مصاحبه♦ سینمای جهان

نویسنده
امیر عزتی

po_ezati_01.jpg

سینما دوست راستینی در دنیا وجود ندارد که نام آلن رنه را نشنیده یا فیلمی از او را ندیده باشد. کسی که با فیلم های شب و مه[۱۹۵۵]، هیروشیما، عشق من[۱۹۵۹] و سال گذشته در مارین باد[۱۹۶۱] نام خود را برای همیشه در تاریخ سینما ثبت کرده است. نمایش هر فیلم تازه او نه فقط برای سینمای فرانسه، بلکه همه دنیا حادثه ای است. کارگردان افسانه ای موج نو که در ۸۴ سالگی با ساخت فیلمی دیگر گذر زمان را به مبارزه طلبیده است. مصاحبه ای از او رابه مناسبت نمایش فیلم تازه اش ترجمه کرده ایم.

rene1.jpg

مصاحبه با آلن رنه کارگردان افسانه سینمای فرانسه

نمی توانم فیلم واقع گرا بسازم


آلن رنه متولد سوم ژوئن ۱۹۲۲ است. در اواسط دهه ۱۹۴۰ از ایدک فارغ التحصیل شد. همزمان کارگردانی را با ساختن فیلم کوتاه مستند آغاز کرد. با ساختن فیلم هایی درباره نقاشان بزرگی چون وان گوگ و گوگن نامش شنیده شد. در ۱۹۵۰ با فیلم گوئرنیکا که درباره تابلوی مشهور پابلو پیکاسو ساخته بود تحسین منتقدان را جلب کرد. در ۱۹۵۲ اولین جایزه اش را برای اپیزود گویا از فیلم Pictura: Adventure in Art از مراسم گلدن گلاب دریافت کرد. سال بعد جایزه ژآن ویگو را برای فیلم کوتاه Les Statues meurent aussi به دست آورد. اما شهرت بین المللی در ۱۹۵۵ با فیلم مستند شب و مه[درباره اردوگاه آشویتس] به سراغش آمد. جایزه ملل متحد از مراسم بافتا و بار دیگر جایزه ژان ویگو راه را برای ساختن فیلم داستانی هموار کرد. آلن رنه تا ۱۹۵۹ و ساخته شدن هیروشیما عشق من چندین فیلم کوتاه و مستند دیگر مانند همه خاطرات دنیا ساخت. هیروشیما عشق من که فیلمنامه آن توسط مارگریت دوراس نوشته شده بود، نامزد نخل طلا و بافتای بهترین فیلم و بهترین کارگردانی از اتحادیه کارگردانان آمریکا و برنده جایزه بهترین فیلم از سندیکای منتقدان فرانسه شد. هیروشیما عشق من درامی عاشقانه و ضد جنگ بود و به خاطرات زنی فرانسوی از حوادث دوران اشغال کشورش می پرداخت. زنی که سال ها بعد در هیروشیمای در حال بازسازی می کوشید تا به دوست ژاپنی اش بفهماند چرا فجایع جنگ را به خوبی درک می کند. رنه سعی داشت از ورای این رابطه عاشقانه و شخصی نوری بر تنش های سیاسی و فرهنگی زمانه خود بیندازد و این کار را به مدد کاربرد آگاهانه نور و رنگ، صدا و تصویر و توجه به گذشته و خاطرات خشونت بار شخصیت هایش انجام می داد. چیزهایی که بعدها تبدیل به مشخصه فیلم های او شدند.

