نگاه ♦ کتاب

نویسنده
فرخ نگهدار

farrokhnegahdar801.jpg

قرائت سرگذشت و سرنوشت چریک‌های فدائی در خواننده حس افسوسی عمیق تولید می‌کند؛ افسوس از این که چرا این ‏همه جان‌های شیفته این چنین آسان، این چنین ارزان، و این قدر زود هنگام پر پر می‌شوند. فضای عمومی کتاب، فضایی ‏غم خوارانه نسبت به فدائیان است. قلم او ضد فدایی نیست. خواننده تیزبین به خوبی درمی‌یابد که او در طول نبرد خونین ‏چریک‌ها با ساواک دلسوز چریک‌هاست. با این حال نادری در شماری موارد به سوی داوری چرخیده و به ناحق حرف ‏زده است.‏

cherikfadaee1.jpg

در باره کتاب «چریک‌های فدایی خلق»‏

‎ ‎این جان های شیفته…‏‎ ‎

‏● یک توضیح در مقدمه

نخستین تحریر این کتاب گزاری در خرداد ماه ۱۳۸۷ – چند روز پس از انتشار کتاب انجام شد و جهت تدقیق در اختیار ‏جمعی از مطلعان و شاهدان روایات کتاب، من جمله خود نویسنده، قرار گرفت. از نویسنده چیزی دریافت نکردم. اما ‏تذکرات بسیار از دیگران رسید که در تحریر دوم به کار گرفتم. ‏

تحریر دوم مقاله در شهریور ۸۷ پایان گرفت و جهت انتشار برای ضمیمه نشریه “شهروند امروز” ارسال شد. زمانی ‏که دانسته شد “اوضاع کنونی” اجازه درج آن را به مسولان شهروند امروز نداده است، برای انتشار آن در خارج کشور ‏اقدام شد. این که “اوضاع کنونی” اجازه درج چنین نوشته‌ای را نمی‌دهد، ملاک بسیار واضحی است از میزان فعلی ‏آزادی مطبوعات در کشور ما و مصیبتی که سردبیران نشریات موجود با آن دست و پنجه نرم می‌کنند. من در این ‏ارتباط آقای قوچانی را خوب می‌فهمم و در درون وجودم او را - مثل هر سردبیر دیگری، که با مقَاش روزنه‌جویی ‏می‌کند، می‌ستایم. ‏

اما وقتی ایشان پس از کنار گذاشتن گواهی‌های من - که یکی از معدود گواهان جان بدر برده‌ی آن سال‌ها هستم - در باره ‏جهت تحول فکری در میان چریک‌ها و در باره کاراکتر حمید اشرف، درشت‌گویی‌های تیره و مغرضِ یکی از هم‌سنخان ‏نامطلع خویش – به نام جلال توکلیان – را با عنوان بشدت بی‌راه «فدائیان خلق: از آرمان‌خواهی تا پول پوتیسم» در ‏همان نشریه به چاپ می‌رساند، دیگر بر ایشان فقط افسوس می‌خورم. اگر دوران دوران ساواک بود، شاید احتمال ‏می‌دادم که این گونه رفتار “به فرموده” باشد. اما یکی از معدود ثمرات بر باد نرفته انقلاب همین جمع شدن بساط ارسال ‏مقالات (از نوع رشیدی مطلق) برای مطبوعات است. گناه این رفتار به گردن هیچ نهادی نیست جز گردانندگان آن ‏نشریه. ‏

اکنون تحریر سوم در اواسط مهرماه ۸۷، پس از آن نگاشته شد که دهها نفر از یاران دیروز و امروز کتاب را خوانده و ‏با من پیرامون آن بحث کرده بودند. یافته‌هایم را از درون این بحث‌ها در تحریر سوم گنجانیده‌ام و اکنون آن را بالاجبار ‏در رسانه‌های مستقر در خارج کشور انتشار می‌دهم؛ با این امید که، هم کتاب آقای محمود نادری را سنجش کنم و هم به ‏فضل گواهان و مطلعان، بر برخی از نادانسته‌ها و کج دانسته‌ها و کدورت‌های حقایق و حوادث تاریخ نسل خود نورافکن ‏شوم. ‏

کتاب گزاری در دو قسمت تهیه شده است. قسمت اول نقاط ضعف و قوت کتاب را به لحاظ شیوه پژوهش و روش ‏تاریخ‌نگاری بررسی می‌کند. قسمت دوم برخی دیدگاه‌ها و ارزیابی‌های نویسنده را زیر نقد و کنکاش می‌گیرد.‏


‎ ‎اول: نقاط قوت و ضعف کتاب‎ ‎

در آخرین روزهای نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران کتابی با حجم نزدیک به ۱۰۰۰ صفحه، تحت عنوان “چریک‌های ‏فدایی خلق”، به قلم محمود نادری توسط «موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی» عرضه شد. ‏

اطلاعات محدودی در باره موسسه ناشر این کتاب در پایگاه اینترنتی آن ‏http://www.ir-psri.com‏ قابل دست‌رس ‏است. موسسه حدود ۲۰ سال پیش شروع به کار کرده است و اولین کار آن کتابی بود تحت عنوان “دومقاله” منسوب به ‏انوشیراوان لطفی، عضو زندانی رهبری سازمان فدائیان حلق ایران (اکثریت) و سعید شاهسوندی، عضو سابق رهبری ‏مجاهدین. از آن زمان تا کنون بیش از ۶۰ جلد کتاب در باره تاریخ معاصر، عمدتا مربوط به ایران، توسط این موسسه ‏انتشار یافته است. این موسسه یک فصل‌نامه هم تحت عنوان “مطالعات تاریخی” و یک نشریه الکترونیکی به نام ‏‏”دوران” را نیزمنتشر می‌کند. هر ساله چند همآیش و یا سخنرانی در باره مسایل تاریخ معاصر و یا پیش‌زمینه‌های ‏مسایل روز نیز توسط این موسسه برگزار می‌شود. ‏

در وب سایت این موسسه نام چند تن از گردانندگان آن ذکر شده که در بین آنها، عبدالله شهبازی برای من شناخته شده ‏است. (او، وقتی در سال ۵۲ به علت فعالیت‌های دانشجویی و هواداری از فدائیان دستگیر شده بود، با ما در زندان ‏شیراز بود. او را به اتاق افسران سازمان نظامی حزب توده ایران انداختند و وقتی از زندان آزاد می‌شد، نه فقط برای ‏آنان، که برای حزب نیز، اعتبار زیاد قایل بود.) هویت و پیشینه محمود نادری نه در وب سایت مربوطه معرفی شده و ‏نه در مقدمه کتاب. شخصا نیز هیچ اطلاعی از ایشان ندارم. ‏

‏● دشواری اصلی کتاب‏

در باره وابستگی این موسسه به حکومت، و رابطه آن با وزارت اطلاعات، نه در کتاب چیزی گفته شده و نه در پایگاه ‏اینترنتی آن. اما منابعی که در اختیار موسسه مذکور قرار دارد نشان می‌دهد که اگر جزو زیر مجموعه‌های وزارت‌خانه ‏مذکور به حساب نیاید، موسسه‌ای مورد وثوق و اعتماد دستگاه‌های اطلاعاتی کشور است. شخصا اطلاعی در باره ‏ماهیت موسسه مذکور ندارم. اما خیلی‌ها را می‌شناسم که به وثوق می‌گویند این موسسه زیر پوشش و جمعی وزارت ‏اطلاعات است. ‏

