صدای درد ملی

نویسنده
مرضیه حسینی

» حکایت

زنان آوازخوان دوران مشروطه و پس از آن

 

آفرینش در محدودیت و انتشار زیر فشار. داستان گویا تمام‌نشدنی زن ایران این است. نه حالا که صدای زن به شکل آواز و با تحریر در جغرافیای ایران حرام و ممنوع است، که در زمانی دور، وقتی صدای بانوان از حرم‌سرا و دربار آرام آرام به کوچه می‌پیوست هم باز سایه‌ی هراس و فشار سانسور اجتماع بر جان و جوهره‌ی زنان بیش از دیگران بود. برای همین آواز و موسیقی که از طبیعت می‌آید و به عمر زمین، زنده‌گی و حیات داشته، در ایران سن زیادی ندارد؛ که در این میان آزادی آواز زنان تاریخ کوتاه‌تری دارد. وقوع مشروطه با این‌که همراهی آن‌چنان که باید را با زنان نداشت، اما خیلی زود سنگلاخ‌های سنت را کنار زد و با جاری شدن زیر پوست جامعه و امتداد غیررسمی‌اش، فضا را باز کرد تا خیلی از اولین‌ها رخ بدهند. مثل شکفتن قمر در سیاه شب. اولین آوازخوانی که صدای‌اش ضبط شده و بدون حجاب معمول روی صحنه‌ رفته و خوانده.

 

قمرالملوک وزیری

در منابع رسمی، بر صدای خوش او و دست و دلبازی‌اش تاکید شده. اما شاید او ویژه‌گی‌های مهم‌تری هم داشته باشد. خصوصیتی مثل سنت‌شکنی و سنت‌گریزی و در کنارش همراهی با مردم و دردشان و ادامه‌ دادن صدای تصنیف‌سازان عصر مشروطه. قمر اولین زن ایرانی است که صدای‌اش را عمومی و تصنیف را پیش‌کش مردم کرده. پیش از او زنان، از جمله مادر بزرگ خودش خیرالنساء، صدای‌شان پیوند خورده با روضه در مجالس زنانه یا در حرم‌سرا و دربار شنیده می‌شد. اما او، قمرالملوک وزیری، بر صحنه‌ی گراند هتل رفت و بدون پوششی بر سر و سانسور بر صدا آواز خواند. فردای اجرا اما به نظمیه فراخوانده شد تا تعهد بدهد دیگر بدون حجاب آواز نخواند. راه ولی باز شده بود. زنان دیگر هم می‌خواستند بخوانند و قمر هم دیگر نه به عنوان تابوشکن، که هنرمندی همراه با درد عمومی مردم شناخته می‌شد. در سال ۱۳۱۰ کنسرتی برگزار کرد تا اشعار عارف را که به دلیل مشکل حنجره دیگر بی‌صدا شده بود را بخواند؛ تصنیف “گریه کن”- به یاد کلنل محمدتقی خان پسیان- و از آن مهم‌تر “مارش جمهوری” را اجرا کرد. قطعه‌ای که به صورت صفحه هم ضبط شد اما دولت همه را جمع و معدوم کرد تا حتی یک نسخه از آن هم باقی نماند. قمر ِ حالا نام‌آور و مسلط، کنار استاد و آموزگار دیروز و هم‌کار امروزش ایستاده. کنار مرتضی خان نی‌داوود که در هم‌کاری با محمدتقی بهار تصنیف “مرغ سحر” را ساخته‌اند. قمر می‌خواند و نام‌اش را در دل تاریخ و در کنار صدها تصنیف به یاد مانده‌ی دیگر، باقی می‌گذارد. قمری که نه در تاریخ تولد و مرگ، نه در کمک مالی به فقرا و تقسیم جواهرات اهدایی اهالی دربار با مردم، که در زنده کردن زن ایرانی و پیوستن به درد ملی و مردمی معنا پیدا می‌کند. آن‌قدر که هرگز نمیرد و هنوز صدای‌اش باشد که می‌خواند: مرغ سحر ناله سر کن. آن‌قدر که مستند “صدای ماه” را درباره‌اش بسازند و فیروزه خطیبی نمایشنامه “ماه در آینه” را با ساختن شخصیت او بر صحنه‌ی امروز بنویسید و صدیق تعریف آلبوم “ماه بانو” را به یاد او منتشر بکند؛ همه و همه در روزگار که تیغ بر ماه کشیده‌اند و سرمه‌ی سنت در گلوی زن ایرانی ریخته‌اند.

