بدبینی دوریس لسینگ درباره ایران، خوش بینی محض است
تو لعنت شدهای، ما رستگار
شاید بعدها در مورد دورهی ما چنین بنویسند:
”من در سرزمینی پرورش یافتهام که در آن اقلیّتی بر اکثریّتی حاکم بودند. نگرش حاکمان نسبت به مخالفانْ افراطی بود، توأم با تعصّب خصمانه و حاکی از بیاطّلاعی. علاوه بر این میپنداشتند این نگرشها بیچونوچرا و تغییرناپذیرند. هرچند نگاهی کوتاه به تاریخ و به آنها - که در میانشان افراد تحصیلکرده هم بودند- نشان میداد که حکومتشان ناگزیر گذراست و یقینهایشان موقّت ولی مخالفت با این نگرشها برای هیچ یک از اعضای این اقلیّت حاکم مجاز نبود. هرکه چنین میکرد بلافاصله طرد میشد. این افراد یا تغییرعقیده میدادند، یا ساکت میشدند یا کشور را ترک میکردند. در طول مدّت حکومت- که به لحاظ تاریخی هیچ است- مخالفْ مرتد و خائن بود. از این گذشته قواعد این بازی بهخصوص ایجاب میکرد که صرف گفتن این حرف کافی نباشد که فلانی و بهمانی با ما که صاحب حقیقت آشکار هستیم، مخالفند، بلکه این نیز باید گفته میشد که فلانی و بهمانی بدکار، فاسد، منحرف جنسی و مانند آن هستند.”
اگر نوشتهی بالا را با تأنّی و دقّت بخوانید، به هنگام خواندن هر عبارت آن به یاد مصداقهای ملموس آن در زمانهی ما میافتید، به گونهای که مرا از اشاره به آنها بینیاز میکند. چند سطر بالا را دوریس لسینگ در وصف حکومت آپارتاید آفریقای جنوبی نوشته است، و من آنرا با حذف واژههای سفید و سیاه نقل کردم. (زندانهایی که برای زندگی انتخاب میکنیم، مقالهی تو لعنت شدهای ما رستگار، مژده دقیقی، ص ۳۶)
افشای چند فقره لغزشهای پایینتنهای (کمی بزه ناچیز پیش از خواندن یک صیغه یا حتّی دو تا!) بهرغم تلاش برای لاپوشانی آن مرا به یاد اتّهامهای مشابه آوازهگران نظام به دیگران انداخت؛ از تمام کسانی که به خیابان آمدند و نیروهای مخالف سیاسی گرفته تا کارمندان بنگاههای خبرپراکنی. سینجیم کردنها با محوریّت مسائل جنسی در زندان هم که نیازی به بازگوکردن ندارد. فقط تماشا میکنیم و تقبّلالله میگوییم به مراسم مخزنی در صحرای عرفات. تلویزیون به فاصلهی چند دقیقه، ابتدا خبر خواندن گزارش ستّار بهشتی را در دو سه جمله پخش میکند و پس از آن با آبوتاب، تجمّع گستردهی بحرینیان را که به احکام خفیف شکنجهگران یکی از مخالفان اعتراض داشتند، پوشش میدهد. جلّ الخالق! آیا اینجا هم میتوان به دلیلی مشابه تجمّع برگزار کرد؟ فقط مانده بود که نظام ایران از بحرین هم عقب بماند.
لسینگ متولّد کرمانشاه است و حکایاتی از ایران در نوشتهاش میآورد:
“در ایران مردی نام گربهاش را “شاهنشاه” گذاشت. خبردادن یکی از افراد به مأموران باعث شد که دستگیر شود. طرفداران شاه این حکایات را اغراقآمیز میدانند و میگویند که به فرض صحّت، شاه خود از این گونه برخوردها راضی نبود… چند بار این حرف را در رادیو و تلویزیون]کشورهای مبتلا به دیکتاتوری] شنیده باشیم خوب است که “محال است نیروهای پلیس ما، مردم بیپناه را در زندانها کتک بزنند و برای بیگناهان پاپوش بدوزند. محال است مقامات ما مردم بیپناه را تهدید کنند یا رشوه بگیرند.” قانون نانوشتهای هست که صرف وجود قوانین کافی نیست چون آنهایی که در رأس امورند نمیدانند که زیردست آنها چه میگذرد و گاهی با بدبینی ناگزیریم فکر کنیم که نمیخواهند بدانند”(همان، صفحهی ۷۴)
بدبینی لسینگ دربارهی ایران کنونی، خوشبینی محض است. کار از ندانستن و نخواستن ِدانستن گذشته، این را دیگر همه میدانند.
منبع: وبلاگ ایمایان