در حالیکه دادستان تهران، از ارائه هر گونه توضیحی درباره هشدار خانواده های زندانیان سیاسی و مطبوعاتی در خصوص وقوع انفجارهایی در زندان اوین تاکنون خودداری کرده، خبرهایی مبنی بر توزیع مواد مخدر در بند ۳۵۰ زندان اوین بر نگرانی های خانواده های زندانیان و افکار عمومی دامن زده است.
همزمان گزارش ها از وضعیت وخیم جسمانی امیر حسین کاظمی از اعضای نهضت آزادی ایران و مسعود باستانی روزنامه نگار زندانی حکایت دارد. زهرا رهنورد هم که روز جمعه در دیدار با نرگس محمدی که پس از آزادی از زندان در بیمارستان بستری شده، اعلام کرده بود “وقوع چنین حوادثی در زندان های کشوری که مقاماتش ادعای عدالت دارند، شرم آور است” نامه ای به ژیلا بنی یعقوب، روزنامه نگار، نوشته وگفته است: “ما، روشنفکران، هنرمندان، روزنامه نگاران، طرفداران حقوق بشر، ما که اسلحه ای نداریم جز قلم مان، اما همه ما، تو و همسرت ژیلا و بهمن، به خاطر همین تعهد پاکباخته ایم.”
در حالیکه ورود کتاب به زندان اوین ممنوع است و خانواده های زندانیان سیاسی و مطبوعاتی حق دادن کتاب به عزیزان دربند خود را ندارند، مواد مخدر به راحتی در بند 350 زندان اوین که اکثر زندانیان سیاسی و مطبوعاتی در آن نگهداری می شوند، توزیع می شود.
براساس گزارش سایت کلمه، توزیع مواد مخدر در بند ۳۵۰ زندان اوین، موجب نگرانی و اعتراض خانواده های زندانیان سیاسی این بند شده و این خانواده ها نسبت از این موضوع اظهار نگرانی می کنند و احتمال می دهند سوء نیتی در این کار دخیل باشد.این اتفاق در حالی رخ داده که مدت هاست از خانواده های زندانیان سیاسی هیچ کتابی برای عزیزانشان پذیرفته نمی شود و کتابخانه بند ۳۵۰ و سالن بسیار کوچک ورزشی آن نیز به دستور صداقت رییس زندان اوین و با همکاری مصطفی بزرگ نیا رییس بند ۳۵۰ تعطیل شده و در عین حال مواد مخدر توسط زندانیان عادی به این بند راه پیدا می کند.خانواده زندانیان سیاسی می پرسند چطور ورود کتاب به زندان ممنوع است اما ورود مواد مخدر، آن هم این گونه علنی هیچ مشکلی ندارد. آن ها توجه همه مسوولان قضایی، به ویژه دادستان تهران را نسبت به این فاجعه که در زندان اوین در جریان است جلب می کنند.
گزارش ها حاکی از آن است که یکی از زندانیان مالی این بند هم که روابط نزدیکی با رییس بند ۳۵۰ دارد پس از اینکه چند بار قصد توزیع شیشه و حشیش را بین زندانیان سیاسی داشت، با اعتراض آنان به این وضعیت روبرو و پس از آن به بند دیگری منتقل شده است. اما این اعتراض ها منجر به قطع این کار نشده است و همچنان از کانال های مختلف، مواد مخدر به ویژه شیشه و حشیش وارد این بند می شود.
با اینکه مواد مخدر در بیرون از زندان با قیمت بسیار گزافی خریداری می شود، این مواد داخل زندان بسیار ارزان رد و بدل می شود.
هفته گذشته همچنین خانواده های زندانیان سیاسی، در نامه ای خطاب به جعفری دولت آبادی، دادستان تهران از وی خواسته بودند درباره دلایل صدای انفجارهایی که در محوطه زندان اوین شنیده شده و پس از آن زندانیان شعله های بلند آتش را در اطراف بند 350 اوین دیده اند، تحقیق کند.خانواده های زندانیان سیاسی از دادستان تهران خواسته بودند هرچه سریع تر کمیته ای را مسوول رسیدگی به این موضوع کند و نتیجه را به خانواده بزرگ زندانیان سیاسی اعلام کند.
اما دادستان تهران تاکنون از ارئه هر گونه توضیحی در این زمینه خودداری کرده است.
وخامت وضعیت جسمانی باستانی و کاظمی
گزارش ها از وضعیت وخیم جسمانی امیر حسین کاظمی از اعضای نهضت آزادی ایران و مسعود باستانی روزنامه نگار زندانی حکایت دارد.
در همین زمینه همسر امیر حسین کاظمی در نامه ای به دادستان عمومی و انقلاب تهران از بی توجهی های مسئولان زندان به وضع همسرش گلایه کرده است.
