قوانین سخت تر پشت درهای بسته

نویسنده

» گزارش اشپیگل ازمشکلات زوج های ایرانی

ولادا کولوساوا

لیست ممنوعیت ها در ایران بسیار بلند است: زنان نباید پوست بدن خود را، به جز صورت و دست ها، در معرض دید قرار دهند یا دوچرخه سوار شوند. زوج هایی که ازدواج نکرده اند، حتی ممکن است زمانی که دست یکدیگر را گرفته اند توسط پلیس منکراتی دستگیر شوند. دفتر اتباع خارجه می گوید: “براساس قوانین ایران، با رفتارهای خارج از عرف به شدت برخورد خواهد شد، حتی برخی رفتارها ممکن است به صدور حکم اعدام منجر شود.”

البته پشت درهای بسته قوانین نرم تری حکمفرماست. دخترها و پسرها که والدین آزادی طلبی دارند می توانند در خانه یا محافل شخصی در آرامش با یکدیگر صحبت کنند و حتی یکدیگر را ببوسند. در شهرهای بزرگ مانند تهران روسری به نمادی از مد تبدیل شده و “پیک های الکل” نیمه مخفی مشروبات الکلی با درصد بالا تحویل می دهند.

شهر کویری یزد اولین شهری است که در خیابان هایش زنان چادری بیشتری نسبت به پاشنه بلندها می بینم. کیان و سمیرا اولین زوجی هستند که می بینم در یخچال شان آبجو ندارند و روزانه پنج بار عبادت می کنند.

کیان، ۳۲ ساله، دندانپزشک است؛ یک مرد آرام و کم صحبت. همسر او سمیرا، ۲۵ ساله، متخصص فن آوری اطلاعات است؛ زنی فعال و پر جنب و جوش. درواقع سمیرا به مانند موتور عمل می کند و کیان به مانند ترمز. و پنج سال است که این دو ازدواج کرده اند. آنها قبلاً یکدیگر را چهار بار دیده بودند. آیا ممکن است کسی به این سرعت تصمیم بگیرد که بقیه زندگی اش را با شخص دیگری بگذراند؟ سمیرا به یک ضرب المثل ایرانی اشاره می کند: “ازدواج به مانند هندوانه است و شما از قبل نمی دانید داخل آن چگونه است.”

سمیرا ۱۸ سال داشت زمانی که کیان وارد زندگی او شد. او با اینکه اطرافیان، خانواده و همکلاسی هایش شبانه روز دورش بودند ولی تنها بود و به طور مرتب فیلم های عشقی غربی تماشا می کرد. کمی قبل از آخرین امتحاناتش نمرات او افت کرد. نسخه والدین ایرانی در این حالت، ازدواج است. ازدواج کمک می کند تا تمامی افسردگی ها و نگرانی های شناخته شده ازبین برود.

تنها دلخوشی سمیرا کامپیوترش بود. او در چت با کیان آشنا شده. آنها کلمه به کلمه و جمله به جمله با یکدیگر از زندگی صحبت کرده اند و برای هم شعر فرستاده اند. ولی سمیرا هیچ امیدی نداشته: والدین کیان می خواستند او پس از اتمام تحصیلات دختری از روستای محل تولدش بگیرد. با این حال، او تمامی کاندیداها را رد کرده: دماغش بزرگ است؛ پاهایش کوتاه است؛ خانواده اش خیلی سخت گیر هستند. یک روز کیان به مدت ۱۲ روز برای چت نیامد. زمانی که بازگشت، سمیرا به او فحش داد. ولی کیان با پیشنهاد ازدواج به او پاسخ داد. او درواقع می خواسته احساسات سمیرا را امتحان کند، چرا که بدون او زندگی برایش میسر نبوده. آنها هرگز یکدیگر را ندیده بودند.

چند ماه بعد خانواده کیان در سالن پذیرایی خانه سمیرا نشستند. پدر سمیرا از خانواده متدین کیان خوشش آمد. ولی خانواده کیان در لابلای صحبت هایشان گفتند که عروس دیگری می خواستند.

عشق سمیرا کیان را دچار افسردگی کرد. او به شدت لاغر شد و تقریباً از خانه خارج نمی شد. شش ماه بعد خانواده اش مجدداً به خانه سمیرا رفتند و این بار خود را مشتاق نشان دادند. ولی این بار پدر سمیرا گفت: “اگر آدم با خانواده ای که دوستش ندارند وصلت کند، خرد می شود.” بار سوم کیان به تنهایی نزد پدر سمیرا رفت. پدرش گفت: “شما یک سال است که همدیگر را ندیده اید. اگر عشق تان همچنان قوی است، من اجازه ازدواج می دهم.”

 

پایان خوش

زمانی که در اسکایپ با هم چت می کردند، دوربین را خاموش نگاه می داشتند. چت کردن یکی از ممنوعیت های پدر سمیرا بود. تا امروز هیچ یک از خانواده نفهمیده اند که کیان و سمیرا در اینترنت با یکدیگر آشنا شده اند. خانواده کیان فکر می کنند که آنها برای اولین بار در محل کار کیان یکدیگر را دیده اند.

یک عشق بی دغدغه و شادمانی همیشگی که با یک بوسه ابدی می شود، ولی این چیزها در فیلم هاست. در زندگی واقعی، مشکلات به تدریج آغاز می شوند. در روز ازدواج زمانی که روی سر آنها کله قند می سابیدند تا زندگی شیرینی داشته باشند، خانواده کیان با ترشرویی نگاه می کردند.

از نظر آنها، سمیرا بیش از حد مستقل عمل می کرد: او گواهی نامه رانندگی دارد؛ حساب بانکی مستقل دارد. او پس از گرفتن مدرک کامپیوترش، اکنون قصد دارد یک قنادی باز کند و نقشه هایی را که برای جهانگردی داشته فعلاً کنار گذاشته. آیا آدم باید از رؤیاهایش چشم پوشی کند؟ او می گوید: “زندگی بدون رؤیا امکان پذیر نیست. من به دنبال رؤیاهای کوچک تر و بی سر و صداتر هستم.”

منبع: اشپیگل، ۸ مارس