دو سال بعد رنه با سال گذشته در مارین باد بر اساس داستان و فیلمنامه سورئالیستی آلن رب گریه شوک دیگری به همه وارد کرد. فیلمی که اکنون جزو کلاسیک های تاریخ سینما به شمار می آید در آن زمان با شخصیت هایی که نامی غیر از X و Y و M یا زن، شوهر، محافظ و غریبه نداشتند خواب هر کسی را بر می آشفت. فیلمی که رنه می کوشید تا در آن نقش خاطره و ذهن و واقعیت و خیال در زندگی انسان تاکید کند. تم هایی که با فیلم های دیگر کارگردان هایی موج نوی سینمای فرانسه نزدیکی چندانی نداشت. سال گذشته در مارین باد برنده شیر طلای جشنواره ونیز شد و بر شهرت و اعتبار رنه افزود. دو فیلم بعدی او موریل[۱۹۶۳] و جنگ تمام شده[۱۹۶۶] نیز با موفقیت همراه بود. جنگ تمام شده بر اساس داستان خورخه سمپرون و با شرکت ایو مونتان اولین جایزه لویی دلوک را برای رنه به ارمغان آورد.

rene2.jpg

رنه در ۱۹۶۷ به همراه مستندسازان نام آوری چون یوریس ایونس، کریس مارکر، ژان لوک گودار و… فیلمی هفت اپیزودی به نام دور از ویتنام در حمایت از ارتش ویتنام شمالی ساخت و سال بعد در تجربه مشترک دیگری به نام سینه تراکت با برخی از مشهورترین فیلمسازان فرانسوی همراه شد. در همین سال فیلم دوستت دارم، دوستت دارم را با شرکت کلود ریش کارگردانی کرد. فیلمی که بار دیگر قصه آن در زمان های مختلف می گذشت و هر چند برای بازیگرش جایزه ای از جشنواره سن سباستین نیز به همراه آورد، اما برای رنه قدمی بزرگ به جلو محسوب نمی شد.

در ۱۹۷۳ رنه به همراه ژاک دوئیون فیلم کمدی سال ۰۱ را ساخت که خیلی سریع فراموش شد. اما یک سال بعد نمایش استاویسکی با شرکت ژان پل بلموندو و شارل بوایه همه چیز را عوض کرد. فیلم به ماجرای واقعی شیادی به نام سرژ الکساندر معروف به ساشا خوشگله و استاویسکی می پرداخت که کشته شدنش در سال ۱۹۳۴ یکی از بزرگ ترین رسوایی های مالی و سیاسی تاریخ فرانسه را موجب شد. فیلم استاویسکی برای دومین بار رنه را به نامزدی نخل طلا رساند و راه را برای تولید فیلم های بین المللی باز کرد. مشیت الهی در ۱۹۷۷ محصول این گشایش بود که هنرپیشگان نامداری چون دیرک بوگارد، جان گیلگاد، الن برستین و دیوید وارنر در آن حضور داشتند. مشیت الهی نمایش یادآوری خاطرات پیرمردی محتضر از رفتار بد و کینه توزانه اش با نزدیکان خود بود و به مدد فیلمنامه دقیق دیوید مرسر و ترکیب هوشمندانه بازیگرانی از کشورها و شیوه های متفاوت با سبک دیداری و شنیداری رنه، اوجی دیگر برای کارنامه وی رقم زد. مشیت الهی برنده ۱۱ جایزه از جمله ۷ جایزه سزار و خوشه زرین جشنواره والادولید شد.

rene3.jpg

عموی آمریکایی من در سال ۱۹۸۰ از ورای قصه سه شخصیت اصلی اش نگاهی به شیوه های رفتاری آدمی و تئوری های بقاء، تنبیه و تشویق و جنگ و اضطراب داشت. عموی آمریکایی من با شرکت ژرار دپاردیو اولین نامزدی اسکار را به همراه سومین نامزدی نخل طلا برای رنه به ارمغان آورد. فیلم شش جایزه بین المللی دیگر نیز دریافت کرد، اما ظاهراً این آخرین درخشش رنه در آستانه دهه تازه بود. فیلم های ابوالهول[لقب رنه] در این دهه-زندگی بستری از گل های رز است، عشق تا سر حد مرگ، ملو و می خواهم به خانه بروم- چندان موفق نبود و از سوی منتقدان و تماشاگران با کم مهری روبرو گردید. بسیاری می پنداشتند که رنه با رسیدن به ششمین دهه زندگی خود، از شور و شوق پیشین تهی شده است، از این رو جوایز لوکینو ویسکونتی از مراسم دیوید دوناتللو و جایزه Nocciola d’Oro از جشنواره جیفونی را نقطه پایانی بر یک کارنامه باشکوه می پنداشتند. اما نمایش سیگار کشیدن/سیگار نکشیدن در ۱۹۹۳ بار دیگر نام رنه را بر سر زبان ها انداخت. سیگار کشیدن/سیگار نکشیدن کمدی بدیعی بود که دو بازیگر عمده بیشتر نداشت. پیر آردیتی و شریک تازه زندگی رنه: سابین آزما.

