دعوت برای دخالت نظامی

مسعود بهنود
مسعود بهنود

در دو ماه گذشته، با وجود اینکه مذاکرات هسته ای ایران و نمایندگان کشورهای پنج به اضافه یک دوباره به راه افتاده، اما سه تن از چهره های برجسته ایرانیان ناراضی، بنا به دعوت دو دولت اروپائی به ملاقات های جداگانه ای با وزیر خارجه یک دولت اروپائی و رهبر حزب مخالف دعوت شده اند. موضوع جلسه یافتن پاسخ این سئوال بوده است که اگر درگیری نظامی بین غرب و جمهوری اسلامی اتفاق افتد واکنش شما چه خواهد بود. این هر سه جواب داده اند که با حمله نظامی به ایران مخالف هستند و در آن صورت آمادگی خواهند داشت که به ایران باز گردند و با دیگر مردم ایران همسرنوشت و همداستان شوند.

سئوال بعدی این بوده است که به نظر شما چند در صد از مردم جامعه شهری ایران با چنین حمله ای که می تواند به سقوط جمهوری اسلامی شود موافقت دارند. تا آن جا که نقل شده هر سه نفر ـ– با اندکی اختلاف در میزان ـ– گفته اند اکثریت جامعه شهری ایران با چنین برخوردی مخالف اند و این مخالفت جدی است.

در این هر دو جلسه پاسخ ایرانیان، به ظاهر موجب تعجب میزبانان نشده اما پرسیده اند چطور در مورد افغانستان، عراق و لیبی چنین اتفاقی نیفتاد. به گفته این مقامات مخالفان تبعیدی آن حکومت ها، با استقبال از دخالت آمریکا، اروپا یا ناتو، برای همکاری با آنان اعلام آمادگی کردند و در عمل نیز از این فرصت برای آزاد کردن کشورشان بهره بردند. چرا اکثر گروه های ناراضی ایرانی حاضر نیستند هزینه کنند؟ آیا تصورتان بر این است که این عملیات پیروز نخواهد شد و در نتیجه هزینه زیادی بر دوشتان قرار خواهد گرفت.

 

سابقه ضد بیگانه

اینکه از دیدگاه سیاسی، تاریخی یا جامعه شناختی چه عواملی وجود دارد که ایرانیان را از همسایگان و هم کیشان خود متمایز می کند موضوعی است که فراوان از آن گفته و نوشته شده، تجربه های جدید هم بر آن ها افزون شده است. کشورهائی که در دهه اخیر با کمک آمریکا و هم پیمانانش توانستند از چنگال حکومت های خودکامه نجات یابند، چنین پیداست که با ایران قابل مقایسه نبوده اند. اگر نه همه، دست کم مردم سرزمین هائی که ملاعمر و صدام و قذافی در آن حکمرانی داشتند، مانعی در تقاضای کمک از خارجیان و سوار شدن بر تانک های آنان برای رسیدن به خانه، در پیش نداشتند. آنان توانستند با این ترتیب تغییراتی عمده در کشورشان به وجود آورند و به طور خلاصه از دست نظام های خودکامه خشن و سرکوبگر نجات یافتند. اما چنین پیداست که نجات آن ها هم نتوانست ایرانیان و مردمانی همانند را، به طمع میان بر بیندازد.

آیا قدمت تاریخی و قدمت یکپارچگی تاریخی در این تفاوت موثر است. بی تردید کشوری که مدعی چند هزار سال تاریخ است با کشورهائی که سابقه تاسیس شان از قرن بیستم فراتر نمی رود، همانند نیستند. اولی ادبیات و تاریخی دارد که مدام در آن ها از وهن همکاری با بیگانه دم زده شده و دومی چنین دغدغه ای ندارد. و نمی توان گفت تاثیر ادبیات و تاریخ بر مردم یک کشور کم است.

