گفت و گو

محمد صفریان
محمد صفریان

گفت و گو با حسین خندان

شرح تصویری دیدار بهروز وثوقی و خسرو شکیبایی

 ”سلامی دیگر” عنوان فیلمی است که سالها پیش جلوی دوربین رفته اما پس از یک دهه به نمایش عمومی در آمده است. این فیلم که شرح داستانی دیدار خسرو شکیبایی و بهروز وثوقی دو بازیگر افسانه ای سینمای قبل و بعد از انقلاب ایران در آمریکاست، توسط حسین خندان ساخته شده است. به همین بهانه با وی همکلام شدیم تا از فیلم او و دلیل انتظار ده ساله ی مخاطبانش بیشتر بدانیم. سخن البته علاوه بر سلامی دیگر به سینمای برونمرزی ایران نیز کشیده شد تا از منظر سینماگری که سالهاست در خارج از مرزهای جغرافیایی ایران زندگی می کند، حرف و حدیث راه دشوار این سینما را هم جویا شده باشیم. حسین خندان بر این باور است که این سختی ها هر قدر هم زیاد باشند به جهانی شدن فکر و اندیشه ی هنرمندان ما می ارزد و این مهاجرت در نهایت به سود سینما و هنر ایران است. شرح کامل این گفت و گو را در ادامه از پی بگیرید

 

از سانسور معنایی تا سانسور اقتصادی

آقای خندان، ما بنا  داریم در این گفت و گو، از  فیلم “ سلامی دیگر ” بگوییم… لطفاً برای آغاز گفت و گو، کمی از نسخه ی موجود فیلم بگویید، فیلم چند دقیقه است، مراحل فیلمبرداری اش چه مدت زمان گرفته، کجاها نمایش داده شده، و کجا ها قرار است نمایش داده شود؟

فیلم سلامی دیگر در ماه های اکتبر و نوامبر سال 2000 جلوی دوربین رفت. ولی از آنجا که حساسیت بی دلیلی نسبت به نام و حضور بهروز وثوقی در سینمای بعد از انقلاب ایجاد شده بود، خسرو شکیبایی در همان آغاز کار  از من قول گرفت که فیلم به دور از جنجال رسانه ها و در کمال سکوت خبری ساخته شود. در همان آغاز کار هر دو ایمان داشتیم که چنان نماند و چنین نیز نخواهد ماند. گفتیم فیلم را می سازیم تا زمان مناسبی فرا رسد. با این باور فیلم ساخته شد ولی قبل از بازگشت خسرو به ایران، تدوین اولیه ای کردم و برای نسخه لوح فشرده فیلم از خسرو خواستم که در حین تماشای فیلم، روایت و خاطرات پشت صحنه فیلم را نقل کند و از این مرحله نیزفیلمبرداری کردم. که از این تصاویر هم برای ادیت نسخه ی نهایی فیلم بهره گرفتم.

اما از آنجا که متاسفانه خسرو ناگهان از بین ما رفت، علیرغم اینکه خود را برای مراسم ختمش به تهران رسانده بودم، به حرمت قولی که به خسرو داده بودم، از هرگونه خبر رسانی و گفتگو در باره فیلمم با رسانه ها خودداری کردم…

 

یعنی موضوع فیلم را حتی با خانواده ی شکیبایی هم در میان نگذاشتید؟

 چرا، این کار را کردم. با خانواده ایشان تماس گرفتم تا هر زمان را برای نمایش فیلم، مناسب دیدند، مطلعم کنند و آنها قریب ۶ ماه بعد تر اطلاع دادند که نمایش فیلم مانعی ندارد…

 

برگردیم به ادامه ی پرسش قبلی، بعد از اعلام موافقت خنواده ی شکیبایی با پخش فیلم، چه اتفاقی رخ داد؟

