بر گردنت می آویزند که این ها را برای شما نمی نویسیم که…
گفتند مشد حسن مساله گو، در زمانی که برای این کار سوادی لازم نبود، هر غروب در قهوه خانه میدانگاهی روستا می نشست و مسائل اهالی را حل می کرد و حرف هائی می زد که شب گیر می کرد با سئوال های عیال با هوشش که گریبان مشد حسن را می گرفت که پس چه گفتی در قهوه خانه مشد حسن هم لقلقه زبانش بود که ضعیفه چرا پیله می کنی، برای تو نگفتم برای این انعال میگم [لابد مقصودش ما عوام بودیم که قرارست کالانعام باشیم] چه کار دارد به من و تو. خیلی وقت ها پیش ضعیفه پرسیده بود این انعال کیه که میگی، مشد حسن دستپاچه با اشاره به ده بالا گفته بود این صالح آبادی ها را میگم.
ضعیفه هم یک شب حوصله اش سر رفت از بس شنید این حرف ها را شنید و شنید که برای تو نگفتم، بشقاب را بر سر مشد حسن کوفت و گفت مرد خب یک بار هم خیر سرت برای ما بگو. هی برای صالح آبادی ها میگی.