سهراب شهید سینمای ایران!
محمدعلی سجادی
سهراب شهید ثالث بودن یعنی چه؟! هم سهراب باشی تا به دست پدر کشته شوی و شهید جوانمرگی باشی و هم در مثلث سینما، سیاست و سرمایه! راستی چقدر حرکت در حروف نام تو است، ولی فیلمهایت مکاشفه در سکوت است و دقمرگی لحظات؟!
ریتم آثارت، لحن و زبان فیلمهایت هرچه پیش رفت، سنگینتر و سنگینتر شد. روح زندگی در فیلمهایت نیست. هرچه هست روزمرگی است و بیحاصلی و تلخی. در طبیعت سبز و نمناک شمال دوربین کاشتی ولی تابلوهایت بیجانی را به نمایش گذاشت. حتی وقتی به غربت خودخواسته تبعید شدی هم باز همان آه و دَم خودت بود. من اهل زندگیام و به همه ابعادش باور دارم، از اینرو با جهان یکسویهنگر و سردی مستمر و تلخی مداوم و ممتد و بیاوج و فرودت همسو نیستم. ولی نمیتوانم در برابر این ایستادگی نظرمندت به احترام نایستم. اینکه خودت بودی و آنچه میپنداشتی راهبرت بود و بس، چه در دل اتفاقات ساده این طبیعت بیجان ما و چه در غربت سرزمین زرتشت آلمانی!
تو هم به زندگی معترض بودی هم به شرایطش. اما نه شعار دادی و نه هیاهو کردی. جای خوبی هم خودت را تبعید کردی ای عاشق چخوف. آنجا نیز با همین ساحت سروکار دارند. هم موجانت از هرزوگ و فاسبیندر و… برهمین روال ساختند و میسازند. انعکاس جغرافیای سرمازده که هنوز در دهان تنور دو جنگ انسانسوز میلرزد!
پیش از این هم دربارهات نوشتهام. در سالگرد تولدت هم میتوان بار دیگر آن نوشته را خواند. نه به خاطر نوشته من، بل به خاطر حرفهای خود تو. هنوز حرفهایت به دردخور و بهروز است. از همینرو بود که در مطلبی به بهانه آن گپ و گفتت در مجله رودکی (اردیبهشت سال55) نوشتم و به بازگویی چکیده حرفهایت پرداختم یادت نیست؟! در آنجا نوشتم:
«نه، سالمرگ و سالگرد تولد شهید سینمای ایران سهراب شهید ثالث نیست. از سر تصادف ـ به واقع در جابهجایی و ناخنکزدن به مجله صحافی شده رودکی به ناگهان با مصاحبهای برخوردم که حیفم آمد آن را اینجا نیاورم و روزنهای به حرفهایت باز نکنم. کسی که بیشتر این نسل بیادش ندارد و نمیداند چقدر از ادامهدهندگان این نوع سینما ـ واقعیت یا حقیقت؟ ـ وامدار تو هستند. فیلمسازی هستی که افتخارات بزرگی را در جشنوارههای مختلف کسب کردی و جایزه خرس نقرهای را برای اثر ماندگاری چون “طبیعت بیجان” به دست آوردی. آنقدر یکه بودی و تنها که “در غربتِ” سرد و تلخ جان دادی.
محمد شهرزاد از تو پرسید “موفقیتی که با فیلمهای قبلیتان در فستیوالهای مختلف به دست آوردید، چه تاثیری در کار شما داشته و اصولا چه نظری درمورد فستیوالها دارید. آیا فستیوالها عادل هستند؟” تو بسیار صادقانه و آموختنی پاسخ دادی “پیشترها چنانچه در فستیوالی جایزهای نصیب فیلمهای من میشد فکر میکردم که موفقیت بزرگی نصیبم شده. امروز که در فستیوالهای مختلف فیلمهای مرا نشان دادهاند و کم و بیش جوایزی هم نصیب فیلمهای من شده، دریافتهام که فستیوالها همه از یک سرچشمه آب میخورند: از سرچشمه ملاحظات و رودربایستیهای سیاسی.” این حرفها را امروز جور دیگری هرکس به فراخور میزند یادمان نمیرود که زمان مصاحبهات 37سال پیش است و تو در اوجی. “فستیوال دو رو دارد، یک روی پرزرق و برق و باابهتش که آدمی را شیفته و فریفته میکند روی دیگرش توافقهای فستیوال، یعنی کشور میزبان با هیات ژوری بنا بر سیاستهای خارجی فستیوال میباشد. فستیوالهای درجه الف معمولا متد، روش و سیاست خاصی در جایزهدادن اتخاذ میکنند. در حقیقت این روش برای آنها اتخاذ میشود. مثلا وقتی از پیش قرار باشد کشور آمریکا جایزه بگیرد (چون اگر جایزهای به این کشور تعلق نگیرد، کمپانیهای پخش فیلمهای آمریکایی سینمای کشور میزبان را بایکوت میکنند) جایزه را میگیرد.”… “بعضی وقتها فیلمهای جهان سومی مد میشود مثل “طبیعت بیجان” و “یک اتفاق ساده” این فیلمها از جای دوری مثل ایران میآید، کارگردانش ریش دارد و نسبت به فرنگیها متواضعتر است.
مورد توجه روزنامهنویسان فرنگی قرار نمیگیرد. غربیها از آنجا که میخواهند مهر نژادپرستبودن روی پیشانیشان جلب نظر نکند همهگونه کارگردان جهان سومی را در صدر مجلس نشانده و باد میزنند، خصوصا اینکه کارگردان جهان سومی فیلم اجتماعی- سیاسی ساخته باشد. وقتی کارگردان جهان سومی در غرب ماندگار شود، ریشش را بزند و کتوشلوار تنش کند، برای فیلمساز غربی حکم رقیب را پیدا میکند و اینجاست که آدمیزاد برخلاف تمایل قلبیاش مجبور میشود محافظهکارانه عمل کند و دست به عصا راه برود.”
می بینید! انگار این حرفها امروز هم تنورش داغ است. اسکار، برلین، کن و باقی قضایا. چه کسی است که از تشویق و ترغیب و توی دهان جماعتی بودن بدش بیاید؟ اما اینکه این بازی دوستداشتنی جشن و جایزه میتواند ملاک ارزیابی برای سنجش آثار سینمایی باشد جای حرف و پرسش دارد. نه، قصدم تخطئه جشنواره و فستیوال و… نیست. من هم این بازی را دوست دارم. بماند که در حال حاضر سینما دارد به سختی نفس میکشد.
منبع: روزنامه شرق