بابک زنجانی و مشکلاتش

ابراهیم نبوی
ابراهیم نبوی

این مسئولان حکومتی ایران، گاهی با شصت کیلومتر سیم بکسل و دویست گرم وزن از سوزن عبور می کنند، گاهی اوقات هم از در استادیوم صدهزار نفری رد نمی شوند. یادم هست که در زندان اوین یک هم سلولی داشتیم به اسم ناصر کریمی که شانزده سال بود که در بازداشت موقت به سر می برد. حالا ممکن است فکر کنید این چه موقتی است که شانزده سال طول کشیده، و اگر شانزده سال موقت است، پس دائمی چند قرن است؟ ولی این سئوالات که توی گوش قوه قضائیه نمی رود. از طرف دیگر، وقتی الآن بیست و پنج سال است که امام جمعه تهران موقت است، چه تعجبی دارد که یک زندانی شانزده سال در بازداشت موقت باشد.

پانزده سال قبل من مصاحبه مفصلی کردم با دوست خوبم عباس امیرانتظام، زمان مصاحبه، عباس امیرانتظام در مرخصی زندان بود. خودش می گفت، من را چند بار آوردند خانه و بعد از دو روز برگرداندند اوین. دفعه آخر بعد از اینکه مرخصی امیرانتظام تمام شده بود، دو روز منتظر مانده بود، دیده بود هیچکس دنبالش نیامده. خودش رفته بود زندان اوین دم در و گفته بود می خواهم بروم داخل. مامور دم در گفته بود، چکار داری؟ گفته بود: من زندانی ام، مرخصی رفته بودم، حالا برگشتم بروم داخل سلولم. مامور دم در گفته بود: اسمت چیه؟ گفته بود: عباس امیرانتظام. مامور دم در زنگ زده بود و بعد از حرف زدن با مسئولان زندان گفته بود: ما چنین زندانی نداریم. عباس امیر انتظام گفته بود: من خودم امیرانتظام هستم، مرا باید زندانی کنید. مامور عصبانی شده بود و گفته بود: اینجا شلوغ کنی می گیرم می برمت زندان دو ماه نگهت می داریم. امیرانتظام گفته بود: من هم همین را می گویم، بگذار بروم داخل، من اینجا بیست و چهار سال سابقه دارم. مامور زندان هم آخرش بیخیال شده بود و گفته بود، برو همون جایی که تا حالا بودی. بالاخره آمده بودند او را با دستبند و چشم بند نشانده بودند توی ماشین برده بودند دم در خانه اش ولش کرده بودند. حالا راست و دروغش گردن خودم.

یا ماجرای آن یکی از دوستانم که اسمش را نمی نویسم، تعریف می کرد که مرا دستگیر کردند، گفتم اتهام من چیست؟ گفته بودند به تو مربوط نیست. اگر به خود متهم مربوط نیست، پس به کی مربوط است؟ بالاخره ایشان را انداخته بودند توی سلول انفرادی، در انفرادی بازجویی اش کرده بودند، بدون اینکه ببرندش دادگاه برایش ۲۳ سال حکم زندان داده بودند. گفته بود: من اعتراض دارم. مامور گفته بود: غلط کردی اعتراض داری. بعد از یکسال انفرادی برده بودند سلول عمومی که ۲۳ سال زندان بکشد. می گفت، نه دادگاه رفتم، نه محاکمه شدم، نه ملاقات داشتم، نه وکیل داشتم، در همان انفرادی تمام اموالش را مصادره کرده بودند، علاوه بر تمام اتهامات اقتصادی، چون به برادرش که او هم اتهام اقتصادی داشت، اتهام مصرف کوکائین هم زده بودند، به این یکی برادر هم عینا همان اتهام را زده بودند. هر چه گفته بود من اصلا تا حالا سیگار هم نکشیدم، به گوش کسی نرفت که نرفت. گفتند: باید عدالت میان دو برادر رعایت شود، و ما نمی توانیم بین شما دو تا تبعیض قائل شویم.

یعنی اول می گیرند بعد می شمرند، گاهی هم اصلا نمی شمرند، ولی چون حدس می زنند که سه تا دارد، زندانی اش می کنند. یکی را شانزده سال بازداشت موقت می کنند، آن یکی را بعد از بیست سال به زور از زندان بیرون می کنند، بدون اینکه حکم بدهند و بگویند آزاد شدی. حالا فکر کن، مملکتی که توی آن تمام اموال یکی را می گیرند، بدون اینکه معلوم باشد اتهامش چیست، یک دفعه یک بابک زنجانی پیدا می شود که قدرتش از رئیس قوه قضائیه هم بیشتر است.

