افق تاریک آزادی

سعید قاسمی نژاد
سعید قاسمی نژاد

تقدیم به برادرانم عبدالله مومنی وحسن اسدی زیدآبادی به خاطر رنج بزرگشان و شجاعت عظیمشان 12 تن از زندانیان سیاسی در اقدامی شجاعانه در سیاهچال اوین به اعتصاب غذا دست زده اند.پیام اعتراضی آنان چیست و خطاب به کیست؟ آنچه می کنند چه معنایی دارد؟ آیا می توان تحلیلی انتقادی از اقدام شجاعانه آنان به دست داد؟

ذکر چند نکته برای ورود به بحث ضروری است.

1-      اعتصابیون درخواست مشخصی ارائه نکرده اند و در عین حال اعتصاب نامحدود اعلام کرده اند که بیانگر آن است که این یک اعتصاب عادی نیست.

2-      هدی صابر در اعتراض به قتل هاله سحابی در زندان دست به اعتصاب غذا زد. هدی صابر در نتیجه اعتصاب غذا، عدم مراقبت پزشکی لازم و ضرب و شتم توسط مسئولان زندان جان باخت.

3-       هدف هدی صابر بر خلاف آنچه این روزها به کرات مطرح می شود تا جایی که وقایع مبین آنند، شهادت نبود. زندانیان در بیانیه شان از اعتصاب غذای محدد و تر هدی صابر هدی صابر صحبت می کنند. هدی صابر همچنین هنگام احساس درد خواهان مراقبت پزشکی شد، آنچه مرگ هدی صابر را همطراز قتل می کند همین عدم توجه به خواست او و آزار و اذیت او در درمانگاه است.

4-      متاسفانه قتل هاله سحابی و از پی آن قتل هدی صابر واکنشی در میان مردم ایران برنیگیخته است. در حالیکه خودسوزی یک دستفروش در تونس موجی عظیم از انقلابها را در خاورمیانه به راه انداخت، ایران در ماههای اخیر در قبال قتل دو چهره سیاسی شناخته شده و دهها حادثه ناگوار دیگر سکوتی قبرستانی پیشه کرده است.

5-      آزادی دو تن از اعتصاب کنندگان محاسبات پیشین درباره اینکه حکومت جمهوری اسلامی نه تنها از کشته شدن زندانیان سیاسی در زندانها ابایی ندارد بلکه از آن استقبال هم می کند را تا حدودی به هم زده است اما همچنان با توجه به روند کلی رفتار جمهوری اسلامی می توان با دقت خوبی پذیرفت که حکومت چندان هم بی میل نیست که برخی زندانیان به گمان خودش خطرناکتر در زندان جان بسپارند، چرا که در نهایت چند روزی سر و صدایی می شود اما حکومت از شر فعالیتهای بعدی آن زندانیان در امان خواهد بود.

6-      به نظر می رسد فرض پیشین تا حدود زیادی در فضای سیاسی ایران پذیرفته شده است، با توجه به این نکته اگرمخاطب پیام اعتراضی زندانیان حکومت نیست پس چه کسانی هستند؟

در این روزها سخن از کرختی، کلبی مسلکی و بی توجهی مردم ایران زیاد به میان می آید. مقایسه انقلابهای عربی، مقاومت مردم در سخت ترین شرایط در لیبی وسوریه و یمن و… و عدم واکنش مردم در ایران به عملکرد حکومت در ماههای اخیر باعث شده است که بسیاری از خود بپرسند چرا ما نه؟ بسیاری ابراز کرده اند که مخاطب پیام زندانیان سیاسی مردمند. آنان جانشان را کف دست گرفته اند تا مردم به خود آیند و بیدار شوند.

تا زمانی که زندانیان خود سخن نگویند نمی توان در مورد اینکه آیا واقعا چنین است یا نه قضاوتی کرد اما با توجه به غالب شدن تدریجی این تفسیر از حرکت زندانیان می توان آن را تحلیل کرد، چون خواست زندانیان هر چه بوده باشد برداشت غالب از حرکت آنان اینک چنین است. اگر چنین باشد پیام زندانیان سیاسی واجد تناقضی شگرف در ذات خود است چرا که سئوالی که بلافاصله مطرح میشود این است که برای رسیدن به کدام هدف مردم باید به خود آیند و بیدار بشوند؟ به این نقطه که می رسیم “رادیکالیسم در عمل” دهندگان پیام رنگ می بازد و به محافظه کاری در هدفی بدل می شود که خود یکی از عوامل شکست جنبش سبز بوده است. پاسخ غالب پیام دهندگان در عرصه عمومی تا بحال، به هر دلیل، اصلاح گام به گام در چارچوب قانون اساسی بوده است. میان آن پیام و این هدف، فاصله ای اینک بیش از پیش پرناشدنی رخ نموده است که مایه عدم حساسیت کسانی می شود که با ید به پیام واکنش نشان دهند.