فیلمی با زمان نمایشی حدود ۳۰۰ دقیقه و در واقع دو فیلم به هم چسبیده که خرس طلایی جشنواره برلین را نصیب رنه ۷۱ ساله کرد. فیلم ۵ جایزه سزار و یک جایزه لویی دلوک دیگر را نیز برای رنه به همراه آورد. به نظر می رسید که این فیلم می تواند نقطه اختتامی نیکو برای یک کارنامه پر افتخار باشد. اما سیگار کشیدن/سیگار نکشیدن آغازگر دوره تازه ای در کارنامه آلن رنه بود. کمدی درام موزیکال بعضی ترانه های قدیمی در ۱۹۹۷[برنده ۷ جایزه سزار و جایزه لویی دلوک] و کمدی عاشقانه و موزیکال نه روی لب ها[۲۰۰۳] با دریافت سه جایزه سزار و جوایز لومیر و ستاره طلایی نشان دادند که رنه در هفتمین دهه عمرش، صفحه مهم دیگری در کارنامه خود گشوده است. موفقیت های تجاری و هنری این دو فیلم به ساخت درام تازه ای به نام قلب ها[ترس خصوصی در مکان های عمومی] در سال گذشته منجر شد که نمایش بسیار موفقی در جشنواره های مختلف داشت. رنه برای کارگردانی قلب ها و تجارب تازه اش در این فیلم بار دیگر از جشنواره ونیز شیر نقره ای دریافت کرد.

rene4.jpg

برداشت شما از سینما اصیل و کمی شبیه به تئاتر است. درباره رابطه سینما و تئاتر چه فکر می کنید؟

وقتی وارد ساختمان یک اپرا یا تماشاخانه شده و بنشینید در صحنه مقابل تان بازیگران زن و مرد را خواهید دید. در مورد سینما هم فکر مشابهی دارم؛ وقتی وارد سالن سینمایی می شویم دوست دارم قراردادهای سینمایی را ببینم، قراردادهای سینما به عنوان یک هنر گرافیکی… دوست دارم این احساس را به من القاء کنند چیزی را که سعی دارند به من بباوراند واقعی نیست. خودم هم دوست دارم یک فیلم واقع گرا بسازم، ولی تصور نمی کنم بتوانم از عهده اش بربیایم. موقع نوشتن دیالوگ ها هم سعی می کنم مانع از این بشوم که به گوش واقعی بیاید. بله؛ این سبک چیزهایی دارد که آن را به تئاتر شبیه می کند اما باید اعتراف کنم این را آگاهانه انجام نمی دهم؛ بلکه چیزی است که به نظرم طبیعی می آید. در بچگی، نوجوانی و بزرگ سالی ام آدمی خجالتی بودم و برقراری ارتباط با انسان ها همیشه برایم سخت بود. شاید هم به همین خاطر است که چنین فیلم هایی می سازم.