حسین دهدشتی نماینده مجلس گفته است: “بابک زنجانی حاضر نیست از اموالی که در خارج دارد، برای پرداخت بدهی هایش استفاده کند.” همچی می گوید حاضر نیست، انگار پسر ناز باباست که باید شربت سینه بخورد، و دوست ندارد، و دهانش را محکم بسته که قاشق شربت داخل دهانش نرود. یعنی طرف دو میلیارد دلار به وزارت نفت بدهکار است، ولی حاضر نیست بدهی اش را بدهد. حالا این که هیچی، اسحاق جهانگیری، معاون رئیس جمهور گفته: بابک زنجانی گردن کلفتی می کند و چک تضمینی ۱۷ هزار میلیارد تومانی رابه سازمان تامین اجتماعی بازنگردانده است.” حالا می بینی پس فردا زنجانی چک تضمینی را به اجرا می گذارد، جمهوری اسلامی را دستگیر می کنند و می اندازند زندان.

آدم اصلا نمی فهمد، این برادرانی که شهرام جزایری را در کشور همسایه دستگیر کردند و برگرداندند زندان، چطوری نمی توانند پول دزدی شده بیت المال را از زنجانی پس بگیرند؟ از آن طرف هم یک روز آقای ترکان می گوید: “بابک زنجانی یک فرد نیست، یک جریان است.“، یک هفته بعدش جهانگیری می گوید: “بابک زنجانی یک بدهکار نیست، یک جرثومه فساد است.” دفعه بعد وزیر نفت می گوید: “بابک زنجانی یک مفسد اقتصادی نیست، یک آلکاپون است.” آدم نمی فهمد این عزیزان می خواهند پولی را که یک آدم از دولت دزدیده از او پس بگیرند، یا دارند مسابقه جمله سازی با بابک زنجانی را می دهند. هزار نفر حامیان میرحسین موسوی را قبل از اینکه نتیجه انتخابات اعلام شود، دستگیر کردند و متهم کردند که شما می خواستید یک هفته بعد اعتراض کنید، آن وقت از آدمی که دو میلیارد دلار پول را بالا کشیده نمی توانند پول را پس بگیرند.

 

دست دادن یا دست ندادن

ایران مشکلی ندارد که با آمریکا همکاری نظامی کند، ایران مشکلی ندارد که با آمریکا رابطه تجاری داشته باشد، ایران مشکلی ندارد که در مسائل مختلف از جمله سوریه با آمریکا همکاری کند. آن وقت آقای روحانی که در نیویورک حضور دارد، درباره دست دادن با اوباما یا دست ندادن با او گفته است: “مشکلات ایران با دست دادن حل نمی شود.” شده مثل بچه هایی که با هم قهر می کنند که یک دفعه می بینی داداش بزرگه به مامان می گوید: “به داداش کوچیکه بگو خودکار قرمز منو پس بده.” یعنی این ماجرای قهر و آشتی میان ایران و آمریکا داستانی شده. البته روحانی مجبور نیست با اوباما حتما دست بدهد که مشکلات حل شود، می توانند همدیگر را بغل کنند، یا می توانند همدیگر را ماچ کنند، یا می تواند لپش را بکشد و بگوید “ای گوگوری مگوری، چقدر ماه شدی” یا مثلا حسن می تواند برود دم کاخ سفید و زنگ در را بزند و فرار کند، یا اوباما می تواند به روحانی تلفن بزند و توی گوشی فوت کند. بالاخره دست دادن که تنها راه حل نیست، هزار تا راه حل دیگر هم وجود دارد.

 

کوبیدن مجلس

یعنی من نمی دانم چرا هر وقت به نطق پیش از دستور نمایندگان مجلس شورای اسلامی فکر می کنم چرا همیشه یاد مرحوم لیاخوف می افتم و اینکه واقعا چه راه حل خوبی را برای حل مشکل مجلس پیدا کرده بود. خدا بیامرزدش. اصلا وقتی که عکس های نمایندگان مجلس را می بینم که وسط مجلس روی زمین و روی موکت های کف مجلس دارند خرغلت می زنند، احساس می کنم که دلم می خواهد یک چکش بردارم و همینطور محکم بکوبم روی سر این نماینده های خل و چل. یا خیلی اوقات وقتی به کوچک زاده یا رسائی یا حسینیان فکر می کنم اصلا یک میل عجیبی به همکاری با لیاخوف پیدا می کنم. مدتها بود که خودم را سرزنش می کردم که چرا اینقدر احساس کوبندگی نسبت به مجلس دارم، گاهی فکر می کردم نکند که من دشمنی خاصی با مجلس دارم و این احساس های کوبندگی در من به دلیل سست شدن تفکر مردمسالاری در من است. یکی دو بار هم خواب دیدم که مثل گالیور قدم شده ۲۸ متر و می توانم با چکش یا مشت بزنم روی سقف مجلس و بکوبم و داغانش کنم. البته من با این حد از خشونت شدیدا مخالفم و به همین دلیل هم بود که همیشه دربرابر این تمایل به کوبندگی و به توپ بستن مجلس مقاومت کردم، همه اینها بود و من تازه هفته قبل فهمیدم این تمایلات من از کجا ناشی می شود، از وقتی که شنیدم احمد خاتمی گفته است: “کوبیدن مجلس ضد نظر ولایت فقیه است.” حالا می فهمید چرا آدم دلش می خواهد همچه محکم بکوبد توی سر این مجلس که کلا پرت شود توی زباله دانی تاریخ.