بله، گفتم که وقتی موافقت خانواده ی شکیبایی را دریافت کردم، زمان زیادی تا نخستین جشنواره در راه برایم باقی نمانده بود. بنابراین با توجه به مدت بسیار کمی که تا برپایی سومین جشنواره فیلم نور در لوس آنجلس باقی مانده بود و علیرغم اینکه مهلت ارسال فیلم نیزاز مدتها قبل سپری شده بود، فیلم را تدوینی کاملا متفاوت از نسخه اولیه کردم که یکی از تبعات آن کوتاه کردن فیلم بود، نسخه فعلی فیلم ۵۴ دقیقه است و علاوه بر سومین دوره جشنواره”  نور”، در بیستمین دوره جشنواره “ فیلمهایی از ایران”  در شیکاگو هم به نمایش در آمد.

 

 اگر موافقید، کمی هم از مخاطبان بگوییم، برخورد مردم با این فیلم چگونه بوده؟

ببینید، جشنواره فیلم نور، جشنواره ای رقابتی است با داورانی اکثرا بین المللی که طبعا فیلم و ساختار خاص آن را فهم نکردند. چون، “ سلامی دیگر ” مخاطبی می طلبد که نه تنها این دو ابر بازیگر سینمای ایران را بشناسد، بلکه بایستی فیلمهای کارنامه هنری بهروز وثوقی را هم به خوبی تماشا کرده باشد. بر این مبنا، تماشاگران عام ایرانی فیلم  را بسیار پسندیدند و همین طور تماشاگران خاصی همچون رضا بدیعی که خود پیش تر یکی از داوران جشنواره نور بوده است. او فیلم “ سلامی دیگر ” را نه تنها یکی از بهترین فیلم ها ی جشنواره توصیف کرد، بلکه آن را “ نامه ای بسیار عاشقانه و شاعرانه ” لقب داد. و هم او بود که کدورتی که بهروز وثوقی از من بابت عدم ارسال فیلم در سالها قبل داشت را  زدود و پس از آن من به دیدن بهروز در سانفرانسیکو شتافتم و نسخه فعلی فیلم را تقدیمش کردم و خوشبختانه این فیلم بسیار به دلشان نشست تا آنجا که وقتی از او پرسیدم که اگر پیشنهادی برای هرگونه تغییری در فیلم دارد، بگوید،  بلافاصله گفت که دست به نسخه فعلی فیلم نزنم که بسیار خوب است.

 

برگردیم به مراحل ساخت فیلم و از پیشنهاد اولیه ی شما به این دو هنر پیشه بزرگ شروع کنیم، می خواستم ببینم عکس العمل هر یک از این دو در برابر پیشنهاد شما چه بوده؟

خب، من اول ایده ی ساخت فیلم را با خسرو شکیبایی در میان گذاشتم. وقتی به او گفتم که چه فکری در سر دارم، اول یک مکث بلندی کرد و بعد گفت عالیه. خیلی خوبه. اما حسین جون، می خوای ما رو بیکار کنی؟ گفتم، نه خسرو جان. تو خودت می دانی که من حاضر نیستم تو ذره ای به زحمت بیفتی. گفت پس می خواهی چه کار کنی؟ گفتم که ما این فیلم را می سازیم. اما جایی نشان نمی دهیم تا تو به من بگویی. گفت، قول؟ گفتم، قول. گفت پس تنها یک شرط دارد وآن اینکه تو تمام این صحنه ها را از قبل بنویسی. البته این کار یک مستند داستانی است و من از قبل دوست داشتم که کمی هم روی بداهه گویی خسرو حساب کنم. اما او این شرط را گذاشت و من هم قبول کردم. حالا روند فیلم جوری بود که ما می خواستیم فیلم پیش برود و آقای وثوقی به صورت غافلگیرانه در فیلم شرکت داده شود. در نتیجه طبیعی بود که من با ایشان در این باره صحبت نکنم. بنا بر این بر همان منوال کار را ادامه دادیم و وقتی که نیمی از فیلم را در شیکاگو فیلمبرداری کردیم، به همراه خسرو به سمت سانفرانسیسکو پرواز کردیم. در آنجا بنا داشتیم بهروز را غافلگیر کنیم. گفتیم، همان طور برویم پشت در خانه اش و در بزنیم. بهروز در را باز کند و خسرو را ببیند. من هم همان صحنه زنده را فیلم بگیرم اما متاسفانه این طرح به هم خورد و عملی نشد.