آیا سابقه جنبش ها و تلاش های مردمی برای مبارزه آزادی، در این معامله جائی دارد. به زبان دیگر کشوری مانند ایران که مردمش صد و پنج سال قبل اولین انقلاب منطقه خاورمیانه را برای محدود کردن قدرت حاکم برپا داشتتد و به ثمر رساندند، در حالی که در آن زمان نیمی از اروپا حکومت های مردم سالار نداشتند، آیا با مردمی که از بدو تولدشان جز دیکتاتوری ندیده اند، برای تغییر سرنوشت خود، یکسان عمل می کنند.

ایرانیان انقلاب مشروطیت، جنبش دوران استبداد صغیر، دموکراسی و هرج و مرج دوران سلطنت احمد شاه، استبداد سازنده زمان رضاشاه، آزادی های بعد از جنگ جهانی، نهضت ملی نفت، دوران استبداد مدرن محمد رضاشاهی، انقلاب منتهی به حکومت جمهوری، جنبش اصلاح طلبانه دوم خرداد و سرانجام جنبش سبز برای به دست آوردن آزادی انتخابات را در عرض صد و پنج سال از سر گذرانده اند. و در همه این مسیر، شعارشان ضدیت با استبداد و دخالت بیگانه بوده است. فرق دارند با کشورهائی که سند مالکیتشان توسط کسی امضا شده که امروز فرزند یا نوه اش به همان سیاق حکم می راند.

 از همین روست که هنوز رایج ترین تهمت حکومتگران به جامعه ناراضی ارتباط با بیگانگان است و هنوز بزرگ ترین نکته گیری مخالفان حکومت و دولت به روند اداره کشور این است که ایران را بیش از همیشه به بیگانگان وابسته کرده اند. در این معامله عملکرد و سابقه گوینده نقشی ایفا نمی کند و کسی را گول نمی زند. محمود احمدی نژاد که بیش از همه روحانیون حاکم فریاد ضد بیگانه سر داده، جهانی را علیه خود شوریده و از همین راه محبوبیتی برای خود در میان توده های محروم منطقه خریده، وقتی تولیدات کشور را منهدم کرده و برای کشیدن بار پرچم ضد آمریکائی، ایران را عملا مستعمره سیاسی روس و ریزه خوار اقتصادی چین کرده است، چطور می توان شعارهایش را جدی گرفت. می گویند دو صد گفته چون نیم کردار نیست.

 آخرین پادشاه ایران که هم پیمان آمریکا و غرب بود و این بر کس پنهان نبود و مخالفانش او را ژاندارم آمریکا و نوکر واشنگتن می خواندند وقتی فهمید وزیر علوم کارت اقامت در آمریکا [گرین کارت] دارد فرمان به عزل وی داد و به توضیحات این و آن توجهی نکرد که نشان دادند پروفسور سمیعی به علت تدریس در دانشگاه های آمریکا و رفت و آمد مدام نمی تواند در صف ویزا بایستد و کارت اقامتی گرفته است. اما محمود احمدی نژاد که محرومان جهان وی را مقاوم در مقابل آمریکا و اسرائیل می دانند و از مخالفان خود سفری به اروپا را توقع ندارد، دو وزیر کابینه و هفت مشاورش تابعیت کشورهای اروپائی و در یک مورد آمریکا را در جیب دارند، و همین تازگی فاش شده است که رییس بانک ملی منتخب وی دارای تابعیت کانادائی است.

ناصرالدین که پنجاه سال بر ایران سلطنت داشت و هیچ شهرتی به ملی گرائی و بیگانه ستیزی ندارد وقتی به اصرار زمانه در عین جوانی مجبور به پذیرش میرزا آقاخان نوری به صدارت شد شرط کرد که تذکره فرنگی [گذرنامه انگلیسی] خود را پاره کند. تا نکرد حکم صدارتش نداد.