از بدو تاسیس جمهوری اسلامی ایران، تا کنون کتب و نشریات منتشره توسط موسسات وابسته به دولت در باره احزاب ‏و سازمان‌های اپوزیسیون همواره بسیار خصمانه و یک جانبه بوده و همواره با اعتراض و خشم هواداران آنها مواجه ‏شده‌اند. نوشته آقای محمود نادری با زبانی متفاوت نوشته شده است. علاوه بر این، کار آقای نادری و تیم همراه او، به ‏لحاظ روش تحقیق و حجم اطلاعات و جزئیات مندرج در آن، و به لحاظ نحوه بازنگاری وقایع، حتی در مقایسه با سایر ‏منابعی دیگری که توسط همین موسسه، یا توسط منابع مستقل انتشار یافته، کیفیت متمایزی دارد. ‏

دو کتاب دیگر با نام‌های “سازمان مجاهدین خلق، پیدایی تا فرجام” (حاوی ۳ جلد و ۲۴۰۰ صفحه) و “حزب توده ایران، ‏از شکل گیری تا فروپاشی” (یک جلد با ۱۲۰۰ صفحه) در طول یک ساله اخیر انتشار یافته‌اند. هنوز فرصت کند و کاو ‏جدی تر در آنها برایم میسر نشده است. اما با ورق زدن کتاب هم می‌توان فراوانی برداشت‌های یک جانبه، کج بینی و ‏تحریف را در تمام برگ‌ها حس کرد. کار آقای نادری از این زاویه متفاوت است.‏

اما دشواری اصلی کتاب “چریک‌های فدایی خلق” و تمام آثار منتشره توسط “موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی”، ‏به کار آقای نادری مربوط نیست؛ به وابستگی دولتی این موسسه و به محروم کردن سایر محققان از دسترسی به اسناد ‏مربوطه مربوط است. دست پژوهشگران مستقل در کشور ما از اسناد حکومتی، حتی پس از گذشت ۳۰ سال از عمر ‏آنها، کوتاه است. ما هیچ قانونی نداریم که دولت را - بعد از مدت معین - به غیرمحرمانه اعلام کردن اسناد حکومتی ‏موظف سازد. حتی دسترسی به اسناد محرمانه حکومت قبلی هم هنوز در انحصار دولت است. ‏

‏● چنین کتابی را هم نمی‌توان بدون پیش داوری خواند‏

هرگاه حق دسترسی به اسناد در انحصار وابستگان به حکومت باشد، هر چه قدر هم که کار پژوهشگر بی‌غرضانه و ‏منصفانه باشد، نتیجه کار از سوی کاربران بدون پیش داوری خوانده نخواهد شد. وقتی، طبق نص صریح قانون تاسیس ‏وزارت اطلاعات، می‌گوید این وزارت خانه برای مبارزه با سازمان‌ها و احزاب مخالف حکومت راه اندازی شده و ‏مهم‌ترین وظیفه خود را جمع آوری اطلاعات علیه نیروهای اپوزیسیون قرار داده است، هرچه قدر هم که کار آقای ‏نادری بی‌غرض و مرض باشد، بسیار طبیعی خواهد بود که کسی آن را بی‌طرفانه و حقیقت جویانه نخواند. ‏

با شناختی که عموم منقدین و مخالفین حکومت، من جمله عموم طرفداران سازمان فدائیان، از وزارت اطلاعات و سبک ‏و سیاق آن دارند، اولین سوالی که با دیدن کتاب برای آنان مطرح می‌شود این است که هدف حکومت از تدوین و انتشار ‏این کتاب چه بوده است. آنها به سرعت و سهولت باور می‌کنند قصد حکومت بدون تردید ضربه زدن به تاریخ و هویت ‏فدائیان خلق بوده و هست. موسسه پژوهش‌ها و مطالعات سیاسی تا کنون آثار مشابه دیگری، من جمله در باره حزب ‏توده ایران و سازمان مجاهدین خلق ایران منتشر کرده است. محافل نزدیک به این سازمان‌ها، تقریبا بلااستثناء، این گونه ‏تاریخ‌نویسی را رد کرده، آنرا تحریف تاریخ انگاشته و بعضا محتویات کتاب را با “کتاب‌هایی” که از طرف فرمانداری ‏نظامی و ساواک در زمان شاه در باره مخالفین انتشار می‌یافت، و یا با اعترافات تلویزیونی دهه ۶۰، قابل مقایسه دیده‌اند. ‏محتوای آن چه در باره مجاهدین و توده‌ای‌ها گفته شده نیز به واقع جز این نیست. ‏

برایم مسلم است که خوانندگانی که زخم‌هایی مهلک از حکومت بر تن و جان دارند، قطع نظر از محتویات کتاب آقای ‏نادری، در باره آن نمی‌توانند قضاوتی جز این داشته باشند. از نظر من واضح است که کار محمود نادری و تیم همراه او ‏با دو کتاب دیگر متفاوت است، اما موسسه تحقیقات و پژوهش‌های سیاسی و یا خود وزارت اطلاعات هرچه بنویسند و ‏هرکار کنند، خوانندگانی که به طیف اپوزیسیون مربوط‌‌اند باورمند می‌ماندند که آن نوشته‌ها به اغراض حکومتی آلوده و ‏غیرقابل اعتماد است. وزارت اطلاعات، هم از نگاه “قانون” و هم در عالم واقع، دشمن سازمان فدائیان است. لذا از نگاه ‏فدائیان، تاریخ نویسی‌اش معتبر نیست و اگر بنویسد کسی از آنان آن را “معتبر” نمی‌گیرد.‏

در این چند ماهی که از انتشار کتاب گذشته است با ده‌ها تن از خوانندگان آن بحث و گفتگو داشته‌ام. اولین سئوالی که ‏برای اکثریت قریب به اتفاق خوانندگان مطرح بود این بود که “هدف حکومت از انتشار این کتاب چیست؟” کسی را ‏ندیدم که کتاب را کار آقای محمود نادری بداند و به نیک و بد کار او بیاندیشد. تقریبا همه کس تلاش می‌کرد مطالب کتاب ‏را با مواضع حکومت مربوط ببیند و دنبال این سوال بود که “چرا این‌ها را نوشته‌اند و چرا آن‌ها را ننوشته‌اند.” آیا اگر ‏دسترسی به اسناد در اختیار همگان بود باز هم شک‌ها و شبهه‌ها همین قدر فراگیر بود؟ ‏

در انگلستان درست ۳۰ سال که از عمر یک سند محرمانه دولتی گذشت دسترسی به آن به حقی همگانی بدل می‌شود. ‏اگر چنین قانونی در کشور ما هم وجود داشت نیک و بد کار محققان به حساب خود آنها و نه به حساب دولت ریخته ‏می‌شد.‏

آقای نادری هرچه می‌نوشت “غرض‌آلود” دیده می‌شد و از این هیچ گریزی نیست. ایکاش فضای رابطه دولت با ‏مخالفین، به دشمنی آلوده نبود. ایکاش حکومت ایران نیز، مثل ملل راقیه، برای همه محققان، به خصوص دانشگاهیان، ‏برای دسترسی به اسناد تاریخی حقوق مساوی قایل بود. ایکاش حق انحصاری ِ موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی ‏حقی همگانی بود؛ تا خوانندگانی که با حکومت مخالفند قادر می‌شدند عینک از چشم برگیرند و عیار حقیقت نویسی را، ‏نه بر اساس شناختی که از سران حکومت دارند، بلکه به استناد اسناد و ادله‌ی عرضه شده، بسنجند. ‏

cherikfadaee2.jpg

فرخ نگهدار- روزهایی چند پیش از دستگیری در سال 1346‏

‏● وسعت اطلاعات

کتاب “چریک‌های فدائی خلق” محصول مطالعه و واشکافی دهها هزار صفحه سند و مطلب و نیز انبوهی از تلاش‌ها و ‏تجسس‌ها و تحلیل‌ها برای بازیافت حلقه‌های گم شده‌ی رویدادهاست. نکته قابل ملاحظه در کار پژوهشگر آنست که او، ‏جز در چند مورد معین که پائین تر به آنها خواهم پرداخت، ساختار ارزشی ذهن خود را مبنای بازنگاری رویدادها قرار ‏نداده است. من با خواندن کتاب قانع شدم که شخص وی - به انگیزه‌های وزارت مطبوع وی نمی‌پردازم - به انگیزه رد یا ‏اثبات صحت ایدئولوژی اسلامی، یا حقانیت اندیشه مارکسیستی، یا طرز فکر لیبرالی، دست به قلم نبرده است. مجاب ‏نیستم که او رویدادها را پس از عبور از منشور بستگی‌ها و تعلقات حزبی و سیاسی خود، گزین کرده و کنار هم چیده ‏است. ‏

