چندی پیش (18/9/1391) یادداشتی در روزنامه کیهان با این عنوان منتشر شد که «کسانی قصد دارند رهبر انقلاب را به خوردن جام زهر وادار سازند». نکته مهم و البته قابل درک این یادداشت آن بود که «کسان» مورد نظر نویسنده از اردوگاه اصولگرایان حاکم هستند. نویسنده معتقد است که این افراد «انقلابیون پشیمان و فرسودهای» هستند که با بزرگنمایی و برجسته کردن ارتباط تمامی مشکلات کشور به تحریم و دستاویز قرار دادن این مسأله خواهان حل مسایل با غرب و مذاکره با آمریکا هستند، آنان جز کرنش و عقبنشینی و کوتاه آمدن در برابر غرب چارهای نمیبینند، و معتقدند که مردم تحمل بار سیاستهای انقلابی و ضد استکباری را ندارند. در این یادداشت میکوشم که مغالطات موجود در این نحوه استدلال را شرح دهم. البته من اطلاعی از وجود چنین افرادی در میان حکومتیها ندارم، شاید نویسنده از مسایل موجود میان اردوگاه اصولگرایان اطلاعات دقیق داشته باشد و چنین افرادی با دیدگاههایی که نویسنده طرح کرده وجود داشته باشند و قصد خوراندن جام زهری را هم داشته باشند، ولی این یادداشت تعرّضی به این نکته ندارد، بلکه در صدد است که به نکات دیگری اشاره کند.
1ـ از سادهترین مسأله آغاز میکنم. برخی معتقدند که جام زهرِ مشهور، به امام خورانده شد. به نظر میرسد که این ادعا غلط است، زیرا اگر چنین بود، این افراد را بهتر از هر کس دیگری مرحوم امام میشناخت و یا با آنان برخورد میکرد یا حداقل اینکه به نحوی رفتار میکرد که مردم و افکار عمومی متوجه رفتارهای غلط آنان شوند و به نوعی به آنان کارت قرمز و زرد نشان میداد، و اگر امام چنین نکرده، بدان معناست که چنین مسألهای را قبول نداشته است. چون منطقی نیست که با صراحت یا تلویح یا حداقل غیر آشکار نکتهای را در این باره بیان نکرده باشد.
2ـ شاید مخاطب مورد نظر بنده نپذیرد و معتقد باشد که حتماً چنین افرادی بودهاند، در این صورت پاسخ داده میشود، فارغ از اینکه پذیرش این ادعا، نادیده گرفتن مسئولیت رهبری ایشان است ولی فرض کنیم که ادعا درست باشد، چرا باید مصداق آن را کسانی دانست که طرفدار پذیرش قطعنامه بودند؟ آیا منطقیتر آن نیست که بگوییم کسانی که پس از صدور قطعنامه 598 نپذیرفتن آن را پیشنهاد، و همچنان به ادامه جنگ اصرار کردند، مصداق این اتهام هستند؟ تعجب نکنید، اصل پذیرش قطعنامه 589، مصداق خوردن جام زهر نبود، بلکه موقعیت این پذیرش چنین باری را به آن تحمیل کرد. قطعنامه 598 در شرایطی تصویب شد که اوضاع کلی جبههها به نفع ایران بود، و طبعاً اگر همان موقع پذیرفته میشد، پیروزی نسبی محسوب میگردید، و چون ایران در قدرت بود، مسایل بعدی از جمله حمله منافقین و نیز کارشکنیهای عراق در مسایل مختلف از جمله آزادی اسرا و آزادگان بوجود نمیآمد، ولی چون در آن مقطع، به آن دستاورد راضی نشدیم و موافقت با آن قطعنامه را مصداق پیروزی ندانستیم، در نتیجه وقتی که ضعیف شدیم و آن را پذیرفتیم، نوعی شکست نسبی و سرکشیدن جام زهر محسوب شد. پس چرا نباید از این منظر دنبال کسانی رفت که جام زهر را خوراندند؟ هرچند مطابق بند یک معتقد به خوراندن جام زهر نیستم، ولی اگر قرار باشد امروز هم عدهای این کار را انجام دهند، آیا این افراد همان کسانی نیستند که دستاوردهای احتمالی ناشی از تفاهمِ ممکن امروز را کمبها جلوه داده و مردم را به دستاوردهای بالاتری نوید میدهند. دستاوردهایی که منطقاً در آینده، محقق شدنی نخواهد بود. آیا نمیتوان گفت، کسانی که هرگونه تفاهم یا سازشی را مترادف با کرنش و عقبنشینی میدانند، بیش از دیگران (هرچند نادانسته و البته عدهای هم دانسته) در خوراندن جام زهر کوشا هستند؟