خوب، رابطه شما با بازیگران چگونه است؟

در این مورد چندان آدم بدبینی نیستم. به وجود ارتباط باور دارم. از طرف دیگر واضح است که رابطه کامل ۲۴ ساعنه ای نخواهیم داشت. چیزی هم که به ما عذاب می دهد همین لحظاتی است که نمی توانیم ارتباط برقرار کنیم. برسیم به رابطه ام با بازیگران و گروه ام؛ می توانم بگویم وقتی با آنها کار می کنم خیلی خوشبخت و راضی هستم.

rene5.jpg

موقعی که فیلم قلب ها را می ساختید آیا نیتی مثل این داشتید که از سریال های زن پسند تلویزیونی شروع کرده و بعد تازه ای به آنها ببخشید؟ آیا می خواستید با نشان دادن واقعیت های پشت احساسات با اضافه کردن طنز به این گونه سریال ها قالب تازه ای به آنها بدهید؟

پاسخ دادن به چنین سوال واضحی خیلی سخت است. من عموماً با اتکا به غرایزم کار می کنم. قبل از این که شروع به کار کنم، خیلی روی آن فکر نمی کنم. حتی اگر شخصیت های فیلم در دقایقی مانند پرسوناژهای سریال های آبکی دیده بشوند، لحظاتی بعد رنگ عوض کرده و از دسترس شما دور می شوند. نمی توانید آنها را کامل درک کنید، درست مثل چیزی که در زندگی واقعی رخ می دهد.

در زندگی واقعی خودمان را مرتباً با این سوال روبرو می بینیم: این آدمی که با او زندگی می کنم، کیست؟ این آدمی که با او حرف می زنم کیست ؟ و اینها را ناآگاهانه، بدون تفکر از خودتان می پرسید. در قلب ها سعی کردم این لحظات را نشان بدهم.

خوب، پس با این فکر که تنهایی و مشکل در ایجاد ارتباط از نتایج زندگی مدرن هستند، موافق هستید؟

سوال تان را با کمی انحراف از محور اصلی آن جواب می دهم. روش زندگی انسان و نوع تفکر او مرتباً در حال تغییر است. به غیر از گربه ها بقیه حیوانات در طول زندگی شان صاحب یک شخصیت ثابت هستند، اما انسان ها به خاطر دانسته های شان، به خاطر ترس شان از مرگ و وضعیت روحی شان، مجبور هستند مرتباً خلق و خوی خودشان را عوض کنند. این تغییرات همراه خود برخی مشکلات را هم می آورد. اگر اجازه بدهید این را فانی بودن انسان یا سرنوشت او نام بدهیم. و این؛ لحظات شادی و خوشبختی مطلق را همراه با اضطراب بی پایان و تلخی ها به آنها می دهد. هیچ وقت فقط یکی یا دیگری نیست.

rene6.jpg

در فیلم از سکانس ها به شکلی بسیار جالب توجه استفاده می کنید. آیا می توانید بگویید که کارگردانی در برخی مواقع هنر پنهان کردن بعضی چیزهاست؟

بله، اما این چیزی نیست که در همه فیلم هایم از آن استفاده کرده باشم. موقع خواندن نمایشنامه آلن آیکبورن از این که شخصیت ها مرتباً در حال مخفی کردن بعضی چیزها و دروغ گفتن هستند خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم. به خاطر این چیزهای مخفی شده و دروغ ها از همدیگر جدا می افتند.چیزی که برای من از جهت دراماتیک خیلی اهمیت دارد، این است که ناپدید شدن ناگهانی یک شخصیت و آشکار شدن اش یک لذت بزرگ بدهد. از نظر سینماتوگرافیک، بودن بعضی چیزها در خارج از کادر برای من خیلی اهمیت دارد. چون این موضوع به بیننده خاطر نشان می کند که قسمت هایی از اتفاقی که در داخل کادر می افتد، در خارج از کادر ادامه دارد یا خواهد داشت.

این فکر می تواند از تماشای بازیگران بسیار بزرگی مثل ساشا گیتری در جوانی ام ناشی شده باشد: چون خروج ساشا گیتری از صحنه همیشه بسیار چشمگیر و تاثیر گذار بود. ناپدید شدن اش و بیرون رفتن اش از کادر خیلی مهم بود، در نزد تماشاگر احساس کمبود ایجاد و میل دوباره دیدن شخصیت را در او زنده می کرد. به همین خاطر تماشاگری که منتظر لحظه بازگشت او بود، به محض دیدن دوباره او روی صحنه لذت بزرگی می برد. خروج ساشا گیتری اتفاق خیلی خیلی مهمی بود. به همین خاطر، لذتی که از بازگشت شخصیت خلق می شود می تواند یک انتخاب آگاهانه از طرف من باشد.