چنان که دو پادشاه پهلوی که به درست یا غلط در تاریخ متهم شده اند که با کمک بیگانگان ـ به طور مشخص بریتانیا بر کشور مسلط شده اند و مدعیان حوادث دو کودتای سوم اسفند و 28 مرداد، و همچنین شهریور 20 را که منجر به پادشاهی فرزند رضاشاه شد به عنوان سند مستند خود ذکر می کنند –ـ چون به عملکردشان، در دو جنگ جهانی بنگریم مشهود می شود که وقتی اوضاع را مساعد دیدند، در مقابله با قدرت خارجی هیچ از مدعیان پرسروصدای سیاست عدمی [یا مستقل ملی] کم نگذاشتند و بر اساس یک نظریه تاریخی رضا شاه و فرزندش سقوط خود را از آن رو تسهیل کردند که با افراط در بیگانه ستیزی می کوشیدند، آن ننگ را از نام خود پاک کنند.

وقتی شاهان مشهور به وابستگی به غرب چنین بوده اند چه تمنا از چهره های مبارز سیاسی که در حسرت آزادی برای کشور خود هستند و می خواهند سرانجام از همین مردم با همین خلقیات رای بگیرند، چطور ممکن است اینان بهشت رویائی خود را به دو گندم بفروشند و گناهی بر گناهان نکرده خود بیفزایند.

 

 نمونه های تاریخی

اگر استبداد و استعمار خارجی را دو عامل برانگیزاننده مردم آزادی خواه بگیریم، جالب است که قهرمانان نامدار ایرانی، همچون دکتر مصدق، شهرت خود را به عنوان مقاومت در برابر قدرت خارجی به دست آورده اند؛ امیرکبیر صدراعظم بزرگ قرن نوزدهمی ایران مرگ را پذیرفت و قرار گرفتن زیر پرچم یک سفارت خانه بیگانه را نپذیرفت و چنان که در تاریخ آمده گفت “من هفت کشور را زیر بیرق ایران می خواهم حالا بیرق بیگانه بر سر در خانه ام بزنم”. از دکتر شریعتی شنیدم که می گفت سلسله پادشاهی پهلوی سرنوشتی مانند دیگر سلسله های پادشاهی نخواهد یافت چون آن دیگران همواره با جنگی با دشمن خارجی و در مقام دفاع از وطن به قدرت رسیدند و رضاشاه نه فقط جنگی با بیگانگان نکرد بلکه مشهور است که به خواست انگلیسی ها به این پایگاه رسید.

در تاریخ به عنوان بزرگ ترین ننگ برای سلطنت، از آن لحظه ای سخن می رود که محمد علی شاه از ترس انقلابیون به سفارت روس پناهنده شد.

رضا شاه هزار آبادانی در ایران کرد که احمدشاه یکی از آن ها را به یادگار نگذاشت، اما وقتی متفقین او را به اسیری بردند مردم در خیابان ها شیرینی پخش کردند، اما همان ها شانزده سال قبل برای احمد شاه و غریبی وی ترانه سرودند. اولی به درست یا غلط مشهور بود که به توصیه ژنرال آیرون ساید به سلطنت رسیده و دومی به درست یا غلط مشهور است که در مقابل زیاده خواهی دولت بریتانیا ایستاد و حاضر نشد قرارداد 1919 را امضا کند. استادم دکتر شیخ الاسلامی می گفت چنین نیست، اما چه کنم که در باور مردم چنین نشسته است.

این نمونه ها را می توان ادامه داد و ده ها مشابه آن را به یادها آورد. به گمانم این استدلال که روزگار تغییر پذیرفته و در دهکده کوچک جهانی دیگر آن گونه استقلال خواهی و ضدیت با بیگانگان معمول نیست، که یکی از استادان فرهیخته سیاسی درباره آن نوشته است، به تنهائی نمی تواند همه نشانه ها را رد کند و جامعه سنت زده را به خود بخواند.

