سیاست و فرزانگی

سعید حجاریان
سعید حجاریان

سیاست قبضه یا تاثیرگذاری بر قدرت است برای نیل به اهداف وبرنامه‌های از پیش تعیین شده یا بعدا تعیین شونده، این یک معنای تحت‌اللفظی از سیاست است. سیاست در ادبیات ما در معنای مختلفی به کار برده شده است که برای تدقیق منظور آنها را برشمرده و دخول آن معنا را در بحث مانع می‌شویم. در تداول عامه گاهی از سیاست به معنای دوز و کلک و مراد می‌شود. می‌گویند فلانی آدم سیاس است یعنی آدم کلک و رندی است. بعد از مشروطیت در فرهنگ سیاسی اصطلاحی باب شد که اوج این معنا را می‌رساند و آن جانور سیاسی بود. این اصطلاح حتی در اشعار دوران مشروطه هم حضور دارد. جانور سیاسی به کسی می‌گفتند که مبادی هیچ آدابی نبود و کارش اصول‌فروشی و فرصت‌طلبی بود. البته اصل این اصطلاح از ارسطو است.

 ارسطو می‌گوید انسان حیوان مدنی بالطبع است. جانور مدنی یعنی انسان به طور طبیعی به گونه انفرادی نمی تواند زندگی کند وباید در شهر به زندگی بپردازد. طبع انسان اقتضای زندگی جمعی را دارد و از آنجا بحث مدینه فاضله را مطرح می‌کند. فارابی نیز به تاسی از ارسطو همین بحث را مطرح می‌سازد. بعد از انقلاب مشروطه در عالم سیاست آدم‌های بدطینتی ظهور کردند و این اصطلاح برای آنان وضع شد. گاهی نیز سیاست به معنای تدبیر به کار برده می‌شود. آنچنانکه که در ترجمه عبارت سیاست العائلیه ما عبارت تدبیر منزل را به کار می‌بریم. این تدبیر به معنای چگونگی تنظیم دخل و خرج و برنامه ریزی برای امور خانه توسط سرپرست خانوار به کار می‌رفته است. اگرچه این تدبیر و سیاست را حکمای قدیم در ادامه اخلاق می‌دانستند و اخلاق عملی را شامل تربیت نفس و تدبیر منزل می‌دانستند و از این جهت با موضوع بحث قرابت پیدا می‌کند اما سیاست به معنای تدبیر نیز آنچه مورد نظر ماست نیست. سیاست را به معنای Manage نیز می‌گیرند و گاهی آنچه مدیریت عمومی به عنوان یک فن و حرفه است را سیاست معنا می‌کنند.

 سیاست کردن به معنای تادیب و تعذیب نیز به کار برده شده است. کسی را سیاست می‌کردند تا برای دیگران عبرت و اعتبار شود آنچنان که در تاریخ بیهقی هست که حسنک وزیر را سیاست کردند. پس با آنچه که احصا شد دقیقا مراد ما همان مفهومی است که ابتدا آورده شد. قبض یا تاثیرگذاری بر قدرت برای نیل به اهداف و برنامه‌های از پیش تعیین شده یا بعدا تعیین‌شونده. میدان سیاست‏ورزی میدان رقابت نیروهای سیاسی است؛ آنچه که آن را “polity” می‏گویند. در این عرصه است که از کنش‏ها و واکنش‏های نیروهای سیاسی نسبت به یکدیگر و راندن بازی بر اساس قواعد پذیرفته شده سیاسی توسط نیروها، قبض و بسط می‏یابد. در این میان سیاست ورزی در دو سطح معنا می‌یابد. سیاست بالادستی و سیاست پایین دستی. سیاست بالادستی از جنس قوای قهریه است و نمود آن در دولت بیشتر در وزارت کشور و اطلاعات و خارجه متجلی است آنچه که بیشتر جنبه زاجره دارد. در سیاست پایین دستی که جنبه جابره پیدا می‌کند اعمالی مشابه آنچه که توسط دولت در وزارت فرهنگ و ارشاد یا سازمان تامین اجتماعی انجام می‌شود رایج است. برنامه‌های اقتصادی دولت‌ها نیز از جنس سیاست‌های جابره به‌شمار می‌آید.

