ساده اش می انگاشتیم. گمان این بود که در جاده مجازی تاختن آسان است، اما نبود. جای خالی آنها که نیستند آزاردهنده است. جای احمد زیدآبادی و جای عیسی سحرخیز خالی است. هر یک به سبک و شیوه خود قصه می گفتند.
عیسی سحرخیز به گونه ای در این راه می تاخت که گویی ترس را نمی شناسد یا باور نمی کند مدعیان دین داری و ارزشهای اسلامی با مشت و لگد حرف می زنند.ابتدا دنده می شکنند و سپس بازجویی را با فحش های چارواداری آغاز می کنند.احمد زید آبادی اما ترس را می شناخت و در ضیافت حاج آقا چندی به سر برده بود. فقط یک رویداد احتمالی را از قلم انداخته بود. احمد زید آبادی باور نمی کرد دشمنی با قلم های پخته و کسانی که ژرف می نگرند و با وسواس می نویسند بیش از دشمنی با کسانی است که نفرت و فحش نثار می کنند. وقتی نگاه احمد زید آبادی را در نمایشی به نام دادگاه دیدم، از سنگینی اندوهی که بر آن نشسته بود لرزیدم. زندانی عقیده را ریش تراشیده و شسته و رفته روبروی دوربین نشانده بودند تا از درجات عطوفت اسلامی که نثارش می کنند، همگان با خبر بشوند. با این وصف احمد زید آبادی با لب خاموش با ما حرف زد. نگاهش همه چیز را گفت و گفت که در حیرت است از این موجود دوپا و در حیرت است که این همه بدی و شرارت چگونه و با کدام فنون آموزشی آموخته شده است. نگاه احمد زیدآبادی کافی است تا بیش از پیش باورکنیم چه اندازه در تبدیل انسان به دیو و دد پیروز بوده اند.
به هزار روزی بیندیشیم که هریک متناسب با حال و هوای غربت زده خود گاهی در این سایت اینترنتی نفسی کشیدیم و درد دلی کردیم. سایت خوب اطلاع رسانی کرده است. تلاش برای ترجمه تفسیرها و تحلیل هایی که در مطبوعات خارجی چاپ می شود و انتشار منظم آن، رسم سودمند و تازه ای است که خوانندگان فارسی زبان را با آنچه در مطبوعات جهان، پیرامون ایران امروز می گذرد آشنا می کند. هزار روزی که داریم از آن عبور می کنیم پرحادثه بوده. همه با امید قلم زده ایم و تحول تدریجی را انتظار کشیده ایم. این شکل از آرزو که با خیال پردازی از زمین تا آسمان فاصله دارد بسیاری را برانگیخته تا بر آن خرده بگیرند. شگفت آن که تحول تدریجی حتی برای ما که اهل قناعت بوده ایم ناگهان تبدیل شد به ضد تحول. ایران یک شبه سبز شد و در چارچوب نظم موجود حق خواهی کرد و در همان چارچوب هم تحملش نکردند و سرش را به سنگ کوبیدند. امید بستن به تحول تدریجی همین جا عمرش به پایان رسید. آنها با خشونت عریان به جان تحول تدریجی افتادند و از این پس حرف کسانی که می خواهند به هر قیمت و با هر ترفند رژیم ایران عوض بشود و از هزار هزار کشته خیالی ندارند پیش است، بر طبل جنگ می کوبند و نعره مستانه می کشند.
راستی چند مین بار است که نسلهای ما بهت زده می شوند. چندمین بار است که ابزار دموکراسی می شود ابزار دیکتاتوری. چندمین بار است که جوانها می گویند “مرگ بر دیکتاتور” و نمادهای دیکتاتوری دایره را تنگ تر می کنند. مصیبت بارها تکرار شده و آنچه رخوت و سستی پس از سرکوب را شکسته است قلم بوده و صفحه ای که قلم روی آن می چرخد و از حرکت باز نمی ماند. هزار “روز” پشت سر داریم و حسرت در ایران نبودن را هرباربا یادداشت و گزارشی ظاهر کرده ایم. نیروی تبعیدی که “روز” را هزار روز تغذیه کرده است اکنون در اندوه نبود نیروی داخلی است که برخی را در حبس می بیند و برخی در مخفیگاه به انتظار نشسته اند تا آبها از آسیاب بریزد. راستی در عمر دراز خود چند بار به انتظار نشسته ایم تا آبها از آسیاب بریزد. آیا ریخته است؟
زنده بودن و ایرانی بودن تعریف خودش را دارد. وقتی مادر بزرگ می گفت در عهد شاه شهید، همه ناباور نگاهش می کردیم. باورمان نمی شد در خانه کسی باشد که ناصرالدین شاه یا شاه شهید را زیسته باشد. اینک دسته دسته شهید زنده یا شهید خفته در خاک داریم و همچنان به این امید می اندیشیم که ایکاش ادامه بدهیم و از پا نیفتیم. هرگاه جماعتی همت می کنند و یک عرصه مجازی می گسترانند، عرصه را پرمی کنیم با همه امیدهای بر باد رفته و همه آرزوهای سوخته. مثل این است که در عهد شاه شهید درجا می زنیم.اگر جگر ش را داشته باشیم باید اذعان کنیم که در عهد شاه شهید وضع بهتر بود. می گفتند شاه سایه خداست. سایه خدا را زدند. آب از آب نجنبید. راه باز شد برای فکر مشروطیت. بعدها راه رفته را با همه تجربه ها که اندوخته بودیم گم کردیم و دوباره به همان راه افتادیم. سرازیری تیز آن رارفتیم و رفتیم تا جایی که در نخستین دهه قرن بیست و یکم میلادی یکی پیدا شده که می گوید اطاعت از احمدی نژاد مثل اطاعت از خدا واجب است.
بد جوری راه را عوضی رفته ایم. بد جوری توی چاله چوله های خطرناک، خودمان را انداخته ایم. اگر شانس بیاوریم و هزار روز دیگر پیش رو باشد برای گفتن و نوشتن، باید از آن اندوه بگوییم که در قعر چشمهای احمد زید آبادی نشسته است. از ان روح سبعیت بگوییم که ژن آن تکثیر شده و با عوض شدن احمدی نژاد این دور فاسد شکسته نمی شود. یک پرده باید بالاتر پرید. واضح است که احمدی نژاد می رود، اصلا همین حالا رفته است. امکانات پیش رورا جای دیگری خرج کنیم. با این نظم همه جوره مدارا شده است. ظرف مدارا پر شده و با جانشین احمدی نژاد هم آبی گرم نمی شود.
“روز” خانه ای است با پنجره های گشوده. به آن وارد شده ایم و هزار روز در آن زیسته ایم! در این وانفسا که خانه آبا و اجدادی در دست دشمن است و تمام پنجره های آن را بر ما بسته اند همین اندازه جای شکر دارد.از آن بیش نقشی است که روز در سبز شدن ایران داشته. نقش کوچکی نبوده است!