دست مایه اصلی کار نویسنده اوراق بازجویی‌ها و مکاتبات درونی ساواک است. با این حال نویسنده به انتشارات ‏سازمان چریک‌های فدایی خلق نیز رجوع و تکیه داشته است. حجم اطلاعات نویسنده و به خصوص حضور ذهن و ‏احاطه او بر چگونگی ارتباط رویدادها و نیز استعداد او در تشخیص صحت و سقم یک اعتراف، یک خاطره، یا یک ‏سند، قابل ملاحظه است. ‏

با این همه آقای نادری ارزیابی‌ها و اعترافات مندرج در بازجویی‌های زندانیان فدائی در باره کاراکتر، خصوصیات و ‏توانایی های رفقای خود را در بسیاری جاها همان حقیقت می‌پندارد. حال آنکه نه تنها چریک‌ها، که عموم زندانیان، ‏هیچگاه در باره رفقای خود “حقیقت” را نمی‌نوشتند. هرکس سعی داشت رفیق خود را در نزد بازجویان “کمتر” از آن ‏چه هست معرفی کند. “اعتراف زیر شکنجه هرگز ملاک حقیقت نیست” و استناد به آن غیر اخلاقی است.‏

‏● قلت تحلیل

نویسنده به تحلیل زمینه‌های بومی و جهانی پیدایی جنبش چریکی در ایران نپرداخته است. او هدف خود را برشمردن ‏فاکت‌ها و بازنگاری رویدادها قرار داده است. درگیری‌های خونین و چالش‌های عموما تراژیک فدائیان در نبرد با ‏دیکتاتوری حاکم، چگونگی دستگیری‌ها و ضربه خوردن‌های تیم‌های چریکی در مرکز توجه کتاب است. روحیه، ‏فرهنگ و هنجارهای حاکم بر زندگی چریکی و تصویر پختگی‌ها و ناپختگی‌های حرفه‌ای چریک‌ها، تا حد محسوس در ‏لابلای رویدادهای عموما تلخ و پر دلهره چریکی مستتر است. ‏

کسانی چون من که خود در دهساله قبل از انقلاب از دور و نزدیک شریک یا شاهد فراز و نشیب‌ها، شور و شوق‌ها و و ‏رنج‌ها و زجرهای فدائیان برای زنده نگاه داشتن سازمان خود بوده‌ایم، یادمانده‌ها و خاطره‌های تلخ و شیرین ایام ‏جوانی‌مان با اکثر روایات آقای نادری ناهمساز نیست. بسیاری از گزارش‌های کتاب، با روایاتی که من خود شاهد آن ‏بوده‌ام، و نیز با روایاتی که از نبردهای فدائیان با ساواک و دستگاه سرکوب در زندان‌ها نقل می‌شد تطابق دارد. ‏گزارش‌های مربوط به ضعف و قوت دستگیر شدگان در زیربازجویی‌ها و در جریان شکنجه‌ها تقریبا همان‌هاست که ما ‏در سال‌های قبل از انقلاب می‌دانستیم. تا آنجا که من دقت کرده‌ام نویسنده به استناد بازجویی‌ها، عمد نداشته فرد، گروه و ‏یا گرایش خاصی را در میان طیف فعالین فدائی زشت‌تر یا جذاب‌تر از آنچه وجدان عمومی زندان عرضه می‌کرد ‏عرضه کند. در جاهایی او به قضاوت زندان (یا سازمان چریک‌های فدایی) در باره برخی افراد، مثلا مهدی سامع و چند ‏جای دیگر، ایراد می‌گیرد و تاکید می‌کند این قضاوت با حقایق بازجویی‌ها نمی‌خواند. اما او در این مورد اشتباه می‌کند. ‏قضاوت زندانیان و سازمان با آن چه او یافته متفاوت نبود. ‏

در کتاب جزئیات تقریبا کاملی از بازجویی‌ها و علل دستگیری‌ها گرد آورده شده است. این کار گرچه در مقطع زمانی ‏مربوطه حساس ترین و مهم ترین موضوع برای جنبش و حکومت بود، اما با گذشت دهه‌ها و به خصوص برای متولدین ‏پس از انقلاب، کسب اطلاع از جهات کلی تر و عمومی تر حرکت فدائیان اهمیت بیشتری می‌یابد. با این حال هنوز دهها ‏هزار نفر هستند که هرکدام به نحوی سرنوشت - و دست کم دورانی از زندگی‌شان - با فدائیان گره خورده است. آنان در ‏کتاب گوشه‌هایی از هستی خود را باز خواهند یافت. نسلی‌های چریک‌های فدایی، و نیز نسل‌های پس از انقلاب، که ‏عضوی از چریک‌های فدایی خلق را در اقوام خود داشته‌اند، برای خواندن گزارش‌های کتاب و دیدن اسناد آن ولع بسیار ‏دارند. ‏

‏● جای خالی آمارها‏

کتاب در عین حال از ضعف‌ها و کاستی‌های متدیک و مضمونی عاری نیست. جای مطالعات آماری اساسا در کتاب ‏خالی است. از جمله خواننده نمی‌تواند بداند که در طول یک دهه چند نفر به سازمان پیوستند، چند نفر – و از کدام راه‌ها ‏‏– شناسایی و اسیر شدند. تعداد اعدامی‌ها و کشته شدگان در درگیری‌ها و کشته شدگان بر اثر سوانح و مدت عضویت قبل ‏از مرگ نیز روشن نیست. هیچ آماری در باره وضعیت اجتماعی و خاستگاه فدائیان، میانگین سنی، تغییرات در ترکیب ‏جنسیتی و سطح تحصیلات آنان عرضه نشده است. وزن اصلی پژوهش در کند وکاو در لابلای اوراق بازجویی‌ها ‏خلاصه شده است. ‏

تصویرسازی از سازمان بسیار شفاف‌تر و تصور سازمان بسیار سهل‌تر می‌شد هرگاه ساختار تشکیلات سازمان و ‏گروه‌های برپاکننده آن در هر مقطع در چارت‌ها نمایانده می‌شدند. با این که تمام کار جدول سازی‌ها و نمودار کشی‌ها و ‏غیره به یک دهم زحمتی که برای تدوین کتاب کشیده شده نمی‌رسد معلوم نیست چرا نویسنده، با این که آمارها و ‏اطلاعات ضرور را در اختیار دارد، از انجام آن باز مانده است. انعکاس حرکت چریک‌های فدایی در روزنامه‌ها و ‏دیگر رسانه‌ها، نه بررسی شده و نه مورد توجه قرار گرفته است. ‏

‏● مشکل فصل‌بندی‌ها

فصل بندی کتاب تا حدود زیادی بی‌دلیل و “همین طوری” است. در برخی موارد تسلسل مطالب نیز گسیخته است. ‏مطالعه کتاب این حس را القاء می‌کند که گزارش‌ها و یا “خلاصه پرونده”‌ها ابتدا به خاطر منظورهای دیگر تهیه شده و ‏بعدا آن استخراجات مبنای تحریر کتاب قرار گرفته و دست آخر بر هر فصل نامی گذاشته شده است. ‏