در میدان رقابت سیاسی نیروهای سیاسی سیاست‌های خود را عرضه می‌کنند و در رقابت با یکدیگر قدرت را برای اعمال آن سیاست‌ها توزیع می‌نمایند، اما اگر میدان سیاست توسط یک نیرو پر شده باشد و جایی برای ظهور و رقابت نیروهای متکثر سیاسی نباشد آیا سیاست‌ورزی منتفی می‌شود؟ در این حالت سیاست‌ورزی و تاثیر بر قدرت در عرصه‌های دیگر صورت می‌پذیرد. در یک حالت نیروهای سیاسی در خارج از مرزها تشکل می‌یابند و اپوزیسیون غیرقانونی شکل می‌دهند یا دولت در تبعید می‌سازند. در حالت دیگر نیروها “NGO”ها را شکل داده و از این طریق نه با هدف قبضه قدرت بلکه با هدف تأثیرگذاری بر قدرت فعالیت می‏کنند. یا این نیروها به عرصه فرهنگی می‏روند و گفتمان‏های بدیل می‏سازند و به تغییر و بازتولید سمبل‏ها و گفتمان‏ها روی می‏آورند. سیاست‏ورزی فقط در عرصه سیاست معنا نمی‏یابد؛ بلکه در رویارویی سمبل‏ها و گفتمان‏ها نیز پدیدار می‏شود.

 

سه‌رویکرد به مفهوم روشنفکری

در تبیین نسبت سیاست و فرزانگی تلاش شد تا تنقیحی از معنای مورد نظر از سیاست ارائه شود. لازم است تا مراد خود از فرزانگی را نیز بیان نمایم. فرزانگی به خودی خود لفظی اجمالی، گنگ و مبهم است. برای روشن شدن مفهوم فرزانگی باید به ارائه مفهومی از روشنفکری پرداخت تا از آن به مقارنه‌ای میان فرزانگی و روشنفکری و جایگاه روشنفکران وجود داشته است:رویکرد اول تبیین از جایگاه روشنفکران به‌عنوان طلبه در خود ارائه می‌دهد. این رویکرد یا به اصطلاح “Class in Themseives Approach” برگرفته از یک اصطلاح مارکسیستی است. کسانی که در مورد روشنفکران این نگرش را دارند معتقدند از آنجا که روشنفکران فاقد ابزار تولیدند و قدرت کار یدی و سرمایه اندوخته ندارند و تنها کار فکری می‏کنند، دارای پیوندهای ناخواسته با یکدیگرند. البته این پیوندها به گونه‏ای نیست که از آنان طبقه‏ای مجزا به عنوان “طبقه برای خود” بسازد. آنان آگاهی مشترک طبقاتی ندارند؛ سازمان مشترک پیدا نمی‏کنند؛ پیشتاز ندارند؛ حزب مشترک ندارند و زیر یک چتر حزبی نمی‏آیند و سازمان‏یابی آنان حداکثر در خصوص امور صنفی (نظیر کانون نویسندگان و کانون اهل قلم و…) صورت می‏پذیرد.

شاید بتوان ریشه بحث طبقه در خود بودن روشنفکران را در قضیه دریفوس و کاری که امیل زولا برای او انجام داد، دانست. در پانزدهم اکتبر۱۸۹۴ آلفرد دریفوس افسر یهودی در دادگاهی به جرم خیانت به ارتش فرانسه، دستگیر و در دسامبر‌‌ همان سال محکوم به تبعید ابدی در جزیره شیطان در ناحیه گویان در شمال شرقی آمریکای جنوبی شد. پس از حدود ۵ سال و کشف اسناد و مدارک جدید که دریفوس را بی‌گناه نشان می‌داد بحث‌های سیاسی در مورد محاکمه او بالا گرفت در همین رابطه امیل زولا در ژانویه ۱۸۹۸ نامه‌ای تحت عنوان من متهم می‌کنم به رئیس‌جمهور نوشت. این نامه در روزنامه‌های آن زمان به چاپ رسید و مورد اقبال خوانندگان روزنامه قرار گرفت. زولا به خاطر نوشتن این نامه محاکمه به یک سال زندان و پرداخت ۳ هزار فرانک جریمه نقدی محکوم شد. بلافاصله پس از انتشار نامه زولا بیانیه‌ای با امضای حدود ۳۰۰ نفر که در میان آنها نام بسیاری از نویسندگان، هنرمندان و دانشمندان فرانسه به چشم می‌خورد، منتشر شد.
در این بیانیه محاکمه دریفوس غیرقانونی اعلام شد و به محاکمه زولا اعتراض شده بود. پس از انتشار این بیانیه که به بیانیه روشنفکران شهرت یافت ارتش و دادگستری فرانسه مجبور به عقب‌نشینی شدند و در احکام خود تجدید نظر کردند پس از آن بود که روشنفکران جایگاه ویژه‌ای در افکار عمومی و جامعه فرانسه یافتند. آناتول فرانس که خود از امضا کنندگان آن بیانیه بود پس از آن واقعه تعریفی از روشنفکران به این صورت ارائه داد: روشنفکران آن گروه از فرهیختگان جامعه‌اند که بی‌آنکه تکلیفی سیاسی ورای فعالیتی در محدوده حرفه ایشان به آنها واگذار شده باشد در اموری نیز دخالت می‌کنند و نسبت به آن واکنش نشان می‌دهند که به منافع و مصالح عمومی جامعه بستگی دارد. پس از او ژولین بندا به این معنا پرداخت. بندا تاکید می‌کند که طبقه روشنفکران ابزار تولید ندارد و خاصیتی که این طبقه دارد عرق ضد فساد بودن و فسادناپذیری آنهاست.