جنبش سبز، جنبشی توده ای شد، توده های عظیم مردمی با شعار “ رای من کو” به آن پیوستند. حاکمیت بی پرده نشان داد که رای مردم کجاست؛ توده ها با دیدن برخورد حاکمیت به سرعت از شعار رای من کو عبور کردند، نخبگان اما همچنان در آن ماندند. هفت الی هشت ماه توده به خیابان آمد، کتک خورد، زندان رفت، جان باخت، بی نام جان باخت، گمنام به زندان رفت، شکنجه شد، زندگیش متلاشی شد، و…

توده مردم در ایران امروز با مفاهیم نرد عشق نمی بازد، دربند مکتب و مفهوم و ایدئولوژی نیست. خوب یا بد محاسباتش صریح و سرراست است. هفت الی هشت ماه زیر شدیدترین فشارها به خیابان آمد و هزینه داد، نه تنها نتیجه ای نگرفت بلکه نخبگان ما حتی چشم اندازی امید بخش و شورانگیز را نیز به اسم عقلانیت از او دریغ کردند.هر چه او خواست نخبگان طبقه متوسط ما عکسش را گفتند. توده امروز با عقلانیت دو دو تا چهار تایش به عقلانیت بیهوده پیچیده‌ی نخبگان می خندد و پشت پا می زند. پرسشی که نخبگان جنبش سبز پاسخ نمی دهند این است که کدام عقل سلیمی برای اصلاح تدریجی و قطره چکانی حاضر می شود به خیابان بیاید و بمیرد؟ این چه بد معامله ای است که هم ریسک بسیار بالا دارد و هم نرخ بازگشت سرمایه‌ی وعده داده شده‌ی احتمالی به شدت اندک است؟ اتفاقا حامیان خاتمی در این میان گفتمان قابل دفاعتری دارند، چیز زیادی وعده نمی دهند، چیز زیادی هم نمی خواهند. یک رای ناقابل می خواهند و وعده هاشان هم سخت ناقابل است. حکومت نشان داده است که آنچه را ما در او عیب می دانیم او برای خود حسن می داند، پاسخش به حضور مردم در خیابان داغ است و درفش. نخبگان سبز ما نیز به مردم میگویند حداکثر توان شما همینی بود که دیدید؛ به عبارت دیگر اگر صد بار دیگر هم سه میلیون نفری به خیایابان بیایید هم عملکرد ما کم و بیش همین خواهد بود و هم نتیجه.[3]

در چنین شرایطی پیام زندانیان به مردم چیست؟ زندانیان اعتصاب غذا کرده جانشان را بر کف دست گرفته و مرگ را به مبارزه طلبیده اند؛ بنابراین اگر همچنان بر اصلاح حکومت جمهوری اسلامی در چارچوب قانون تاکید می کنند، انتخابشان، یک انتخاب استراتژیک است و نه از سر ترس از حکومت. اگر پیام زندانیان به مردم پیام از گوشه نشینی بدرآمدن و به میانه میدان آمدن است، می توان تصور کرد انتظار طبیعی توده این باشد که برای کدام چشم انداز باید به میانه میدان آمد.

 مردم ما نشان داده اند که در میانشان بسیاری هستند که برای یک تغییر بنیادین حاضرند جانشان را کف دستشان بگیرند و به خیابان بیایند اما اگر قرار باشد دستاورد مردم بسیار اندک و از این جنس باشد که به جای روزی سه بار مواجهه با گشت ارشاد و امنیت اجتماعی و… روزی یک بار با این گشتها مواجه شوند، یا به جای وزارت ارشاد، قوه قضائیه روزنامه هایی را که ربعی از حقیقت را هم نمی نویسند تعطیل کند، طبیعتا مردم هم حاضر نخواهند بود زحمتی بیشتر از سالی یک بار رفتن به مسجد یا مدرسه محل برای انداختن یک رای به صندوق و امید به رخ دادن تغییری اندک را بر خود هموار کنند.

من امیدوارم زندانیان اعتصاب غذایشان را بشکنند، هم جان آنان برای من و ما سخت عزیز است و هم به گمانم پیامشان نارسا، مردم ما در خواب نیستند که عزیزانی که ایران امروز و فردای ما به آنها سخت نیازمند است با فدا کردن جانشان بخواهند آنها را بیدار کنند.مردم ما به گمان من اتفاقا بیدارند و به دقت فضا را رصد می کنند، چشم انتظار رهبرانی شجاع و صادق در میان خودشان هستند که چشم اندازی روشن و افقی مشخص پیش روی آنها بگذارند. مشکل مردم ما به گمانم فقدان شجاعت نیست، نداشتن افق امید بخش است، افقی که بتوان برای آن جانبازی کرد. مشکل این است که راهی پیش روی مردم نهاده شود که هم راه باشد، هم سبز باشد و هم امید بخش نه آنکه هم بیراه باشد و هم سیاه و هم نومید کننده. اینک در سیاهترین سیاهچالهای حکومت دلاورانی پیدا شده اند که جان خود را در دست گرفته، چشم در چشم هیولا دوخته اند، ای کاش آن ورد جادویی را نیز بخوانند، سحر هیولا را باطل کنندو راه سبز امید را بگشایند. مردم، پیر و جوان، زن و مرد، سواره و پیاده قدم در راه خواهند نهاد، چنانکه تا طلیعه ای از امید به تغییر دیدند میلیونی قدم در راه نهادند، هشت ماه در خیابانهای بلا ماندند، پیشاپیش رهبرانشان شجاعانه ایستادند و تنها هنگامی به خانه رفتند که پیش رویشان افق امید بخش آزادی را نیافتند. آن ورد جادویی به گمان من چیزی نیست جز اینکه این حکومت باید برود.

در نهایت این احتمال قوت دارد که مخاطب پیام اعتصابیون مردم نباشند و پیام اعتصاب نیز چیز دیگری باشد. این متن تنها تفسیر اینک غالب از حرکت زندانیان را به نقد کشیده است و بس.

با آرزوی آزادی هر چه زودتر همه زندانیان سیاسی و ایران آزاد و آباد وبراستی برای همه ایرانیان.