 

ملوک ضرابی

آوازخوانانی که پس از قمر آمدند، همه‌گی به نوعی پیرو و رهرو او بودند. با این‌که سبک و نوع کارشان تفاوت داشت، اما جسارت قمر بود که آن‌ها را هم به خواندن واداشت. نه این‌که قمر فقط اولین باشد، که در میان هم‌عصرها و نسل‌های بعد از خودش هم بهترین بود. ملوک ضرابی که شهرت‌ش از هنرش می‌آمد- چون ضرب می‌زد به جای نام خانواده‌گی، کاشانی، ضرابی خوانده می‌شد- در سال‌های شهرت و آوازه‌ی قمر آغاز به خواندن کرد. او خود درباره‌ی هم‌عصر نام‌آورش گفته “او بالاتر از ما بود و برای همین رقابتی نداشتیم و بین‌مان رفاقت بود. ” با این‌که سد سنت و تابو عمومی توسط قمر شکسته شده بود اما زنان دیگر هم‌چنان گرفتار سنت‌کده‌های خانواده‌گی‌شان بودند. پدر ملوک ضرابی که مردی متعصب بود وقتی متوجه می‌شود دخترش تصنیفی خوانده و ضبط کرده- صفحه‌ای تهیه شده توسط کمپانی هیز مَستِرز وُیس- و قرار است صفحه‌اش در اختیار مردم قرار بگیرد، او را تهدید کرد که به این جرم، معدوم‌اش می‌کند. با این همه ملوک ضرابی هم مثل قمر، بر فشارها غلبه کرد و پیروز شد. فضای عمومی جامعه کم‌کم پذیرای حضور زنان شده بود و ملوک ضرابی هم به جز تصنیف‌خوانی، بر صحنه‌ی نمایش و تئاتر هم حاضر و ظاهر می‌شد و در نمایش‌های موزیکال و اپرت‌ها با کسانی چون اسماعیل مهرتاش هم‌کاری می‌کرد. او برخلاف قمر، عمر طولانی‌ داشت و روزگاری دیگر، وخیم‌تر از زمان جوانی‌اش را به چشم دید. ۶۸ ساله بود که انقلاب اسلامی رخ داد تا با چشم خود کسانی را شبیه به پدرش بر مسند حکومت ببیند که فقط تهدید به معدوم کردن نمی‌کردند و در عمل صدای زنان را از صحنه و صفحه برچیدند.

 

روح‌انگیز

از روح‌انگیز که سومین ضلع آوازخوانان دوره‌ی پس از مشروطه است، به جز تصنیف‌های‌اش و بیوگرافی کوتاهی چیزی بر جای نمانده. در ظاهر او دردسرهای و حرامان‌های قمر و ملوک را تجربه نکرده. کارش را پس از ازدواج با یکی از شاگردان کلنل وزیری، حسین سنجری، آغاز می‌کند و نام هنری‌اش توسط کلنل وزیری انتخاب می‌شود تا دیگر نه بتول عباسی که روح‌انگیز باشد. وزیری که آهنگ‌های‌اش عموما توسط خودش اجرا می‌شده، دوست داشته آوازخوان زنی را تربیت کند که برخی از آثارش را بتواند برای اجرا به صدایی زنانه بسپارد. به همین خاطر شاید روح‌انگیز در کنار جسارت و هنر خودش، به نوعی وام‌دار مردان روشن‌فکران پیرامون‌اش باشد. به طور خاص همسرش که او را به استاد خود معرفی می‌کند تا درهای بسته به روی روح‌انگیز باز بشوند. روح‌انگیز در دو زمینه جزو اولین‌ها بوده. یکی به عنوان اجراکننده‌ی تصنیف‌های دو صدایی و دیگر به عنوان مجری آهنگ‌هایی برای کودکان. او هم مثل ملوک ضرابی، آن روزگار دیگر را دید. انقلاب تازه‌ای که در شش سال آخر عمرش به همراه کهولت سن به او اجازه‌ی حضور و فعالیت نداد تا خانه‌اش تنها جای امن حضورش باشد.

مشروطه نه صرفا به عنوان جریانی اجتماعی و پیوند خورده به خواست آزادی‌های سیاسی، که در شکل اتفاقی عمومی جامعه‌ی کهن ایران را تکان داد. تکانی که تا سال‌ها، کم و بیش توسط حکومت‌گران دیگر هم ادامه پیدا کرد و حاصل‌اش در دنیای هنر جامعه‌ی ایران قابل رویت بود. هنرمندانی که هم‌پای جهان بیرون جلو می‌آمدند و اثر خلق می‌کرد. زن و مرد در کنار هم. بدون تفاوت و محدودیت‌های سنتی. تا این‌که انقلابی دیگر برآمد و بذر هنوز درخت نشده و ریشه نکرده را از بیخ و بن زد تا ایران ِ معاصر شبیه دیروز خود هم نباشد.