برای نمونه نام آخرین بخش “جنبش مسلحانه، خیزش مردمی” است. اما ۱۲۷ صفحه را که می‌خوانی هیچ نکته‌ای ‏مربوط به “جنبش مسلحانه خیزش مردمی” نمی‌بینی. تنها ۳ صفحه آخر، که نیک پیداست بعدا جداگانه تهیه شده‌اند، به ‏وضعیت و مواضع سازمان در آستانه انقلاب اشاره دارد. این فصل قطعا با هدف توضیح نسبت جنبش مسلحانه با خیزش ‏مردمی تحریر نشده است. ‏

مثال دیگر: عنوان سومین بخش “غلبه چریکیسم” است. باز هم حدود ۱۳۰ صفحه است. با خواندن این ۱۳۰ صفحه ‏خواننده در نمی‌یابد چریکیسم از نظر آقای نادری چه معنایی دارد و شاخصه‌های قبل و بعد از “غلبه چریکیسم” کدامند؟ ‏

عناوین فصل های کتاب “بدون یک طرح ساختاری از پیش طراحی شده” (‏randomly‏) تحریر شده است. شاید اگر این ‏عناوین حذف و دوره بندی زمانی جایگزین شود به نظم ذهن خواننده بیشتر کمک شود. ‏

با این آشفتگی در فصل‌بندی و تیترگذاری، این حس به خواننده دست می‌دهد که مطالب گرد آمده در کتاب مطالبی است ‏که به صورت ‏case study‏ یا مطالعه موردی، از میان هزاران برگ بازجویی به منظورهای دیگر - از جمله برای ‏‏”کار آموختن” ‏training‏ به متقاضیان حرفه‌ی “بازجویی سیاسی” - استخراج شده و بعدها آقای نادری آن “خلاصه ‏پرونده‌ها” را مبنای تحریر کتاب خود قرار داده است. ‏

‏● حقیقت مسکوت

در دهه ۷۰ میلادی دستگاه‌های امنیتی و نظامی امریکا و حتی اسرائیل هنوز خیال می‌کردند اسلام‌گرایان بیشتر علیه ‏کمونیسم عمل می‌کنند یا علیه غرب. تحلیل سازمان‌های امنیتی و رهبران شوروی نیز از نهضت‌های اسلامی در آن ‏دوران نیز دقیقا همین بود. ‏

اما بسیاری از تاریخ نویسان، برعکس، موضوع مهم تاریخ معاصر ایران، به ویژه در دوران پهلوی، را موضوع ‏ضدیت دربار سلطنت با دستگاه روحانیت دانسته‌اند. شگفت آن است که خود دربار هم،چشم بسته، تحلیل ‏CIA‏ را ‏پذیرفته و چریک‌های فدایی را “دشمن اصلی” می‌دید و نه نهضت روحانیون شیعه به پیشوایی آیت‌الله خمینی را. ‏

به شهادت اسناد، حساب شاه این بوده است که اگر چریک‌ها ریشه کن نشوند، ممکن است بتوانند مردم را علیه آن رژیم ‏بشورانند. شدت عملی که رژیم شاه با فدائیان داشت، و در کتاب آقای نادری به خوبی منعکس است، ناشی از همین ‏ارزیابی است. به خصوص بعد از تاسیس حزب رستاخیز نیرویی که ساواک برای از پای درآوردن سازمان چریک‌ها به ‏کار می‌گیرد اصلا با فشاری که طرفداران آیت‌الله خمینی تحمل می‌کنند قابل قیاس نیست. ترس دهشتناک شاه و ‏پشتیبانانش از کمونیسم چشم بند بزرگ آنان بود. آقای نادری برای آگاهی یافتن از جمع بندی‌ها و استراتژی و تاکتیک ‏رژیم شاه در آن دوران تلاشی نمی‌کند. ‏

آیا در بساط به جا مانده از ساواک و در نهانخانه‌های رژیم سابق اسناد و شواهدی در باره “دشمن عمده” و “جهت وارد ‏آوردن ضربه اصلی” از دیدگاه آن رژیم وجود دارد؟ اوراق کتاب آقای نادری در این باره پرسش‌ها ساکت است. شاید ‏هنوز – بعد از گذشت ۳۰ سال – کسانی که در راس قدرت‌اند خوش نداشته باشند که اسنادی منتشر شود که نشان دهد ‏رژیم شاه “خطر چریک‌های فدایی” را بیشتر از “خطر روحانیون” گرفته بود. اما اگر هدف از انتشار این نوع کتاب‌ها، ‏آن طور که «موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی» ادعا می کند،ترویج درس‌های تاریخ برای کادرهای خبره‌ای باشد ‏که کارشان تحلیل داده‌های سیاسی، به منظور توصیه‌ سیاست گذاری های استراتژیک ‏policy recommendations ‎strategic‏ باشد، آنگاه وقتی این کتاب اشتباه استراتژیک شاه و پشتیبانانش در تشخیص “خطر اصلی” و در انتخاب ‏‏”جهت واردن آوردن ضربه اصلی” را نمی بیند و یا آن را مسکوت می گذارد، معنای موجودیت و مسوولیت خود را تا ‏حد یک موسسه تربیت کننده کادر خبره برای بازجویی های سیاسی تنزل داده است. ‏

‏● یک پیشنهاد

هرگاه یک وبلاگ ویژه کتاب “چریک‌های فدایی خلق” راه اندازی شود، فرصتی فراهم خواهد شد که اطلاعات افراد و ‏شاهدان وقایع و صحنه‌ها، مدارک، عکس‌ها و دیگر منابع صوتی و تصویری- جمع‌آوری و از آن جا قابل دسترس شود. ‏این وبلاگ جای بسیار مناسبی خواهد بود برای گفتگو، برای نقادی کتاب و ارایه تحلیل‌ها و تفسیرها و گرد آوری آمارها ‏و دیگر مصالح مورد نیاز برای دیگر تاریخ پژوهان و صاحب نظران آتی.‏

cherikfadaee3.jpg

فرخ نگهدار-اولین روز بازداشت 19/11/1346‏

‎ ‎دوم: نقد برخی نگاه‌ها و نقطه نظرها‎ ‎

گفتیم آقای نادری از تحلیل و تفسیر رویدادها و داوری پیرامون عملکرد چریک‌ها عمدتا اجتناب کرده است. کتاب مواد ‏خام فراوان فراهم آورده که می‌توان از درون آن جهاتی از تصویر عمومی حرکت فدائیان را بازسازی کرد و علل ‏عمومی فراز و فرود آنان را باز شناخت. کتاب آقای نادری اطلاعات فراوان برای صاحب نظران و تحلیل گران و ‏ارزش گذاران آینده گرد آورده است. ‏

قرائت سرگذشت و سرنوشت چریک‌های فدائی در خواننده حس افسوسی عمیق تولید می‌کند؛ افسوس از این که چرا این ‏همه جان‌های شیفته این چنین آسان، این چنین ارزان، و این قدر زود هنگام پر پر می‌شوند. فضای عمومی کتاب، فضایی ‏غم خوارانه نسبت به فدائیان است. قلم او ضد فدایی نیست. خواننده تیزبین به خوبی درمی‌یابد که او در طول نبرد خونین ‏چریک‌ها با ساواک دلسوز چریک‌هاست. با این حال نادری در شماری موارد به سوی داوری چرخیده و به ناحق حرف ‏زده است. اما این موارد آنقدر نیست که کتاب را به نمایشگاه دیدگاه‌ها و داوری‌های او تبدیل کند. و ایکاش این موارد ‏نبود و یا تصحیح می‌شد. در فضای بسیار تلخ و سنگین موجود میان مخالفین و حکومت، یک خطا - تنها یک خطا - ‏کافی است که کل محتوای کتاب را در ذهن مخالفین، به زیر سوال برد. ‏