 

چرا؟ اگر می شود برایمان تعریف کنید، برای من و خواننده های ما جالب است که چرایش را بدانیم…

حالا البته هم تقصیر من بود و هم تقصیر خسرو که آنچه در سر داشتیم عملی نشود. چرا که شب آخری که در شیکاگو بودیم هر دو از هیجان تا صبح نخوابیدیم. همان شد که من آدرس خانه ی بهروز را در شیکاگو جا گذشتم. همسر آمریکایی من هم نتوانست آدرس را در خانه پیدا کند. برای همین من مجبور شدم از هتل محل اقامتمان با بهروز تماس بگیرم و بگویم که در سانفرانسیسکو هستم و می خواهم او را ببینم. اما آنجا خسرو دیگر تاب نیاورد، گوشی را از دست من گرفت و شروع کرد با بهروز صحبت کردن و قربان صدقه ی او رفتن. خلاصه، به دلیل همین اشتباه ساده، متاسفانه طرح من عملی نشد. اما با این وجود صحنه ی برخورد این دو همچنان هیجان انگیز است و انگیزاننده. اما خوب، من به ضروریت های سینمایی نتوانستم آن صحنه را در فیلم بگنجانم. اما آن را حتماً در جایی دیگر، مثلاً پشت صحنه ی فیلم در نسخه ی “  DVD” کار خواهم کرد.

 

دو هنر پیشه ای که در فیلم شما حضور دارند، هر دو از اساطیر بازیگری سینمای ایران به حساب می آیند، می خواستم بدانم نظر این دو نسبت به کار یکدیگر چه بوده است؟

من می توانم در یک کلام بگویم که این هر دو واقعاً شیفته ی کار یکدیگر بودند. خسرو، بهروز را استاد بازیگری خودش خطاب می کرد. یا لا اقل در برابر دوربین اینگونه می گفت. برای همین برای استادش احترام خاصی قائل بود. از آن طرف، بهروز هم بارها کارهای خسرو را دیده بود و از کار او خوش اش می آمد. من حالا اینها را که گفتم، یاد یک موضوع دیگر هم افتادم، پیش از آن مکالمه ی تلفنی ای که توسط من میان این دو برقرار شد، یک بار دیگر هم این ارتباط در آستانه ی برقرار شدن می بود، ماجرا از این قرار است، که یک بار خسرو شکیبایی در یک برنامه ی تلویزیونی که برای بینندگان خارج از ایران پخش می شد، حضور داشت، در آنجا از او می پرسند که الگوی بازیگری ات که بوده؟ و او در پاسخ از بهروز وثوقی نام می برد. از قضا بهروز و خانمش هم پای تلویزیون بوده اند. همانجا بهروز با استودیوی پخش برنامه تماس می گیرد، اما اجازه نمی دهند که او پای خط بیاید و با خسرو صحبت کند. اما انگار بعد از پخش مستقیم و در قسمت آنتراک برنامه این دو سرآخر با هم صحبت می کنند و هم آنجا یک رابطه ای شکل می گیرد. حالا نمی گویم رابطه ی مرید و مرادی، اما یک رابطه ی دوستانه و تنگاتنگ.

