نه، خواهش می کنم قضاوت نکنید. من هم وقتی جوان تر بودم و در سن نوجوانی، دنیا طور دیگری بود. هیچ چیز غیر ممکن نبود، آینده روشن بود و من قهرمان این آینده و ستاره درخشانی بودم که سرمشق زندگی اطرافیانش می شد. قدرت ام بی حد بود و توان مقاومت ام در برابر مشکلات ستودنی و چیزی نبود در جهان که بتواند این غرور و افتخار را بشکند. حالا گاهی که به آن روزها فکر می کنم دلم برای خودم تنگ می شود.
مادرم می گفت تو زیادی مغروری، خاله می گفت تو یک زن قوی هستی. پدر می گفت تو از مرد هیچ کم نداری، نه از هوش و ذکاوت و نه از شرافت و غیرت و انسانیت. پدر همیشه می گفت تفاوت مرد و زن تنها در قدرت جسمی آنهاست، بنابراین به عنوان یک انسان هرگز نباید خود را کمتر از مرد احساس کنی.
خواهش می کنم قضاوت نکنید. من برای فهمیدن اینکه چه چیزی خشونت است، برای فهمیدن اینکه کتک خوردن زن از همسرش مصداق تجاوز است، نیازی به آموزش و توجیه نداشتم. در خانواده ای بزرگ شده بودم که هرگز کتک خوردن کسی را به چشم ندیده بودم. بلندترین فریادی که شنیدم از مربی شنایم بود در پنج سالگی درحالیکه وسط آب در قسمت عمیق شنا می کردم، او فریاد زد: “پا بزن”، و من دیگر هرگز به کلاس شنا نرفتم.
خواهش می کنم قضاوت نکنید. اگر ترس از قضاوت نبود، اگر ترس از تحقیر نبود، شاید این درد را با کسی قسمت می کردم. شاید این شجاعت را می یافتم که بایستم، مقاومت کنم، و شاید کسی کمک ام می کرد. اگر این همه تنها نبودم، شاید هفت سال نمی ماندم.
نمی دانم چطور است که زنان کتک خورده این خشونت را تحقیر خود می پندارند و نه تحقیر مرد. من امروز اعتراف می کنم که من، با همه قدرت و غرور خود، هفت سال کتک، قهر، کنترل، و در مجموع هفت سال خشونت را از ترس تحقیر و قضاوت دیگران تحمل کردم. حالا فکر می کنم که ای کاش در این هفت سال با کسی حرف زده بودم، کمک طلبیده بودم و ای کاش زنها آنقدر زنان کتک خورده را تحقیر نمی کردند.
از حالا می خواهم داستان این هفت سال را مو به مو شرح دهم، برای زنانی که می ترسند؛ برای زنانی که منتظرند؛ برای زنانی که یک روز خودم قضاوتشان می کردم. و امروز به همه آن زنان می گویم که من شما را تحقیر نمی کنم .
منبع: مدرسه فمینیستی