فقط دو مورد را زیر ذره بین می‌گذارم. ‏

‏۱. نسبت چریک‌ها با خشونت

محمود نادری می‌گوید چریک‌های فدایی در میانه راه دچار دگردیسی شدند و خشونت بی‌دلیل، بیرحمی مفرط، ‏گانگستریسم، تقدیس بی حد سلاح و عمل نظامی، تصفیه‌های خونین هر روز بیشتر دامنگیر آنان شد. او این پدیده‌ها را ‏ناشی از غلبه یک گرایش فکری معین بر سازمان می‌شناسد. ‏‎ ‎

با این داوری توافق نمی‌توان داشت. من عکس آن را تائید می‌کنم. چریک‌های فدایی از بدو پیدایش تا مقطع انقلاب ‏دگردیسی، از آن نوع که آقای نادری می‌گوید، نداشته‌اند و مسیر تحول فکری در جهت عکس، در جهت کاهش تکیه بر ‏سلاح بوده است. از جمله مستندات من در مخالفت با برداشت آقای نادری نکات زیر است: ‏

‎ ‎سیر کاهش‌یابنده‌ی تمایل به قهر‎ ‎

در بعد استراتژیک جزنی همیشه “متهم” بود که کمتر استالینی و بیشتر خروشچفی است. برای بیژن “گذار مسلحانه” ‏اصلاً “وحی منزل” نبود و “گذار مسالمت‌آمیز” هم یک “ممکن” بود. او “ضرورت اعمال قهر” را با “تحلیل مشخص ‏از اوضاع مشخص” مربوط می‌دید و نه با بنیان ایدئولوژی مارکسیسم. او همیشه می‌گفت اگر رژیم آزادی بدهد مبارزه ‏مسلحانه بی‌معنی است.‏

در بعد تاکتیکی، به خصوص در بحث‌های میان نظریات جزنی و احمدزاده، یک موضوع مهم موضوع ضرورت و ‏اهمیت کار سیاسی و صنفی بود. اهمیت بزرگ اشاعه و غلبه نظریات جزنی در سازمان، که از اوایل سال ۵۳ به بعد ‏رخ داد، مشخصا در محدود کردن میزان تکیه بر قهر بود. سازمان هرچه جلوتر آمد بیشتر به اهمیت حضور مستقیم در ‏میان مردم، به اهمیت تبلیغ سیاسی، به جایگاه تئوری در حرکت سیاسی، پی برد. ‏

بدون طی سیر کاهنده تمایل به اعمال قهر - که فدائیان در سال‌های قبل از انقلاب پشت سر گذاشتند - به هیچ وجه قادر ‏نبودند در آستانه انقلاب و به ویژه بلافاصله پس از انقلاب به این سهولت از یک سازمان سیاسی نظامی به یک سازمان ‏سیاسی استحاله شوند، سلاح‌های خود را تحویل دهند و راه فعالیت علنی و قانونی را در پیش گیرند. و حتی زمانی که ‏زیر یورش قهر آمیز قرار می‌گیرند، از دست زدن به قهر اجتناب کنند. ‏

مجاهدین هم با وقوع انقلاب دست از قهر کشیدند. اما نفی خشونت در نظام اندیشگی آنان به وضوح تاکتیکی بود و ‏نهادینه نبود. آنان بر این اعتقاد بودند که کسب قدرت بدون دست بردن به سلاح امکان پذیر نیست. آنها معتقد بودند عدم ‏توسل به اسلحه تا زمانی صحیح است که “طرف مقابل” دست به قهر نبرده و راه‌های دیگر هنوز باز است. مائوئیست‌ها ‏هم می‌گفتند قدرت سیاسی از لوله تفنگ بیرون می‌آید. برای اکثریت فدائیان، به خصوص برای آنها که بیژن جزنی را ‏قبول داشتند، گذار مسالمت آمیز، بدون توسل به اسلحه، به طور کلی غیرممکن نبود؛ در ایران غیرممکن بود. بدون ‏تفاوت‌های بنیادین در طرز تلقی فدائیان و مجاهدین از نقش سلاح و ضرورت قهر، غیر ممکن بود راه‌ها و اشکال ‏مبارزه نزد فدائیان و مجاهدین این گونه با شتاب از یک دیگر فاصله گیرد. ‏

تحلیل آقای نادری در مورد تشدید تمایل به خشونت در میان چریک‌ها نه تنها با شواهد عینی خوانایی ندارد، بلکه از ‏تبیین زمینه‌ها و چگونگی نهادینه شدن مبارزه مسالمت آمیز و نفی قطعی خشونت در سیر بعدی حرکت فدائیان نیز ‏ناتوان است. بن بنیاد تمام تفاوت‌ها در مسیری که فدائیان خلق و مجاهدین خلق در سال‌های پس از انقلاب پیمودند در ‏همین تفاوت بنیادین در دیدگاه آنان پیرامون “جایگاه قهر و خشونت در مبارزه برای تحقق اهداف سیاسی” نهفته است.‏

تاکید بیشتر بر خشونت و تشدید تمایل به نظامی‌گری شاخص اصلی تفاوت چریک‌های فدایی نسل دوم با نسل اول نیست. ‏‏”غلبه چریکیسم” عنوانی نامربوط و پوچ است. تنها تفاوت آشکار بین رفتار چریک‌های سال‌های ۴۹ تا ۵۱ با سال‌های ‏بعد از ۵۳ آسان و بسیار آسان شدن مرگ و ارزان شدن جان باختن در دفاع از هستی سازمان است. حتی به شهادت ‏خود کتاب، هرچه جلوتر می‌آئیم خودکشی برای چریک سهل‌تر می‌شود. این که رزمندگان سیاهکل و بسیاری از رهبران ‏سازمان زنده دستگیر شدند برای چریک‌های سال‌های ۵۴ و ۵۵ واقعا تعجب انگیز بود. در سه چهار سال قبل از انقلاب ‏خودکشی تدبیری فراگیر شد برای محروم کردن ساواک از به دندان کشیدن گوشت تازه شکار. برای ما مسلم بود که ‏دیگر هیچ کس زیر شلاق ساواک، بدون لو دادن - یا حتی پس از لو دادن رفیقان - جان به در نخواهد برد و اگر هم ببرد ‏جوخه اعدام در دو قدمی اوست. ‏

جلال توکلیان در مطلبی که اخیرا در شهروند امروز چاپ شده، به شهادت تحلیل غلط آقای نادری را پایه قرار داده، آن ‏را بشدت غلیظ کرده و ما فدائیان را متهم کرده که از آرمان خواهی شروع کردیم و به پول پوتیسم گرویدیم. من ‏مسوولیت جلال توکلیان برای تحقیق مستقل در باره صحت و سقم تحلیل نادری را نادیده نمی‌گیرم. اما آقای نادری ‏مخترع و صاحب اصلی تحلیل غلط است و بار اصلی مسوولیت متوجه اوست. آقای نادری متوجه نیست که جنبش ‏چریکی فدائیان قبل از این که جنبشی برای کسب قدرت سیاسی باشد، جنبشی عاشقانه است برای اثبات صداقت، برای ‏غبار روبی از قلب مایوس اقشار روشنفکری ایران. جنبش چریکی فدائیان، بر خلاف همنامان لاتینی خود، قبل از این ‏که جنبشی مسلحانه باشد، جنبشی دانشجویی است، جنبشی روشنفکری، جنبشی شاعرانه است، آمیخته با تمام ‏رویاپردازی‌ها و رومانس‌های عاشقانه و شعر گونه سال‌های جوانی و نوجوانی. نسبت پول پوتیسم به نهضت فدایی، اگر ‏آگاهانه باشد، نسبتی کینه توزانه است. رد پای انکار ناپذیر پولپوتیسم در ایران بیش از هر جای دیگر در خاکستر سینما ‏رکس آبادان، در درنده خویی های سال ۶۰ و در زیر خاک خاوران خوابیده است. ‏