 

پیشتر در گفت و گویی، اشاره کرده بودید، که بنا دارید تا یک گفت و گوی اختصاصی هم با آقای بهروز وثوقی داشته باشید و به نسخه ی موجود دقایقی را اضافه کنید، می خواستم ببینم این کار سر آخر صورت گرفته یا نه؟

متاسفانه گفت و گوی اختصاصی من با آقای وثوقی تا این لحظه انجام نشده است. یکی از دلایلش همان قولی بود که من به آقای شکیبایی داده بودم و گفته بودم که هیچ نسخه ای از این فیلم را در اختیار هیچ کسی نخواهم گذاشت و در مقابل بهروز وثوقی به حق توقع داشت که یک نسخه از فیلم را داشته باشد. اما من برای جلوگیری از هر گونه شک و شبهه تنها نسخه ی فیلم را پیش خودم نگه داشتم. خسرو هم همین را می خواست. می گفت که اگر بهروز نسخه ای از فیلم را در اختیار داشته باشد و بعد از سر دوستی و اخلاص آن را با دوستانش به تماشا بنشیند، خبر از گوشه و کنار درز پیدا خواهد کرد. همین نگه داشتن فیلم هم به گونه ای اسباب دلخوری بهروز را فراهم کرد. کما اینکه  مسئولان جشنواره ی نور به من پبشنهاد دادند که اگر آقای وثوقی بتواند در جشنواره حضور داشته باشد ما می توانیم این فیلم را یا در افتتاحیه و یا در اختتامیه نمایش دهیم، اما آقای وثوقی با وجود اینکه در سفر نبودند، مسافرت را بهانه کردند و در جشنوار حضور نیافتند. البته بعدها که من نسخه ی 54 دقیقه ای موجود فیلم را به او دادم و او فیلم را پسندید، دیگر وقت درست و کافی برای مصاحبه نبود. یعنی من تنها یک روز دیگر در آمریکا زمان داشتم و ایشان هم در آن روز مشغله ی کاری داشتند. البته قول این مصاحبه را به من داده اند. حالا در فرصت های بعدی که به آمریکا سفر کنم، حتماً این گفت و گو را سامان خواهم داد.

 

فکری هم برای پخش فیلم در ایران کرده اید؟ به نظرتان مخاطبین ایرانی می توانند این فیلم را در سینماهای ایران ببیننند؟

بله، اتفاقاً اقای وثوقی هم عقیده داشتند که تماشاگر این فیلم در ایران است و به من می گفتند که بهتر است تا این فیلم را فعلاً به جای دیگری نفرستم. می گفت که سعی کن تا مناسبات پخش این فیلم در ایران را فراهم کنی. به هر حال ما امیدواریم که روزی این امکان فراهم شود. پیشتر هم گفتم، به قول شاعر، چنان نماند و چنین نیز نخواهد ماند… امید که روزی این فیلم در در سینماهای ایران نمایش داده شود و مخاطبین اصلی فیلم به تماشایش بنشینند.

 

البته می دانی که با توجه به شرایط موجود، این کار تقریباً نشدنی است، حالا اگر این فیلم مجوز پخش از وزارت ارشاد نگیرد، چه راهی را برای رساندن این فیلم به دست مخاطبین داخل ایران در نظر داری؟

خب، با اینکه فیلم “ سلامی دیگر ” نشانی از سیاست ندارد، اما همان طور که می گویی واضح است که یک چنین وزارت ارشادی به یک چنین فیلمی اجازه پخش نخواهد داد. و اگر من می گویم که این فیلم روزی در ایران نمایش داده خواهد شد، منظورم روزی است که دیر یا زود از راه خواهد رسید. روزی که این مناسبات غلطی که حالا بر سینمای ایران حاکم است از میان خواهد رفت و هنر سینما فارغ از وزارت ارشاد و سانسور تنها به کار هنری اش می پردازد و ما در آن روز می توانیم این فیلم را در ایران نمایش دهیم.

