گل شب بو و هتل عباسی

محمد رهبر
محمد رهبر

سالها پیش شبی هتل عباسی اصفهان بودم، به مناسبت کاری و مهمان جایی. نیمه شب نگهبان پیری “دیده باز” میان راهروی هتل نشسته بود و با همه خستگی، چشمهایش تاریک و روشن دالان را می پایید. از دوستی خواستم حکمت ماجرا را بگوید، گفت :این بینوا اینجاست که مبادا مردی یا زنی از اتاقی به اتاق دیگر برود و چنانکه افتد و دانی کاری کنند.

گفتم این قصه  جمهوری اسلامی است، نشستن بر چارپایه خونین استبداد دینی و آنگاه پاییدن خلق به چشم ناپاک. نظامی که سرطان دارد و سرما هم خورده است.

ایران ما این روزها که نه، سالهاست، رنج” انسان وار” بودن می برد. انگار که زن و مرد، دختر و پسر تبدیل شده اند به مذکران و مونثان، نران و مادگان.

 روابط انسانی پیچیده که می تواند از مرز تن گذر کرده و به  کوچه باغ  ناب دوست داشتن رسد و به خلاقیت و شور وشادی بیامیزد، گرفتار” محتسب” حکومت است. کجای دنیا می توان از حلقه گیسویی نیاویخت و ساعد سیمینی نگرفت و به عشق راه برد.

روحانیت متعهد به قدرت، ازبالای منبر نماز جمعه  “پاییدن” را مدیریت می کند. دوربین مدار بسته پارک ها و چشم بسیجیان در کوه و صحرا ونیروی انتظامی تا عمق مهمانیها، همه جا را رصد می کنند تا صدف تنهایی مردمان را صید کنند.

 این است که در نهایت آمار فاجعه بار طلاق برجای مانده، هر هشت ازدواج یک ویرانی.

 جنون جنسی با بوق سواره ها برهر عابر پیاده شیون می کند و فهرست واژگان بی عاطفه  ”مکان”و سوژه و “مورد” و “صحنه” زبان شعر را بر باد داده است.  

 ریا و دروغ بر ارتباط  دوگانه آدمها چنگ می اندازد و خطیبان حکومت، زنان را عفریتگان جهنم تصویر می کنند و مردان را گرگهای هوس. این میانه خود محتسبان تا گردن در گناه فرو رفته اند، دست که باز شود ثمره این سیاهکاری به تجاوز و قتل ختم می شود و پرده که بر افتد نه “تو” مانی و نه “من”.

بسا ایرانیان که پای ثابت توریسم جنسی دنیا هستند و با گذرنامه جمهوری اسلامی که گویا اینجاها اعتباری دارد، روندگان قلعه های ممنوعه شدند.

این جنون جنسی نشانه اشک آلود تنهایی است. حاصل فقدان رابطه و حسرت علاقه ای زیبا و آزاد میان زنان و مردان که حکومت در این ربع قرن به هزار شیوه  نگذاشت بشود.

 هستند کسانی که از چهل سال گذر کردند و متروک ماندند و نه دستی گرفتند و نه بوسه سالانه ای. از آن سو کم نیستند، آنهایی که چنان در این جنون هوس، بی آنکه دوست داشتن را تجربه ای کنند، تاختند که دیگر نمی دانند با که بودند و چه بودند. متلاشی کردن نظام اخلاقی و هویتی جامعه ایران، تنها چیزی  است که هیچگاه نمی توان بر زمامداران بخشید. افسوس که  درهیاهوی بحران زندگی ایرانی، صدایی هم نمی پرسد “گل شب بو را چه دستی از شاخه چید.“1

 

سنت مبارزه با زندگی

انقلاب اسلامی، همان گونه که زود به پیروزی رسید، دیری نپایید که به انحراف رفت. اولین این خشت های کج، حجاب اجباری بود که چندی بعد گریبان مردها را نیز گرفت؛ محاسن الزامی وآستین بلند و یقه بسته و شلوار پارچه ای و خلع کروات. چگونه می توان انتظار داشت حکومتی که حق انتخاب پوشش نمی دهد، اختیار تعیین سرنوشت دهد. اولین قربانیان اجتماعی انقلاب، زنان بودند و همان لحظه مردان نیز قربانی شدند؛ مرد و زن از هر دو سو به یک چهار راه حادثه می رسند.

 قشری گری مذهبی، روشنفکران را به کناری زد و شیوه مبارزه چپ مسلمان و دشمنی اش با میل جنسی، همیار روحانیان تازه رسیده شد.

 چپ مبارز در زمان شاه بیش از آنکه با رژیم سلطنتی ستیز کند با خود زندگی مبارزه می کرد، با فدا کردن فردیت و هویت و جنسیت در سازمان. “محسن نجات حسینی” در کتاب عبرت آموز “برفراز خلیج فارس” که سرگذشت مجاهدین خلق اولیه است، شرح می دهد که یکی از همراهان مجاهدش سر بر دیوار می کوبید تا بیداری میلش را به درد بخواباند. گذشت و  انقلاب به جنگ رسید و میان نعره های توپ و تانک، رخت و لباس مردمان ایران  خاکی و خاکستری شد.

 حکومت مذهبی همان روزها هم دست از سر شهر بر نمی داشت. کمیته های انقلاب،  هم رابطه مردان و زنان را می جستند و هم خانه های تیمی را. اعدام های دهه شصت و حکایت شرمگین تجاوز پاسداران به دختران باکره مجاهد، روی دیگر ازدحام میل جنسی به بند کشیده ای بود که قاضیان و بازجویان به شکنجه و مرگ آزادش می کردند. در همین روزها دیپلمات های جمهوری اسلامی با زنان بیگانه دست نمی دادند.