جلال توکلیان و هم فکران توجه کنند که اخلاق جنبش فدائیان و کارهایی که آنان کردند، الگویی و اسوه‌ای دست نایافتنی ‏بود برای آگاه ترین، رشد یافته ترین، با فرهنگ ترین، مدرن ترین لایه‌های اجتماعی ایران بود. تمام شاعران و ‏نویسندگان کشور ما، تمام نقش آفرینان و دیگر هنرمندان ما، عموم ورزشکاران، دانشگاهیان، دانش دوستان، تمام آنان ‏که از بند عقب مانده ترین سنت‌های فقهی بریده و از دیکتاتوری شاه و از رفتار غرب با کشور خود دلخون بودند، اگر ‏فدایی نبودند، اگر عاشق فدائیان بودند. آنان قبل از آنکه فدائیان را نماد خشونت ببینند، نماد شور و عشق، نماد صمیمیت ‏و صداقت، نماد گذشت در راه خلق می‌دیدند. خشونت برای فدائیان فقط، تکرار می‌کنم: بیش از همه وسیله‌ای بود برای ‏اثبات صداقت در پیشگاه “خلق” بود. ‏

داوری‌ها و تحلیل‌های آقای نادری و هم فکران کوتاه تر از آن است که این تصور تاریخا شکل گرفته از ماهیت فدائیان ‏را در ذهن تاریخ مکدر کند. با اطمینان می‌گویم: یافت نخواهد شد در هیچ کجای دنیا “اسناد و مدارک”‌ی که نشان دهد ‏چریک‌ها به آنچه اقشار فرهیخته ایرانی از ذات آنان می‌فهمیدند خیانت کرده‌اند. ‏

هرچه کاوش‌ها بیشتر شود، بیشتر درخواهیم یافت که فدائیان عاشقان شوریده‌ای بودند که جان خویش را کمترین هدیه ‏خویش به “خلق” خویش می‌دیدند. آنان – چون به قدرت رسیدگان – فرصت “خلق فریبی” نیافتند؛ اما هم یافته‌های ‏نادری و هم همه حوادثی که بعد از انقلاب رخ داد نشان داد که تا کجا فدائیان در باره مابه ازای واقعی مفهوم آرمانی ‏‏”خلق” خود فریبی داشته‌اند. ‏

cherikfadaee4.jpg

حمید اشرف

‎ ‎قضاوتی ناآگاهانه و ناعادلانه‎ ‎

کتاب فصلی دارد تحت عنوان “مشی مسلحانه در بوته نقد” که در آن آقای نادری نقاد پیگیر “خشونت‌هایی است که ‏هرگز لازمه مبارزه مسلحانه نبوده‌اند”. او مثال می‌آورد که حمید اشرف در آخرین لحظه، دانه و جوانه، دو کودک ۱۲ و ‏‏۱۳ ساله را قبل از ترک خانه تیمی به رگبار مسلسل می‌بندد و می‌گریزد. نادری سپس از فدائیان بشدت انتقاد می‌کند که ‏چرا کسی را که مرتکب چنین اعمالی می‌شود “رفیق کبیر” نامیده‌اند. او از فدائیان می‌خواهد “به نقد این روش بپردازند ‏و از نهادینه شدن چنین جنایاتی به نام انقلابی گری جلو گیری کنند” (ص ۶۴۷)‏

‏● اولا، این موضوع از نادر مواردی است که آقای نادری منبع گزارش خود را آشکار نکرده و برای خواننده معلوم ‏نیست که برای ایشان از کجا معلوم است که به زندگی دردبار دانه و جوانه توسط حمید اشرف نقطه پایان گذاشته شده ‏است. آیا این خبر در گزارش‌های ساواک مندرج بوده یا از زبان خود چریک‌ها نقل شده است. در آن زمان من در زندان ‏بودم و بازجوها مدعی بودند که دانه و جوانه را حمید کشته. اما هیچ صورت جلسه تحقیق کارشناسانه – تا آنجا که من ‏شنیده‌ام – نه تهیه شد و نه ارایه. بعد از انقلاب، اطلاعات چریک‌ها، به نقل از حمید، حاکی از مرگ یکی و زخمی شدن ‏بر اثر نارنجک اندازی ساواک به درون خانه بوده است. ‏

‏● ثانیا، سازمان و هیچ یک از اعضای آن هیچ گاه گواهی نداده‌اند که دانه و جوانه، برای جلوگیری از اسارت به دست ‏ساواک، هدف شلیک چریک‌ها قرار گرفته و کشته‌اند. حمید اشرف در نامه‌ی معروف خود، خطاب به نیروهای ‏سازمان، در اشاره مشهود به درگیری مسلحانه‌ی خانه تیمی تهران نو، مرگ دانه و جوانه را، به مشارکت آنان در ‏مقاومت، به شلیک آتش دشمن، نسبت می‌دهد. فاطمه سعیدی، مادر دانه و جوانه، که خود در جریان آن ضربات دستگیر ‏و زندانی شده بود، نیز همواره شهادت داده است که مرگ دانه و جوانه در اثر شلیک نیروهای ساواک بوده است. ‏

‏● ثالثا من یگانه کسی هستم که حمید اشرف را از اولین روزهای نوجوانی، از سال ها قبل از پیوستن به سازمان، ‏می‌شناختم. من معرف او به بیژن جزنی بوده و خود او را عضو گیری کرده‌ام. او صمیمی‌ترین و نزدیک‌ترین رفیق ‏دبیرستانی من بوده است. من و او هر دو شاگرد بیژن و مرید مخلص او بودیم. نظام ارزش‌ها، کاخ آرزوها و معیار ‏داوری‌های ما با هم بسیار یگانه، و توانایی‌ها و زبردستی‌های ما البته بسیار متفاوت بود. همیشه، در آن ایام نوجوانی، ‏من غبطه قابلیت‌های او را داشتم و او غبطه قابلیت‌های من را. دقت فوق‌العاده، سرعت اقدام، میزان انضباط و حد ‏خطرپذیری او همیشه مرا نسبت به خود کم اعتماد می‌کرد. ‏

‏● این داوری که او فردی قسی‌القلب، بی‌عاطفه و سنگدل بود، سخت ناعادلانه، ناآکاهانه و بسیار ولنگارانه است. این ‏حرف که او فکر سیاسی کم داشت و فقط یک فرمانده نظامی بود از واقعیت دور است. او در خانواده‌ای بسیار فرهنگ و ‏بسیار رشد یافته و بسیار مهربان، رشد یافته بود. تصویری که نادری از حمید اشرف ارایه می‌دهد اگر محصول تفحص ‏خود او بوده باشد، بی‌پایه و غیر مستند، و اگر عکس برداری از قضاوت دیگران باشد، ولنگارانه و سرسری است. ‏

تردید ندارم – و همیشه شاهد بوده‌ام – که در هر جریان سیاسی، و میان جریان‌های سیاسی، رقابت و حسادت – مثل ‏هرجای دیگر – عمیق و ریشه دار است. و من آن چه که نادری به حمید نسبت داده را نه محصول تفحص خود او که ‏تاثیر گرفته از گفته‌های غیر مستند دیگران در باره حمید می‌بینم. آخر، مصطفی شعاعیان، به علت اختلاف و رقابت ‏سیاسی و سازمانی، و بیشتر به علت کاراکتری که خودش داشت، با نگاهی آلوده به غیض و غرض کاراکتر حمید ‏اشرف را تصویر کرده و محققانی چون مازیار بهروز (نویسنده شورشیان آرمان‌خواه) و اخیرا محمود نادری، نیز چشم ‏بسته آن را خریده‌اند.‏

