شعر ایرانی را در مانلی بخوانید
شهلا زرلکی، نویسنده و منتقد ادبی متولد ۱۳۵۵ فارغالتحصیل رشته ادبیات فارسی است. او فعالیت مطبوعاتی خود را با نوشتن نقد سینمایی در سال ۱۳۷۷ آغاز کرده و از سال ۱۳۷۸به طور حرفهای به نگارش مقاله و نقد ادبی در نشریات (بیدار، کتاب ماه ادبیات و فلسفه و…) و روزنامههای مختلف پرداخته است. انتشار سه کتاب و بیش از صد مقاله، یادداشت و نقد در نشریات ماحصل تلاشهای او در حوزه نقد ادبی است.
از شهلا زرلکی در زمینهی ادبیات داستانی نیز مجموعه داستانی زیر عنوان «ما دایناسور بودیم» توسط نشر چشمه در بهار ۱۳۸۹منتشر شد. شهلا زرلکی تجربهی داوری دو دوره جایزهی ادبی یلدا (دوره دوم و سوم)، سه دوره جایزهی ادبی مهرگان (دورهی هفتم و هشتم و نهم)، سه دوره جایزهی ادبی روزی روزگاری (از دورهی نخست تاکنون)، چهارمین دورهی جایزه والس با عنوان رمانهای منتشر نشده و داوری برخی از دیگر جشنوارههای ادبی (جایزهی ادبی پروین اعتصامی، جشنوارهی ادبی صلح و دوستی، جشنوارهی هنر مسیحی ایران، جشنوارهی ادبی مشارکت اصفهان) را در کارنامه خود دارد.
او همچنین در سال ۱۳۸۷ از سوی خانه سینما داور بیست و دومین جشنوارهی بینالمللی فیلم کودک و نوجوان همدان بوده است. شهلا زرلکی در سال ۱۳۸۵جایزهی نقد برتر را از بنیاد نویسندگان و هنرمندان (خانه نقد) دریافت کرد. او هماکنون عضو شورای سردبیری فصلنامهی «نگره» است که ویژهی نقد ادبیات داستانی است و همچنین به عنوان دبیر بخش داستان با سایت والس همکاری میکند.
دیگر نامهای برایت نمینویسم
کلمه
کلمه
کلمه
میچکد از پستانهایم
از زندان کلمه آزاد شدهام
سکوت صورتی لبهایم هر روز براقتر میشود
دیگر نامهای برایت نمینویسم
سواد سیاه چشمم نمکشیده
و زهدان تخیلم
باردار نطفههای نارس است
باید از نزدیک ببینیام
به خدایان خِرفت سومری شبیهم
چشم بزرگ
شکم بزرگ
ناتوانی بزرگ
شادمانی بزرگ
معشوق مردی شدهام کوچک
دهان عشق بوی شیر میدهد
و هر صبح
زیر باران نخستین خندههای بیخیال آدمی
خیس میشوم
دیگر نامهای برایت نمینویسم
اینجا کشور بیالفباست
و هر روز در وزارت انکار
میلیونها سلول خاکستری دود میکنند
چیز تازهای نیست
شعار این تابستان پیر
جمهوری آزادیست
و کلیدهای بیدر
در بادهای سوزان
تکان میخورند
تکان میخورند
دیگر نامهای برایت نمینویسم
باید از نزدیک بخوانیام.
شعر ابلهانه
میخواهم یک شعر ابلهانه بنویسم
توی بعضی خیابانها آدم دلش برای بعضی آدمها تنگ میشود
میخواهم یک شعر ابلهانه دیگر بنویسم
دو میلیون و دویست و بیست و پنج سال
دو میلیون و دویست و بیست و پنج سال
یک شعر ابلهانه دیگر است
صدای مرد میگوید
صدای زیبای مرد
و دایناسورها روی صفحه تلویزیون 32 اینچ
زیر درختان غان همدیگر را میبوسند
یک شعر ابلهانه سوم هم هست که میگوید
پروتونها
دلم برای پروتونهای یک اتم سرگردان تنگ است
توی بعضی خیابانها
پیادهروهایی هست
بنبستهای عاشقانهای هست
دیوارهای سنگی دلگیری هست
اسم برادران و پدرانم حتا
توی بعضی راههای شیری آدم دلش برای پیادهروی و
خدایان و
خورشید و
یک لیوان شیر سرد
صدای مرد را دوست دارم
و این آخرین شعر ابلهانهی امروز است
دو میلیون و دویست و بیست و شش سال بعد
توی بعضی خیابانها دلم برای شما تنگ میشود
یک قطره آب گرم
همهاش همین
دوست دارم با فونت بزرگ سیاه شعر بنویسم
از دور نگاهش کنم و برایش دم تکان دهم
همهاش همین
همه آبها آسیاب میشوند
و آب از آب تکان نمیخورد
معجزهای آرام در راه است
پدربزرگ و قصه پشت قصه
قصههای بیشرم زاکانا و لحاف سنگین لری
و من گرم میشوم
گور بابای ابرها و پادشاهان و سربازان