 

سوال آخر من، درباره ی فیلم شما نیست و اساساً به سینمای ایران بر می گردد، در چند سال اخیر، عده ی بسیاری از سینماگران مجبور به کوچ از ایران شدند و حالا کارگردان های زیادی از سینمای ایران در خارج از کشور حضور دارند، شما به عنوان سینماگری که سالهاست بیرون از ایران فعالیت می کنید، درباره ی ادامه ی راه این سینمای خارج از خانه چه عقیده ای دارید؟ به نظر شما ما می توانیم سر آخر شاهد یک سینمای درست و کامل در خارج از  مرزهای ایران باشیم؟

خب در پاسخ به این سوال اول باید ببینیم منظور شما از یک سینمای کامل برونمرزی چیست. ما در این زمینه نمونه های فردی خوبی داشته ایم که سینمای کامل و قدرتمند و خوبی بوده است. نمونه اش سهراب شهید ثالثی که  پس از ترک ایران، در کشور میزبان از فیلمسازان برجسته ی وطن تازه اش پیشی می گیرد و جوایز جشنواره های همانجا، مثل جشنواره ی برلین را آن خود می کند. خب پس او نه تنها موفق بوده، بسیار هم پر کار بوده. بعدها با تاخیر و البته کمیت کمتر، یکی دیگر مثل امیر نادری از راه رسیده. او هم نمونه ی دیگری است.

 

من البته منظورم از سینمای کامل، سینمای است که بشود فیلمش را در سالن سینما دید. یعنی فیلم سازهای ما فیلمی بسازند که ما برویم و در سالن های اینجا بنشینیم و فیلم را ببینیم، نه تنها ما ایرانی ها که همه ی مردم اینجا…

ببینید در این زمینه هم نمونه هایی بوده، مثلاً  فیلم بسیار زیبای “ برای یک لحظه آزادی” ساخته فیلمساز خوش فکر آرش ریاحی نمونه ای از این موفقیت است که فیلم در سراسر اروپا اکران شد یا نمونه اخیرتر، نمایش عمومی  فیلم “ کپی برابر اصل ” کیارستمی است. یک موضوع دیگر هم در این باره هست که من همیشه به آن اشاره کرده ام و حالا که تو این موضوع را دوباره پیش کشیدی، بد نیست حالا و در این مصاحبه هم دیگر بار حرفش را به میان بیاورم. ببینید یکی مثل من در ایران شش بار پشت سد ارشاد ماند. یعنی هر بار نتوانست مجوز بگیرد. سرآخر خسته شد و زد بیرون. من آمدم شیکاگو و تصمیم گرفتم که آنجا بمانم و همانجا کار کنم. اما آنجا با یک گونه ی دیگری از سانسور مواجه شدم و آن سانسور اقتصادی بود. خب در اینجا هیچ تهیه کننده ای پیدا نمی کنی که حاضر باشد روی سوژه های تو سرمایه گذاری کند. پیوستن به بدنه ی سینمای هالیوود هم که تقریباً غیر ممکن است. حرف زدن از پول و سکس و دیگر مناسبات جامعه ی آمریکا به کار من و امثال من نمی آید. بنابراین کار در اینسو بسیار دشوار می نماید. چه بسا بسیاری از هنرمندان و فیلمسازان برای کسب مایحتاج روزانه مجبور شوند از فیلمسازی و هنرشان دست بشویند و به کارهای دیگری بپردازند تا تنها غم نان نداشته باشند. همین است که در پاسخ به سوال اول ات و به صورت فشرده می گویم که کار در سینمای غرب بسیار دشوار است. ما در این زمینه البته تلاش های فردی درخشانی داشته ایم اما یک حرکت منسجم و کامل را نمی دانم. با این وجود دوست دارم که سرآخر به نکته ی دیگری هم اشاره کنم که از نظرم خیلی مهم است…

 

بله، حتماً. ما گوش می کنیم….

ممنون. می خواستم بگویم که به عقیده من، این مهاجرت خودخواسته یا حتی ناخواسته، یک حسن بزرگ دارد و آن اینکه این کوچ بسان تمرین بزرگی است که هنرمند ما، جهان وطن شود. یعنی فکر و ذهنش از مناسبات بومی و منطقه ای خود به مناسبات جهانی و انسان بی مرز گسترش پیدا می کند و این البته که اتفاق میمونی است. باز هم می گویم این مهاجرت ها فیلمسازان و هنرمندان ما را جهانی می کند و این موضوع در کل به سود فرهنگ و هنر ماست.