‎ ‎نادری در نفی خشونت ناپیگیر است‎ ‎

از حرف‌های آقای نادری چنین بر می‌آید که از نظر ایشان بین “مبارزه مسلحانه” و “چریکسم”، بین “خشونت‌هایی که ‏لازمه مبارزه مسلحانه نیستند” و خشونت‌هایی که لازمه مبارزه مسلحانه هستند مرزهای تعریف شده وجود دارد. در ‏سازه‌های فکری چریک‌ها هم مرزهای خشونت مشروع و نامشروع کاملا منفک بوده و تمام شواهد حاکی پای‌بندی ‏عمیق آنها به این تعاریف است. آنها با “ترور عوامل دشمن” (هراس‌افکنی در دل عوامل دشمن) کاملا موافق و با ‏تروریسم، به معنای هراس‌افکنی در میان مردم بی‌گناه، کاملا مخالف بودند. عملیات فدائیان “عوامل دشمن” را نشانه ‏داشته است. آنها برخلاف سازمان‌های تروریستی مدام وسواس داشتند “مردم بیگناه” را آماج نگیرند. آنها از ایجاد رعب ‏در میان مردم بشدت پرهیز داشتند. آنها ساواک را مجری ایجاد رعب در میان مردم می‌شناختند و تصور می‌کردند با ‏شلیک کردن به سوی “عوامل دشمن” رعب خلق را خواهند شکست. چریک‌ها اعمال خشونت برای حفظ سازمان در ‏مقابل حملات دشمن را نه تنها مجاز و مشروع، بلکه کاملا ضرور و حیاتی می‌شناختند. این‌ها بودند اهداف و مرزهای ‏دقیقا تعریف شده‌ی “مبارزه مسلحانه”. ‏

بر این اساس فدائیان معتقد بودند “تضادهای درون جنبش خصلت دشمنانه (آنتاگونیستی) ندارد و به هیچ وجه نباید اجازه ‏داد این تضادها خصمانه شوند.” آنها توسل به خشونت برای حل اختلافات فکری و سیاسی درون جنبش را محکوم ‏می‌شناختند. بحث و اختلاف نظر در سازمان همواره جاری بوده و هیچ گاه طرفین روی هم سلاح نکشیده‌اند. جدایی ‏گروه مصطفی شعاعیان و جدایی گروه تورج حیدری و پیوستن آن به حزب توده ایران نه خونین بوده و نه پی‌آمدهای ‏خونین داشته. هیچ یک از فدائیان به دلیل اختلافات در خط مشی سیاسی و یا در اصول عقاید اعدام نشده‌اند. فاجعه ترور ‏صمدیه لباف و شریف وافقی در میان فدائیان هیچ نمونه نداشته است. فدائیان این ترورها را با صراحت و قاطعانه ‏محکوم کرده‌اند. ‏

با این حال اکنون که ما از فراز ۳۰، ۴۰ سال بعدتر به صحنه‌های آن روز می‌نگریم به سهولت بسیار درمی‌یابیم که خطا ‏و خطرناک است هرگاه تصور کنیم می‌توان تشکیلاتی نظامی، مسلح و درگیر در جنگ – در ایران یا در هر جای ‏دیگری از این کره خاک – به راه انداخت و از ارتکاب خشونت‌های دردناک و نفرت بار مصون ماند؟ ‏

هر جنبش مسلحانه و جنگ به طور اخص، و اعمال خشونت برای دست یابی به اهداف سیاسی به طور اعم، در هر ‏شکل، در هر زمان، و در هر کجا که رخ دهند، در خود عناصری حمل می‌کنند که وجدان بشری آن‌ها را سرزنش ‏می‌کند. جنگ و مبارزه مسلحانه قبل از شروع بسیار دلفریب تر از واقعیت آن است. ذهنی که خشونت را دارای دو ‏ماهیت می‌کند و نوع انقلابی آن را از نوع جنایی آن تفکیک می‌کند راه را بر توسل به خشونت نمی‌بندد. هر قدرتی، اعم ‏از حکومتی یا غیر حکومتی، که از شکنجه و از اعدام دست نمی‌شوید، دست خود را باز می‌گذارد که به نام دفاع از ‏‏”حق” به هر جنایتی دست زند. درست از همان لحظه‌ای که برای اعمال خشونت، به معنای ضرب یا قتل، حقانیت ‏تصور شود، درست از همان جا که اعدام کردن به صورت یک “حق” یا “ضرورت” توصیف می‌شود، تمام راه‌ها باز ‏می‌ماند که به نام انسان، به نام میهن، به نام انقلاب، به نام دین یا هر آرمان دیگری خشونت بی مرز شود و بهای جان و ‏کرامت آدمی از مزد گورکن کمتر. ‏

هنوز در نهان خانه ذهن آقای نادری، درست مثل ذهن ناپخته‌ی چریک‌ها، نوعی از جنبش مسلحانه متصور است که ‏می‌تواند به “خشونت غیر ضرور” آلوده نشود. این بسیار خطرناک و اغوا کننده است. هیچ جنبش سیاسی، و هیچ قدرت ‏حکومتی، وجود ندارد که حق ریختن خون انسان را، با هر انگیزه و بهانه‌ای، حق مسلم خود بداند؛ و در درون خود، ‏حتی با پاره‌های تن خود، دیرتر یا زودتر، همان نکند که با خصم خود می‌کند. آن که قهر را “مامای تاریخ” تصور ‏می‌کند، دنیا را جهنم می‌کند و در جهنم تر و خشک با هم می‌سوزند. نهضتی که ارنستو چه گوارا نماد نامدار آن است، ‏هم در دل خود همان حقایق تلخی را می‌پرورد که سرگذشت‌های تراژیک فدائیان خلق در دل می‌پرورید. نقد آقای نادری ‏از مشی خشونت آمیز و پی آمدهای آن هنوز یک نقد رادیکال نیست. ‏

آنچه فدائیان را از غلطیدن به غرقابی - که مرز خشونت مشروع و نامشروع در آن درآمیخته است - مصون داشت ‏پررنگی و استواری خود این مرزها نبود. فرارسیدن شتابناک انقلاب و کوتاه شدن عمر جنبش چریکی، و نیز سیر ‏کاهش یابنده‌ی تمایل به قهر در اندیشه ما بود که ناجی ما شد. اگر قصه سر دراز می‌یافت، اگر مشی مسلحانه سالدار ‏می‌شد؛ و یا اگر ما هم – مثل پیکاری‌ها و مجاهدین – اعمال خشونت را (نه تدبیری برای شکستن رعب دیکتاتوری شاه ‏که آن را) “جزء جوهری عمل انقلابی” شناخته بودیم، آنگاه نه تنها فجایعی از آن دست که در دیگر سازمان‌های مسلح ‏رخ داده است در میان ما هم “ضرورت” تصور می‌شد، بلکه راه استحاله فدائیان به یک سازمان مخوف متاسفانه هموار ‏می‌ماند. سرنوشت سازمان مجاهدین پیش روی ماست. ‏

cherikfadaee5.jpg

فرخ نگهدار-یک روز پس از آزادی 19/10/1356‏

‏۲. نسبت چریک‌ها با انقلاب بهمن

محمود نادری روایت خود از فدائیان خلق را با نقل صحنه‌ای تمام می‌کند که فدائیان روز قبل از انقلاب، ۲۱ بهمن، در ‏زمین چمن دانشگاه گرد آمده و “در حالیکه تمام درهای ارتباط خود را با مردم قفل زده بودند” فریاد می‌زدند “ایران را ‏سراسر سیاهکل می‌کنیم.” (ص ۸۳۰) ‏

دوربین نادری صحنه‌های آنسوی درهای بسته دانشگاه را پوشش نمی‌دهد. در آن سو، “خلق” با تمام وجود فریاد بر ‏میداشت: ‏