3ـ مغالطه مهم دیگر آن یادداشت در، برابر دانستن تفاهم و توافق با شکست است. در حالی که میدانیم این دو لزوماً یکی نیستند. مگر نه اینکه مسئولین این روزنامه معتقدند که حماس در جریان جنگ اخیر، پیروز میدان بوده است؟ خوب! این پیروزی چگونه حاصل شد؟ جز با توافق، آن هم از طریق رییس جمهور اسلامگرای مصر آقای محمد مرسی؟ مگر نه اینکه حماس پذیرفت موشک روانه اسرائیل نکند، به عوض آن، امتیازی هم گرفت، هرچند در این میان خسارات فراوانی هم متحمل شد، چرا این کار که توافق با اسراییل است را نابودی انقلاب و مقاومت نمینامید، ولی هنگامی که قرار باشد، ایران نسبت به موضوعی تفاهم کند، باید پیشاپیش آن را محکوم کرد؟ برای تفاهم نه نیازی به عقبنشینی است و نه نیازی به کوتاه آمدن از اصول و منافع کشور و نه نیازی به کرنش است. مگر 598 را نپذیرفتیم؟ آیا انقلاب نابود شد، اقدامی که به خوردن جام زهر هم تعبیر شد. مگر کشورهای دنیا که با دوست و دشمن معاهده و توافقنامه امضا، و امتیازاتی را رد و بدل میکنند، نابود میشوند؟ اتفاقاً در مورد ایالات متحده آمریکا هم، پس از انقلاب تجربههایی در این زمینه داشتهایم، از قرارداد الجزایر بگیرید تا توافقات درباره افغانستان. وارد شدن به این فرآیندها لزوماً به معنای نادیده گرفتن منافع کشور نیست، بلکه بر عکس ورود در این فرآیندها یکی از مهمترین شیوههای تأمین این منافع است، و فقط کسانی که اعتماد بهنفس کافی ندارند از ورود به آن میترسند. گمان نمیکنم کسانی که پیشنهاد وارد شدن به این فرآیند را میدهند (حتی از میان اصولگرایان)، طرفدار کرنش و ضعف و زبونی در برابر غرب باشند.
4ـ نویسنده، در مطلب خود با تلویح به یک نکته مهم و درست اشاره میکند، و اینکه مسأله ما و مشکلات جامعه ما ناشی از تحریمها نیست، یا حداقل اینکه تحریمها این مقدار که در ذهن عدهای هست تأثیر نداشته است. این ادعا از یک جهت میتواند درست و از سوی دیگر غلط باشد. برای درک بهتر موضوع از مثال استفاده میکنم. در یک محیط آلوده به میکروب، افراد قوی بیمار نمیشوند ولی افراد ضعیف به سرعت بیمار میشوند. میکروب به بدن هر دو وارد میشود ولی بدن افراد قوی پادزهر آن را تولید کرده و بر میکروب فایق میآید و به نوعی واکسینهتر هم میشود، ولی افراد ضعیف از پا درمیآیند. تحریم هم همین گونه است. جامعه و اقتصادی که قوی باشد، از پس تحریم برمیآید و حتی آن را به پلهای برای پیشرفت تبدیل میکند ولی جامعه و مدیریت ضعیف به زانو درمیآید. حال اگر به هر دلیلی فرد ضعیف، به میکروب آلوده شود، نباید از آلودگی بیشتر او استقبال کرد، حداقل باید محیط را ابتدا عاری از میکروب، و سپس او را تقویت کرد تا پس از آن در برابر میکروب مقاومت کند. مشکل امروز جامعه ما این است که تحریم به خودی خود نمیتوانسته جامعه را دچار مشکلات وسیع و متعدد کند، ولی چون مدیریت اقتصادی و اجتماعی، ضعیف بود، این تحریمها، تأثیرات گستردهای داشت و من معتقدم که تحریمکنندگان متوجه این نکته بودند و الا هیچگاه اقدام به تحریم نمیکردند. وقتی که در طی 6 سال با درآمد 600 میلیارد دلاری، فقط 300 هزار شغل دایم در کشور اضافه شده باشد، به معنای آن است که مدیریت اقتصادی زیر صفر بوده است، و تحریم در چنین فضایی کار خود را خواهد کرد. حال باید دید که آیا میتوان در فضای تحریم، به ترمیم و تقویت این مدیریت پرداخت، به نحوی که از پس اثرات سوء میکروب تحریم برآید؟ اگر پاسخ نویسنده مثبت است، طبعاً دلایل خود را شرح هم خواهد داد، در غیر این صورت نباید توصیههایی کند که به خوراندن جام زهر منجر میشود.
منتشر شده در اعتماد 27-9-1391