بر همین اساس گمان می رود مقالاتی که توسط نویسندگان و اهل قلم درباب دعوت از آمریکائی ها برای حمله نظامی به ایران – با هر ادبیات و هر نوع نامگذاری - نوشته می شود، کاری عبث است. شاید بتوان همین سخن را در جهت عکس هم بر زبان آورد. یعنی آن ها هم که مقالاتی مهیج در مخالفت با حمله نظامی آمریکا به ایران می نویسند نیز سر بی صاحب می تراشند و بر تابوتی نوحه می خوانند که در آن جنازه ای نیست.

از گروه ها و احزاب سیاسی انتظار می رود که وقتی فضای جهانی چنین تهدید آمیز است و رسانه های عالم پر از گمانه زنی هائی در این زمینه، سیاست خود را آشکارا بیان دارند. اما از افرادی همچون نویسنده این قلم که کسی در ایران چشم انتظار نظر آن ها نیست و به فتوایشان کس نه به جنگ می رود و نه به صلح می نشیند، هیچ کس انتظار نظردهی ندارد. به گمانم این حماسه سرائی جز برای اثبات وطن خواهی نویسنده در دادگاهی فرضی هیچ اثری ندارد.

 

هیچ کس نیست

اگر قصد نیت خوانی و متهم داشتن مخالفان سیاسی نباشد باید به یاد مخالفان حمله نظامی آورد تاکنون هیچ گروه سیاسی ایرانی، از حمله نظامی دیگران به کشور حمایت نکرده است، حتی تنها گروه مسلح مخالف جمهوری اسلامی که پایگاه نظامی هم در عراق داشتند و نمایندگانشان در کاخ های دولتی و پارلمان های عالم دنبال دوست می گردند، از اینکه آشکارا چنین سیاستی را اعلام دارند پرهیز می کنند. هواداران سلطنت چنین سیاستی را همواره رد کرده اند و در سخنان مدعی پادشاهی هم نشانه ای از این نیست. جمهوری خواهان نیز به صراحت تمام هر نوع حمله خارجی را تقبیح کرده اند.

سرانجام در این انبار می ماند چند نویسنده درد کشیده و تبعیدی که از آزادی های سرزمین های میزبان بهره می گیرند و نظر خود می نویسند و چنین می نماید که بیشتر به نمونه های جنگ جهانی دوم [ژاپن و آلمان] نظر دارند که حمله نظامی متفقین سرآغاز دوران تازه ای در زندگانی آنان بود. می گویند چرا خود را با افغانستان و عراق و لیبی مقایسه کنیم، ایرانیان با آلمان و ژاپن قابل مقایسه اند.

 به نظر چنین می رسد که بحث درباره قبح و حسن حمله نظامی را باید گذاشت و دید کسی از شناخته شدگان سیاست هست که به صاحب مقامان آمریکائی یا اروپائی خبر دهد که آماده ایفای نقش حامد کرزای است. گمان نمی رود تا به حال چنین کسی یافت شده باشد. اما در مقابل در هر دیداری بین چهره های ایرانی با دولتمردان و یا اعضای پارلمان کشورهای دیگر، به نظر می رسد که کسانی آماده اند تا نقش آیت الله خمینی در سال 1357 یا جلال طالبانی در عراق، مرسی یا احمد شفیق در احوال همین روزهای مصر را بازی کنند.

اما دولتمردان طرف مذاکره در غرب خوب می دانند، ایفای چنان نقش هائی لازمه اش داشتن هوادارانی است که قبلا خیابان ها را انباشته باشند که چنین صحنه ای در سال های اخیر دیده نشده است. یک بار هم که در اعتراض به روند برگزاری انتخابات ریاست جمهوری [در خرداد 88] چنین صحنه ای دیده شد باز بر بالای آن کسی حاضر به ایفای نقشی بالاتر از ریاست جمهوری در نظام جمهوری اسلامی نبود.