در آشپزخانه
وسط کاشی سوم با گل رز ترکخورده
من تاج خودم را بخشیدم به تعمیرکاری با دهان بویناک و آچار شلاقی دسته قرمز
از این جا به بعد شعر نیست
بر پدرش لعنت این فونت بزرگ سیاه
میخواهم بخوابم
میخواهم با علفهای سبز شده زیر پایم
معامله کنم
یا من، یا انتظار، یا آچار شلاقی دسته قرمز
مهم نیست که دود می شوم و میروم پیش خدا یا کرمها
نگاه کن
همین طور دور خودش میچرخد
تخم مرغ شانسی من
ماه چهاردهم تو
زمین گالیله
سیب کرموی نیوتن
میچرخد
میچرخد
میچرخد
با این همه دایره چه خواهی کرد
خدایان که مرا دفع کردند
مشتم خونی نبود
تیمور تمیزی بودم
همه گورخرهای دنیا توی آبهای بزرگ مرده بودند
بهرام میلنگید و شعار میداد
بیچاره چنگیز
فقط چشمهای مغولیام به او رفته بود
دنیای بی پدر مادریست
منظورم علم ژن شناسی است با آن جمعیت مظلوم خوکچهها
همه این آزمایشگاهها بهانه بودند
تاریخ ته کشیده بود
غولها زنده به گور شده بودند
شیراز و قونیه
طوس و نیشابور
غولهای مست
زورباهای ایرانی
و مادرم فاحشه متمدنی با کلکسیونی از کاپوتهای افسانهای
و پدرم یک قطره آب گرم از جریان گلف استریم
من بودم و یک سوراخ غار
منظورم از من معلوم است
برعکس که بخوانیام نم میکشم
نم نم
نمنم بارش پدرم روی مرغزارهای متمدن افسانهای
نم دادن یک قطره آب گرم از لفافه خاردار اسطورهها
همگی به اتفاق نمکرده بودیم
با تاخیرهای ناموجه
خیس نمیشدیم اما
نه توی دریای مدیترانه و نه توی پنبههای رختخواب عصرگاهی
به جفنگ افتادهام شاعران بینظم
به تنگ آمده است دلم
بیچاره قافیه
کفن تو در توی غولهای خفته شیراز
وای آنجا آنجا آنجایم
به این جا که میرسم
رم میکنم
وحشی و بیادب
دارد اتفاقهایی میافتد پس این پنجره
شک نکنید
بزرگ است
بزرگتر از بینگ بنگ اول
کوچکتر از جنگ جهانی آخر در خیابان انقلاب
آدم های چهار پا، زنهای کتکخور
دارد میترکد
پوستهام دارد ترک میخورد
به من چه سکوت
به من چه سخن
به من چه مادرم
پرده کنار رفته است
هوای وارونه پیداست
دودی و غبارگرفته و زیبا
حالا بوی دود میپیچد توی سوراخهای کیفور دماغم
چه قدر خوشگل شده باشم در این حالت خوب است؟
چه اتفاق بزرگی
پنجره باز است
بوق بوق بوق
فحشهای آبدار و کشدار
دارم به قله نزدیک می شوم
محاصرهام
چشمهایم رو به پنجره
چه قدر صدا توی اتاق باشد خوب است؟
چه قدر ابدیت
چه قدر بوی دود وارونه
تا اوج پنج ثانیه مانده
یک تکانه دیگر
یک لمس سر انگشت روی نقطه ال جی
سینمای خانگی
صورتک یک چشم
چه قدر همسایه طبقه پایین ساکت باشد خوب است؟
چه قدر لرزیده باشم خوب است؟
چه قدر از سقف و آسمان و انقلاب و جهان و گلهای قالی دورتر رفته باشم خوب است؟
تو بگو
من دورم
گفته بودم که باید شعرم را با فونت سه هزار بنویسم
سیاه نسیم نه
سرخ نازنین هم نه
هنوز کو تا اختراعش کنی
پنجره باز است
وسط مبلهای لاستیکی اتاق پذیرایی
دراز به دراز
بیشرم
بیپدربزرگ
و تشنج دارد جهان
زیر همه نقطههایم.
در گلوگاه زنبق
هفت میشوم
روی تخت معاینه
و آزادی
بوی ماده ضدعفونی میدهد
باز میکنم
باز و بازتر
باید گشوده شوند پنجرههای این اتاق
تا آن پردهی عتیقه
وزیدن بگیرد در آسمان نگاهت
متری چند؟
چند خاطره میارزد؟
این پرچم پاره بهای آن آزادیست؟
حراج میشوم
روی تخت خواب جهان
غروب
سیراب از سرخی لبهام
عطر سپید ماه
در چاک پیراهنم
و دستی شبیه کهکشان که دور میزند
تمام خواستنم را
خستهام آقای دکتر!
آسمانم درد میکند
ابرهایم ورم کردهاند
دچار سرگیجه سیارهها شدهام
راحتتان کنم
خدا را آبستنم
دکتر عزیز!
به حرمت پرده پاره آسمان
دوشیزه کاغذی برگه آزمایش را
خط بزن
این اتاق فروشی نیست