براساس گزارش سایت “میزان خبر”، سحر نصیری به جعفری دولت آبادی نوشته است: “همسرم امیرحسین کاظمی مدت 15 روز است که دندان درد شدید دارد به طویکه تب و لرز مهمان هر شبش است و به گفته متخصصان اوین باید برای عمل جراحی به بیرون از زندان منتقل شود شود ولی مسئولان زندان تنها می گویند که نمی توانیم تو را به بیرون زندان اعزام کنیم و تنها روز و شب به وی قرص مسکن ژلوفن می دهند.”
امیر حسین کاظمی از اسفند سال گذشته در بند 209 زندان اوین به سر می برد و اخیرا حکم سه سال زندان تعزیری برای وی پس از یک دادگاه ده دقیقه ای به ریاست قاضی مقیسه صادر شده است.
نصیری همچنین در نامه خود از عدم انتقال همسرش به بند عمومی، علی رغم ابلاغ حکم خبر داده و با اشاره به وضعیت امنیتی این بند گفته است: “همسرم در بند 209 اوین نه قلم و کاغذ دارد که بنویسد حالم خیلی بد است و نه قلم و کاغذ در اختیار دارد که درخواست ملاقات حضوری با شما را کند تنها چاره اش تماس های کوتاه هفتگی و ملاقاتهای یک هفته در میان است که بخواهد من برایش کاری کنم و تنها چاره من هم نامه هایی است که هر روزه برای شما می نویسم و پاسخ هایی است که دریافت نمی کنم.”
او همچنین گفته است مسئولان زندان اوین علی رغم دستور دادستانی برای ملاقات با همسرش به بهانه شرایط جدید بند 209 از انجام دستور سرباز زده اند.
میزان خبر همزمان از وضعیت وخیم جسمانی مسعود باستانی نیز خبر داده و نوشته است: “ناراحتی دندان و فک مسعود باستانی به وضعیت بحرانی رسیده است و او به علت درد زیاد قادر به باز کردن دهانش نیست و چند شب اخیر هم از درد زیاد نخوابیده است.”
براساس این گزارش “مسعود باستانی هنگام بازدید دادستان تهران از زندان رجایی شهر، درخواست مرخصی خود را به جعفری دولت آبادی ارائه کرده اما دادستان تهران در پاسخ گفته است: وزارت (اطلاعات) با مرخصی تو مخالف است و شاید بتونم برای درمان دندانت 48 ساعت مرخصی برایت بگیرم.”
گفتنی است در طول یک سال گذشته این زندانی سیاسی و خانواده اش از طرف بازجوی وزارت اطلاعات متحمل فشارهای فراوانی شده اند و به دستور بازجوی پرونده، این روزنامه نگار از حداقل مزایای قانونی برخوردار نیست.
مسعود باستانی سال گذشته و در پی بازداشت همسرش، مهسا امرآبادی خود را به دادگاه معرفی کرد و به پنج سال زندان و محرومیت از حقوق شهروندی محکوم شد.
دو سال حبس برای یک روزنامه نگار
عیسیخان حاتمی، روزنامه نگار و فعال سیاسی، به ۲ سال حبس تعزیری محکوم شد.به گزارش سایت آفتاب، حاتمی، که مدیر مسئول نشریه “ایرانمهر” است، متهم به اقدام علیه امنیت کشور، تبلیغ علیه نظام و عضویت در جبهه ملی ایران شده بود و در رای صادر شده از سوی دادگاه، به عضویت عیسیخان حاتمی در جبهه ملی ایران نیز اشاره شده است.
نامه زهرا رهنورد به ژیلا بنی یعقوب
براساس گزارش سایت کلمه، زهرا رهنورد روز گذشته نامه ای به ژیلا بنی یعقوب، نوشت که متن کامل آن بدین شرح است:
ژیلا جان! به من اجازه بده تا کمی از گمنامی های نام آورانه تو سخن بگویم:
روزی دخترک پانزده ـ شانزده ساله، دانش آموز دبیرستان، مضطرب اما مصمم، غمگین اما امیدوار را شناختم. او را در روند مبارزه با ظلم و دادخواهی شناختم، شگفتا! این دخترک، تنها با عریضه ای در دست، در مراجع اجرایی و قضایی چه می کند؟
فهمیدم او، دختر پدری است شرافتمند، وطن پرست، متعهد، صادق و سالم در وظایف شغلی، که به تازگی شهید شده، آن مرد شریف که مسئولیت حفاظت انبوهی از بیت المال را بر عهده داشت، در نیمه شبی هولناک در یک شبیخون مخوف و طراحی شده به دست اشرار به شهادت رسیده بود و اینک این دختر شجاع با رجوع به مراکز مختلف اجرایی و قضایی، این در و آن در می زد تا با شناسایی عوامل اصلی آن حادثه غمبار که همه زندگی اش را تحت تاثیر قرار داد، از تکرار چنین تعدّی ها و حوادثی جلوگیری کند.
اما ژیلا جان، دست تقدیر چه کار آموزی عجیبی را برای تو تدارک دیده بود… و این تازه اول راه بود.