گفته اید که از کودکی تحت تاثیر قصه های مصور بوده اید. خبر داریم که پروژه های ناتمامی هم در این زمینه دارید. درباره رابطه قصه های مصور و سینما چه می توانید بگویید؟

نمی شود گفت که از همه قصه های مصور خوشم می آمد؛ بیشتر با گروه کوچکی از قصه های مصور دم خور بودم. اما این که از ادبیات قصه های مصور خوشم می آید حقیقت دارد. چند دقیقه قبل در مورد دیالوگ ها و این که چطور باید به گوش برسند، صحبت کردیم. من از سری مارول، از دیالوگ های قصه های مصور استن لی خیلی خوشم می آید. فرصت آشنایی با او هم پیش آمد و از او خواستم تا دیالوگ های یک فیلم را برایم بنویسد، او هم نوشت. یک شرط داشتم، هیچ کدام از شخصیت ها نباید ابر قهرمان می بود. دیالوگ هایی که لی نوشته بود مطابق با سبک شخصی او و خیلی زیبا بود، اما متاسفانه بودجه ساخت فیلم را نتوانستیم تهیه کنیم و فیلم را بسازیم. ولی باز هم از آشنایی با استن لی و گذراندن ۱۸ ماه خوب با او خوشحالم. به نظر من در قصه های مصور، نویسنده دیالوگ ها به اندازه طراح آن اهمیت دارد. به غیر از استثناهایی چون کارگردان با استعدادی مثل تیم برتون د که بتمن را به فیلمی فوق العاده تبدیل کرد، علاقه خاصی به تماشای فیلم های ساخته شده از روی قصه های مصور ندارم. همین چیزها را می توانم درباره فرانک میلر در موردی متفاوت تکرار کنم. برسیم به اسپایدرمن، با وجود این که دلم می خواسته ولی هنوز فیلم فرصت تماشای آن را به دست نیاورده ام. البته این که دیالوگ ها را استن لی ننوشته کمی باعث خودداری ام می شود، ولی فکر می کنم لی در فیلم به عنوان ناظر کیفی حضور داشت.

rene7.jpg

در فیلم های شما موسیقی جایگاه خاصی دارد. آیا می توانیم بگوییم که از موسیقی به عنوان یک کاراکتر در فیلم های تان استفاده می کنید؟

موسیقی همیشه جزء مهمی از فیلم های من بوده. انتخاب آهنگساز درست برای من خیلی اهمیت دارد. آهنگساز حتی اگر بتهوون یا مالر باشد، از قطعات آماده او استفاده نمی کنم. بلکه از او می خواهم موسیقی ویژه فیلم را بسازد. دوست دارم تماشاگر فیلم را بدون نیاز به زیر نویس دنبال کند و اتفاقات آن را با کمک موسیقی درک کند، باور دارم که موسیقی باید تماشاگر را هدایت کند. تا این لحظه؛ از کار با همه آهنگسازهایی که در فیلم هایم با آنها همکاری بوده ام، احساس غرور می کنم. مخصوصاً مارک اسنو که با او در قلب ها همکاری کردم. قبل از کار روی فیلم با خودش تماس گرفتم، موسیقی هایی را که ساخته بود برایم فرستاد. من هم شروع به گوش کردن آن آهنگ ها همراه گروه در سر صحنه کردم. خیلی وقت پیش از این که اسنو به گروه محلق بشود، ما شروع به گوش کردن آهنگ های او کردیم. همه در مورد فیلم دچار هیجان بودند و به عنوان مثال؛ فیلمبردار قبل از شروع فیلمبرداری یک صحنه می گفت که می خواهد موسیقی را گوش کند. برای من تجربه تاثیر گذاری بود.