صحنه

نویسنده
مرضیه حسینی

نگاهی به نمایش شبی که راشل رفت

آدم های غیر واقعی در فضاهای ساختگی

خلاصه نمایش : زنی به نام راشل در شب کرسیمس متوجه می‌شود همسرش برای قتل او یک آدمکش استخدام کرده و او با اصرار شوهرش که از کار خود پشیمان شده از طریق پنجره فرار می‌کند. در شب برفی او با مردی به نام لوید برخورد می‌کند و همین اتفاق باعث می‌شود او به زندگی لوید وارد شود. ورود راشل به این زندگی جدید، نوعی تجربه متفاوت برای او ایجاد می‌کند و با شخصیت‌های جدیدی مواجه می‌شود.

نویسنده : کریگ لوکاس. دراماتورژ: حمیدرضا نعیمی. کارگردان: پریسا مقتدی. بازیگران: آشا

اجرا

در ساختار کلی اثر پیشبرد زنجیروار حوادث غافل ستون اصلی نمایش است، اما نعیمی در مقام دراماتورژبرای تنوع بخشیدن به برخی از دیالوگ ها ، حلقه ارتباطی حوادث را برهم می زند. نعیمی وکارگردان می‌کوشند با کمک دیالوگ‌ها و برخی حرکات قراردادی فرضی، فضا و حالات جدیدی را به خلق کنند.

 در حوزه اجرا با طراحی صحنه یا میزانسن‌های مضمون‌دار و دلالت‌گری که به اجرا کمک کند، رو‌به‌رو نیستیم. بازیگران انرژی و توانمندی نسبتاً زیادی از خود بروز می‌دهند تا بلکه تماشاگران را با نمایش همراه کنند، لیک به علت ساختگی بودن موقعیت‌ها، خود آدم‌ها هم غیر واقعی به نظر می‌رسند و همین موضوع، بازی آن‌ها را معمولی و حتی کمرنگ جلوه می‌دهد.
در نمایش” از بسیاری از عناصر ساختاری و الزامی نمایش‌های کمیک مثل هجو، تکرار، برخورد، اشتباه‌ گویی، بداهه‌نمایی، بداهه‌گویی، تکیه کلام‌ها و لحن خاص، یا تاکید بر خلق و خو یا رفتار، حرکات و گفتار و موقعیت‌های غیر قابل انتظار باورپذیر، تغییر شکل، تقلید، تضاد و تقابل‌های کمیک، پارادوکس و… خبری نیست. فقط در برخی صحنه‌ها بر ژست، فیگور و حالت تاکید می‌شود.
نکته حائز اهمیت دیگر آن است که ، بازی‌ها و حتی موقعیت‌های ارائه شده نیز دوگانه جلوه می‌کنند و حتی این ذهنیت نیز وجود دارد که گویا هر کدام از صحنه‌ها، یک نمایه جداگانه است و دو صحنه پایانی هم اساسا با بقیه صحنه‌ها تفاوت دارند.
نمایش”شبی که راشل از خانه رفت” “به رغم هدف نویسنده برای شکل‌گیری موقعیت حساس واجتماعی
، گروه  به طور متناقضی به یک کمدی”فارس” ضعیف، بی‌ساختار و متشتت تغییر شکل داده است. نمایش ازهمین نظر، عمدتاً بر صحنه‌سازی‌های ذهنی تاکید دارد و در کل به پس زمینه‌ای واقعی و باورپذیر منتسب نمی‌شود.

درپی این گونه اجرایی است “ پرسوناژ”سیاه” دراین تئاتر نه گفتار دارد نه بازی و صرفاً در قالب یک جسد و به عنوان ابزار صحنه کاربری پیدا می‌کند.
نمایش دیالوگ محور است و دیالوگ‌ها هم ضابطه‌مند، دلالت‌گر و در راستای القای یک موقعیت روحی و روانی یا در خدمت یک شرایط داستانی نیستند، بلکه با ذهنیتی یک سویه‌ به سرگرم ساختن تماشاگران و نیز برای پر کردن ظرف نمایش در نظر گرفته شده‌اند. ضمناً برخی صحنه‌ها بدون دلیل طولانی و پر گفتار است.
معمولاً هر نمایشی به علت ایجاد فضایی عاطفی و نیز به کارگیری ابزار و تاکید بر طراحی صحنه، میزانسن، موسیقی، نور، چهره‌پردازی و بازیگری بر این غایت‌مندی اصرار دارد که وجاهت دلالت‌گر صحنه‌ها و عناصر تشکیل دهنده آن در چارچوب یک فضای نمایشی و دراماتیک برای مخاطب پذیرفتنی شود و داده‌ها و داشته‌های محتوایی و زیبایی‌شناسانه نمایش به او انتقال یابد تا جایی که داوطلبانه و با طیب خاطر با اجرای اثر مأنوس و همراه گردد. تمرکز زیاد بر گفتارها و حرکات بی‌ربط و غیر نمایشی و نیز بی‌توجهی به صحنه‌آرایی الزاماً بین اجرا و مخاطب فاصله می‌اندازد.
این نمایش هم  به همین عارضه‌مندی دچار می‌شود و هنگام اجرا بسیاری ازاوقات و لحظات درام به نقطه عقیم خود نزدیک تر می شود.

 

درباره نویسنده:

کریگ لوکاس نمایشنامه‌نویس - بازیگر – فیلمنامه نویس و کارگردان آمریکایی یکی از چهره‌های مطرح تئاتر معاصر است. با آنکه لوکاس در زمینه‌های مختلف هنری فعالیت دارد؛ اما بیشترین اعتبار او به جهت نوشته‌های مختلف و به خصوص نمایشنامه‌هایش است.

. این نویسنده که در سال  1951 در آتلانتا به دنیا آمده نمایشنامه‌های مختلفی را به چاپ رسانده است. مهمترین آثار لوکاس نمایشنامه‌های  بی پروا (1983 ) پنجره آبی ( 1984 )  پرلود ( 1990 ) قلب خدا (1997) بی ملاحظه (2004)  نور در پیازا (2005)  و… است که برخی از این آثار به فیلم تبدیل شده و لوکاس به عنوان بازیگر در چند نمایشنامه خود بازی کرده است. آثار لوکاس که بیشتر بر محور زندگی معاصر می‌گذرد، روابط و معضلات زندگی بشر را با نگاهی هجوآمیز تفسیر می‌کند. آثار لوکاس در ابتدا کمدی‌های رمانتیک بود که بعدها شروع به نوشتن آثاری با موضوعات دنیای معاصر چون بیماری ایدز و اعتیاد و روابط خانواده کرد. برخی آثار او با نگاهی هجوآمیز و تلخ به کمدی سیاه نزدیک است. لوکاس چند اقتباس از نمایشنامه‌‌های معتبر هم دارد که از مهمترین آنها می‌توان به سه خواهر با نگاهی به نمایشنامه چخوف اشاره کرد.  
نمایشنامه “شبی که راشل از خانه رفت” با نام “بی پروا” جزء آثار اولیه لوکاس است که در سال 1983 نوشته شده و در سال 1988 منتشر شده است. از این نمایشنامه فیلمی براساس همین اثر تولید شده که لوکاس خود نگارش فیلمنامه آن را بر بازنویسی شده است.