ده-دوازده سال پس از آن حادثه هولناک، زن و مرد جوانی در دانشگاه به دیدنم آمدند، با یک جلد کتاب اقتصاد سیاسی جمهوری اسلامی که نقدی هم بر دوران نخست وزیری موسوی داشت، نوشته بهمن احمدی امویی و یک جلد از کتاب روزنامه نگاران که روایتی از زندگی روزنامه نگاران ایرانی در سالهای اخیر بود، نوشته ژیلا بنی یعقوب.
همانجا فهمیدم ژیلا، فرزند سواحل نیلگون دریای خرز با یک روزنامه نگار برجسته اقتصادی ازدواج کرده است و به قول مردم ایران در روند جنبش سبز، حالا “عروس بختیاری” ها شده است.
البته اینگونه اصطلاحات جدید در واژه نامه انتخابات دهم هم حاکی از نوعی میل به وحدت با همه تنوع ها و تکثرهاست که مردم را از شدت شوق وحدت و تغییر جویی به نوعی به هم وصل و خویشاوند می کرد؛ مثلا لرها به من می گفتند، دختر لر، موسوی را داماد لرستان و ترکها هم مرا عروس اذربایجان صدا می کردند.
لرها، آقای کروبی را شیر مرد لرستان می نامیدند و مجذوب و فدایی آن همه شجاعت و فصاحت شده بودند و این نمادی است از آگاهی مردم آزادیخواه، نوعی از کثرت شناسی در کانون آرمانهای آنان که در وحدت و هویت ملی نهفته است که لر و ترک را در یک خویشاوندی ملی تعریف می کنند.
کیست که بر سر شوق نیاید، هنگامی که می بیند برای توافق بر آزادی و دمکراسی و قانونگرایی، وحدت شهری، ایلیاتی، روستایی، قومی، زبانی و نژادی سراسر ایران را فراگرفته است.
متاسفانه برخی از جناح های افراطی راست، از سرکینه توزی یا حسادت یا کم سوادی این اصطلاحات را به ریشخند می گیرند و نمی دانند و یا نمی خواهند بدانند در دنیای مدرن و تبعات و بارها و واژه شناسی های آن چه می گذرد؟ و چه اشکالی دارد که ژیلا بنی یعقوب که آزادگی و قلمش شهره خاص و عام در سطح ملی و جهانی است؛ در عین حال، فرزند گیلان و عروس بختیاری ها هم هست.
… من که از شدت شوق به ایران در سفرهایم وجب به وجب این خاک به خون عجین شده را بوسیده ام، آن را توتیای چشمم کرده ام، همیشه گفته ام که همه جای ایران سرای من است و بنابر شغل پدرم، چهار گوشه ایران زندگی کرده ام، زبانهای محلی را یاد گرفته ام، که با تمام همشهری هایم در این سرزمین شکوهمند، در ایران بزرگ که یا فارس هستند یا ترک یا گیلک یا بلوچ و عرب یا کرد و لر، همنوایی و همدلی کنم و از این تلألوء زبان و قومیت به یاد بوستانهای پر طراوتی باشم که عطرشان مشام جان ملت ها را سیراب کرده است و امروز حق آنهاست که به فرهنگ و زبان خود ببالند اما خود را ایرانی بدانند!
آری! حالا ژیلا بزرگ و بزرگتر شده و با همسر محبوبش بهمن، دو نویسنده، دو روزنامه نگار، یا دو بال پرواز، به سوی تعالی ها رهسپار شده اند، یکی در زندان کوچک و یکی دیگر در زندانی بزرگتر اما همیشه با هم و با هدفی روشن.
ژیلاجان، چه خوب پا جای پدر گذاشتی، پا جای وطن پرستان واقعی، آزادیخواهان، حق طلبان، شهیدان جنگ تحمیلی… و کوله بار میراث پدر را که دفاع از منافع ملی و ارزش های انسانی است با همه عظمت و شکوهش به این سو و آن سو تداوم می بخشی؛ به افغانستان مظلوم، عراق در هم شکسته، اردوگاههای فلسطینی صبرا و شتیلا و همه سرزمین هایی که اسیر ظلم و تجاوز است، سفر می کنی و گزارشگر مصائب و رنج های مردمشان می شوی.
ژیلا جان، در جنبش سبز، تو گزارشگر زیبایی ها و تلخی ها بوده ای، تو روزنامه نگاری و جوهر قلمت تعهد و خون دل.
آخر ما، روشنفکران، هنرمندان، روزنامه نگاران، طرفداران حقوق بشر، ما که اسلحه ای نداریم جز قلم مان، قلمی که آنقدر شریف است که خداوند به آن سوگند خورده: “نون و القلم و مایسطرون” و اگر به قلم متعهد نباشیم پاک، باخته ایم؛ هم دنیا و هم آخرت را.
اما همه ی ما، تو و همسرت ژیلا و بهمن، به خاطر همین تعهد پاکباخته ایم و خدا را به نعمت انتخاب این راه شکر می گوییم.
پدر ژیلا بنی یعقوب، انبار دار یکی از واحدهای بزرگ کالا و خدمات بنیاد مستضعفان، به هنگام انجام وظیفه، در پی حمله اشرار به این انبار کالا جان باخت.