نداشتن ابزار تولید نقطه پیوند روشنفکران است و آنان را تبدیل به طبقه درخود و نه طبقه برای خود می‌کند.کوزر هم دنبال همین ایده را گرفت قبل از کوزر هم میلوان جیلارس در کتاب new class خود اظهار داشت که طبقه روشنفکران اگر چه طبقه در خود و فسادناپذیر است اما هنگامی که این طبقه صاحب قدرت می‌شود خاصیت ضد فساد بودنشان از میان می‌رود و کم کم طبقه برای خود می‌شوند. نظیر نومن کلاتورا بعد از انقلاب اکتبر. این اصطلاح را آیزیابرلین برای روشنفکران روس که بعد از انقلاب اکتبر به قدرت رسیدند و تبدیل به طبقه ممتازه دولتی شدند به کار برد. این طبقه از ابزار قدرت برای بازتولید خود و تداول قدرت در میان طبقه خود بهره می‌جویند و مدارس کادرسازی برای فرزندان خود تعبیه می‌کنند. البته مشابه این واقعه در کل اروپای شرقی و در کشورهایی نظیر بلغارستان، رومانی و یوگسلاوی رخ داد حتی روشنفکرانی نظیر گورکی و بازاروف و امثال آنان نیز کمابیش دچار این وضعیت شدند.

به هر حال رویکرد اول به مفهوم روشنفکری با آنچه که من از آن فرهیختگی و فرزانگی مراد می‌نمایم فاصله دارد و باید این رویکرد را از بحث جدا نماییم. رویکرد دوم معتقد است روشنفکران “Bonded class” هستند؛ یعنی طبقه‏ای پیچیده و محفوف. معنای این حرف آن است که هر طبقه اجتماعی، روشنفکران خاص خود را دارد؛ کارگران روشنفکران خود را دارند و طبقه بورژوا نیز روشنفکران طبقه خود را. در این رویکرد، کار روشنفکران ایجاد آگاهی مشترک بین طبقه است. روشنفکران وجدان طبقه خود هستند.
از سوی دیگر، آنان تلاش دارند که ایدئولوژی طبقه خود را به‌عنوان ایدئولوژی کل جامعه جا بزنند. مخصوصا در جهان سرمایه داری که ایدئولوژی طبقه مسلط ایدئولوژی مسلط در کل جامعه است. در جوامع پیشرفته همانطور که رقابت میان احزاب متکی به طبقات اجتماعی در حوزه اقتصاد و برنامه و politics وجود دارد پیکار عمیقی نیز میان ایدئولوژی‌ها وجود دارد که توسط روشنفکران پیش‌برده می‌شود. در میان صاحبان این رویکرد شاید رادیکال‌ترین را باید گرامشی و‌ آلتوسر دانست. این دو معتقدند که روشنفکران به هر حال جزو آپارت (دستگاه) دولت یا یک طبقه هستند. آلتوسر از اصطلاح آپارت خیلی استفاده می‌کند. او در تبیین نقش دولت جانب افراط را می‌گیرد و نهادهای مدنی حتی خانواده‌ها را هم جزیی از آپارت دولت می‌گیرد. در این دیدگاه روشنفکر دستگاهی ماشین دولت را پیش می‌برند. روشنفکر دستگاهی توجیه‌گر رفتارهای دولت و القاگر نظریات دولت به توده‌ها هستند. فرزانگی مورد نظر من از این رویکرد نیز استخراج نمی‌شود. رویکرد سوم رویکرد “Class less Approach” است که خصوصا مانهایم در کتاب ایدئولوژی و یوتوپیا آن را مطرح می‏کند. حرف اساسی معتقدان به این رویکرد این است که روشنفکران اتمیزه هستند و قاب و قالب به خود نمی‏گیرند و از این جهت فاقد طبقه هستند. لذا تحرک و مانور آنان بسیار است و می‏توانند از این گروه، از آن طبقه یا از این قشر دفاع کنند.