‏”حزب فقط حزب الله، رهبر فقط روح الله”… ‏

‏”دموکراتیک و ملی هر دو فریب خلق است”… ‏

‏”چپ و راست نابود است، اسلام پیروز است”…‏

او کتاب را با این عبارت تمام می‌کند که “انقلاب بی‌اعتنا به مشی جزنی و مشی احمدزاده به عمر رژیم دیکتاتوری ‏خاتمه داد. این واقعیت برای چریک‌ها بسیار آزار دهنده بود.” ‏

نادری باور می‌کند که این مشی جزنی و احمدزاده بود که چریک را به گوشه زمین دانشگاه رانده و محبوس کرده بود. ‏این باور خطاست. این خود دانشگاه بود که به محاصره خلق در آمده بود. دانشگاه، پس از یکسال و نیم کشمکش، ‏سرانجام در سحرگاهان روز سه شنبه دوم اردیبهشت ماه ۱۳۵۹، به پیش قراولی حزب‌الله، با حمله به بست نشینی ‏دانشجویان پیشگام دانشگاه تهران، به دست خلق فتح شد. ‏

این سخن درست است که نسبت انقلاب ۵۷ با جنبش چریکی نسبتی نسبتا بعید بود. این ناممکن بود که “خلق” به سر ‏کردگی فدائیان خلق وارد میدان شود و شاه را از میدان به در کند. جزنی شانس اول سرکردگی را به آیت‌الله خمینی داده ‏بود و آن زمان دیگران از کنار این سخن بی‌اعتنا گذشتند. فدائیان پایگاهی وسیع تر از اقشار متوسط مدرن شهری ‏نداشتند. ستاد آنان در میان فرهیختگان کشور و مامن اصلی آنان همان دانشگاه بود. اکثریت فدائیان، با به میدان آمدن ‏خلق، خیلی زود متوجه شدند نسبت قدرت و نفوذ حوزه و دانشگاه، نسبت قلمرو سنت و تجدد در ایران، نسبت فیل و ‏فنجان یا نسبت دریا با دریاچه است. پس از انقلاب آنها خواستند چنان سیاست کنند که دریاچه بر دریا – یا دریا بر ‏دریاچه - نیاشوبد و این دو، تا هرجا که ممکن است، با هم همسو بمانند. اما حاکمان تازه را بیش از آن باد در بادبان بود ‏که از دست این تدبیرها کاری ساخته آید. آنها همین که قدرت خلق به مهارشان آمد، باورشان آمد که اقشار مدرن اصلا ‏‏”مضرند” و باید ازعرصه عمومی پاک سازی شوند. انقلاب بخش بزرگی از این اقشار را اصلا از کشور کوچاند. ‏کشتارهای پس از انقلاب رخ داد و امتداد آن تا تابستان ۶۷ محصول همین نخوت و همین تمامت خواهی بود. ‏

دانشگاه زادگاه اصلی چریک‌ها بود. دانشگاه خانه‌ی امن چریک‌ها بود. بیش از نود در صد چریک‌ها از دانشگاه ‏برخاسته بودند. یافته‌های نادری نیز دقیقا همین را می‌گوید. فدائیان خلق را جنگ چریکی منزوی نکرد. این خویشاوندی ‏فدائیان با روشنفکران، نسبت آنان با دانشگاه، نسبت آنان با تجدد، بود که آنان را از کوچه پس کوچه‌های شهرها و ‏روستاهای ایران بیرون کشید و “دانشگاه نشین” کرد.‏

جنگ چریکی، یا بهتر بگویم: جانفشانی معصومانه و تراژیک فدائیان خلق، در آن فضای گر گرفته و مسحور دهه ‏‏۱۹۶۰، غبار سنگین یاس و سرخوردگی را از ذهن توده روشنفکران ایران پاک شست. همین بازی مستانه ما با ‏جان‌های بی‌بهای خویش بود که ما را به دُر دانه اقشار مدرن شهری ایران، و سازمان ما را در چشم آنان به بی‌گناه‌ترین، ‏به صادق‌ترین و به فداکارترین سازمان سیاسی کشور تبدیل کرد. ‏

اما به مجرد این که سیلاب تند انقلاب توده‌های وسیع زحمتکشان را، “از اعماق” تاریک خانه تاریخ، به صحنه سیاست ‏فرا ریخت، دیگر هیچ تدبیری و هیچ ترفندی، چه مسلحانه یا غیر مسلحانه، چه از چپ و چه از راست، برای مهار و ‏تسخیر مهر خلق، قادر به رقابت با روحانیون نبود. ‏‎ ‎

آقای نادری توجه کند که نام فدائی خلق در میان اقشار فرهیخته‌تر و غیر سنتی ایرانی نه تنها هیچ منزوی نبود بلکه ‏بسیار هم محبوب بود. در مقطع انقلاب هرکس به ندای روحانیون در میدان نبود، اگر خودش با ما نبود، چشمش به ما، و ‏دست کم رایش با ما بود. این حرف که فدائیان به دلیل خط مشی خود از جلب حمایت زحمتکشان بازماندند حرفی بی‌پایه ‏است. آقای نادری توجه ندارد که نه کنار گذاشتن مشی جزنی و یا مشی احمدزاده و نه پذیرفتن هیچ مشی سیاسی و غیر ‏سیاسی دیگری قادر نبود این نسبت یک بر ده را بالا و پائین کند. مرزهای تاریخی، طبقاتی و فرهنگی با تغییر مشی ‏سیاسی جا به جا نمی‌شوند. ‏

این ماهیت و خاستگاه فدائیان، دانشگاه‌ها، بود که آنان را از توده جدا کرد و نه خط مشی آنان. حرف نادری البته حرف ‏بسیاری از روشنفکران ماست. آنها که “خلق” و یا “توده زحمتکش” را هنوز به سیاق مائو و یا لنین می‌بینند، نتیجه‌ای ‏جز این نمی‌گیرند. کم نیستند کسانی که هنوز تصور می‌کنند که گویا مشی سیاسی خاصی می‌توانست وجود داشت که اگر ‏پی گرفته می‌شد ممکن بود سرکردگی توده‌های وسیع خلق از آیت الله خمینی نشود، و یا پس از انقلاب امکان داشت، “به ‏واسطه یک خط مشی درست” و “به نیروی خلق” این رهبری را از آنان باز ستاند. ‏

با مسیری که ایران در دوران پهلوی پیمود چنین چیزی توهم محض است. چنین توهمی مروج درک غلط از تناسب ‏قوای اجمتاعی است[۱]. چنین توهمی مخل سیاست ورزی‌های واقع گرایانه و مردم‌دارانه در مفهوم وسیع آن است. چنین ‏توهمی یا زمینه ساز ماجراجویی و هدر دادن نیروهاست، و یا آنطور که پس از ۲۸ مرداد و اخیرا پس از دوم خرداد ‏پیش آمد، یک عامل مهم تولید بی‌اعتمادی، بدبینی، تفرقه و یاس در میان نیروهاست؛ چنین توهمی یک منبع مهم قهر با ‏مردم، و در نهایت قهر با کشور است. ‏


فرخ نگهدار - چهار شنبه ۲۰ شهریور ۱۳۸۷ (۱۰ اوت ۲۰۰۸)‏

‏[۱] در تحقیقی دیگر پیرامون نتایج انتخابات مجلس هشتم (۱۳۸۶) در تهران و مقایسه آن با نتایج انتخابات مجلس اول ‏‏(۱۳۵۸) نشان داده‌ام که چگونه این وضع بعد از ۳۰ سال اساسا دگرگون شده است و اکنون تناسب عددی میان آن بخش ‏از مردم که ۳۰ سال پیش دانشگاه را در محاصره خود داشتند، با آن بخش از مردم که حامی دانشگاهیان بودند، دست کم ‏در تهران، درست معکوس و نسبت “یک به ده” به نسبت “ده به یک” تبدیل شده است.‏

‏ - عنوان مقاله از” هنر روز” است که برای اول در سایت ایران امروز منتشر شده. ‏