 حسرت پوشیدن و شنیدن و بوسیدن، خاطره غمناک دهه شصت است برای بسیاری از ایرانیان گذر کرده از جوانی.با درگذشت بنیانگذارهم حکومت با زندگی مردم اعلام آتش بس نکرد. اما نسل تازه، طغیانگر از آب در آمد و جایی باز کرد و عرف زیستن در جمهوری اسلامی را برهم ریخت.

  متولدین سالهای شصت با همین سبک پو شش و آرایش و پیرایش، خار چشمی شدند و آینه دقی برای حکومت. تار موهای  آویخته و دستان در هم، شکستن امرو نهی نظام بود و اعتراض هر روزه ای راشکل می داد. اینبار زندگی کردن ـ حتی ناخواسته و ندانسته ـ  مبارزه با جمهوری اسلامی به شمار می رفت.

نظام اسلامی در این گیرو دار از آزادی اجتماعی استفاده  دوگانه ای می کرد. خاتمی که آمد متهم شد به بی بندو باری، موسوی هم به همین اتهام مفتخر است که پسران و دختران خوش چهره و لباس از او حمایت کرده اند و عکسی به یادگار با دست بند سبز انداخته اند.

 بااین حال به وقت رای گیری، حتی احمدی نژاد هم غافل از آزادیهای اجتماعی نیست. در همان سال 84 خودش و مشاور امروز بیکاره اش، “ مهدی کلهر” قسم و آیه خوردند که به رخت و لباس خلایق کاری ندارند که داشتند.

 ”خوابگزار اعظم کا بینه” اسفندیار رحیم مشایی نیز این روزها با خیال ریاست جمهوری دوران بعد، از اختیاری بودن حجاب حرف می زند و چه کسی است که نداند آنچه مصطفی تاج زاده از زندان درباره آزادی و حجاب گفته، رنگ صداقت دارد و نه این صدای نفسانی احمدی نژاد.

 

حکومت شهوت فشرده

ندیده ایم و نشنیده، که حکومتی در دنیا از شهوت فشرده هوادارنش برای سرکوب استفاده کند و به روشی مخفی و زیر پوستی مهاجمانی پرورش دهد که در سرکوب، معترضان را به جرم زیبایی و خوش پوشی و به حسرت نداشته ها و بی تناسبی خود به ضرب باتوم بگیرند و در بازداشتگاهها عقده های انباشته جنسی را برملا کنند.

احمدی نژاد در بی ادبی هایی که نام سخنرانی دارد، بی پروای حاضران، هزل می گوید و این جدای از نویسندگان روزنامه کیهان است که به هواداریش مخالفان را به اسافل اعضا حوالت می دهند.

 تاکید بر سرکوب “تارمو” و هشدار خطیبان تازه به صدا و سیما آمده به عذاب و زلزله  در پی بد حجابی نیز لطیفه ای شده برای مردم جهان. اما این صورت ما جراست. برداشت قشری از اسلام و نفی لذت و  زیبایی با حربه خشونت، کاری است که جمهوری اسلامی به عمد انجام می دهد. درست مانند “خوارج” که سوره یوسف را نمی خواندند و آن را گفته خدا نمی دانستند، این بی لطافتی هر فاجعه ای را شکل می دهد.

دوستی می گفت روزی از پدربزرگش پرسید، گناه چیست و او پاسخ دندان شکنی داده بود که هر چه از آن لذت ببری گناه است.

 جمهوری اسلامی در حالت تراکمی و شکننده امروزین با هر چه زندگی و لذت و زیبایی است سر ستیز دارد. لباس شخصی هایی که در بهارو تابستان سال 88 به جان مردم افتادند، دختران را به غضبی می زدند که دیگر نمی شد، نامش را سرکوب نهاد، بدنه جوان و یقه بسته سرکوب، عقده عاشقی نکردن را به باتوم و زبان رکیک  جبران می کرد.

 جمهوری اسلامی از هر دو سو تلفات گرفته، چه از هواداران و چه معترضان. گرچه نظام می خواهد  با آزادی اجتماعی بازی رندانه ای کند اما در عوض نسلی را در پستوی عقب ماندگی و در طبقات فرودست پرورش می دهد که به نام تقوی و پاسداری از ولایت، مهربانی و جوانی نمی کنند و این خشونت انباشته را وحشیانه در برخورد با مردم و اکثریت زندگی خواه جامعه بروز می دهند.

حسین الله کرم از سران و پیشکسوتان لباس شخصی ها، در مصا حبه ای از این تربیت بی مهر نظام و زهد عبوس پرده  برمی دارد. الله کرم می گوید که همسرش نامه های عاشقانه او را پاره کرد و نامه های بعدی حسین الله کرم جوان، راز و نیاز با خدا بود و بی صحبتی از عشق.2

این گفته ها خواننده را هراسان می کند و به غم فرو می برد.مدافعان امروز نظام، اگر از دروغگویان هم نباشند، سهمی از مهربانی و مهر ورزی نه دیده اند و نه برده اند. ای کاش نامه های عاشقانه” الله کرم” پاره نمی شد.   

 

پانویس

1- از ترانه سیمین غائم، گل گلدون من

2- مصاحبه حسین الله کرم با روزنامه تهران امروز 21 مهرماه 89