در میان این سه رویکرد به روشنفکری، منظور من از “فرزانگی” به رویکرد سوم نزدیک‏تر است. تفاوت و فصل ممیزه روشنفکران و توده، موضوع خردورزی نقاد است. در گذار از سنت به تجدد، اینتلکتوئل به دنبال بهره بردن از نقد اجتماعی برای عقلانی کردن جامعه به‌منظور تسهیل سیر این گذار است. کارکرد روشنفکر در مقام سیاست‏ورزی از همین‏جا روشن می‏شود و نسبت فرزانگی، روشنفکری و سیاست‏ورزی نیز در اینجا معنا می‏یابد. «روشنفکر فرزانه که به هیچ طبقه‏ای متعهد و وابسته نیست و با استقلال رأی خود و با بهره‏گیری از عنصر نقد اجتماعی تلاش می‏کند تا بر عنصر اصلی میدان سیاست‏ورزی یعنی قدرت تأثیر بگذارد». در اینجا با استفاده از بحثی که آلوین گلدنر دارد، تلاش می‏شود تا یکی از آفات این مسیر و یکی از دام‏هایی که در این راه وجود دارد تبیین شود. گلدنر میان “Intellegencia” و “Intellectual” تفاوت قائل می‏شود. دام روشنفکران نقد ناتمام و گرفتار آمدن در دام روش‌هاست.
خردورزی تناسب هدف و وسیله است. هنگامی که اهداف آرمانی می‏شود و وسیله مناسب آن یافت نمی‏شود، روشنفکر نقد سنت را ناتمام می‏گذارد و دقیقا و تماما آن را نقد نمی‏کند و دچار پس مانده‏های سنت می‏شود. ریمون آرون تعبیر خوبی دارد. او در کتاب افیون روشنفکران می‏گوید که برخی روشنفکران آمال و آرزوهای این دنیایی خود را که نمی‏توانند به آن برسند، در فضایی غبارآلود و موهوم فرافکنی می‏کنند. گلدنر می‌گوید یا روشنفکر تکنیکی را باید از یا روشنفکر نقاد جدا کرد. روشنفکران تکنیکی را روس‌ها آپارتچیک می‌گویند که به درد کار تشکیلاتی می‌خورند و شاید آکتور خوبی هم باشند. طبعا این دسته از روشنفکران هم نمی توانند در تعریف ما از فرزانگی بگنجند.

در اقسام مختلف سیاست‌ورزی می‌توان به اکتیویست بودن پراتیشنر بودن و تئوریشنر بودن اشاره کرد اما بحث فرزانگی و نقش فرزانگان در سیاست از این اقسام بالاتر است. آفت دیگر روشنفکری در جوامع ما بعد صنعتیhomoacademicos شدن روشنفکران است. گفتیم که ویژگی روشنفکران فرزانه برخورداری از جهان‌بینی باز، ذوابعاد بودن است. اما در جوامع صنعتی روشنفکران را در آکادمی‌ها تقطیع می‌کنند و برای هر یک میدان کاری خاصی مشخص کرده از آنها می‌خواهند که فقط به طور تخصصی در این fild کار کنند. آن اتفاقی که چاپلین در فیلم عصر جدید برای جامعه کارگری تصویر می‌کند و از آن به بهینه سازی خط تولید کارگران یاد می‌کنند.

در جوامع مابعد صنعتی برای روشنفکران نیز تحت عنوانtilonization ofintellectuallabor رخ می‌دهند. به عبارتی به روشنفکر می‌گویند که سرت در کار خودت باشد و بدین ترتیبworldview و جهان‌بینی او را باریک می‌کنند. این نیز مانعی جدی برای فرزانگی است و از آن سیاست‌ورزی بیرون نمی‌آید.

منبع: آرمان، پانزده مرداد