گفت و‎ ‎گو♦ سینمای جهان

نویسنده
امیر عزتی

po_ezati_01.jpg

پارک چان-ووک یکی از ستایش شده ترین و محبوب ترین فیلمنامه نویسان و کارگردانان سینمای امروز کره جنوبی ‏است. چان-ووک در کشور ما با نمایش منطقه امنیتی مشترک در جشنواره فجر شناخته شد، اما شهرت جهانی خود را ‏مدیون سه گانه انتقام-همدردی با آقای انتقام جو، پیر پسر و همدردی با بانوی انتقام جو- خود است. کسی که در مصاحبه ‏با هالیوود ریپوتر از تاثیر سوفوکل، شکسپیر، کافکا، داستایوسکی، بالزاک، کورت وونه گات، رابرت آلدریچ، آلفرد ‏هیچکاک، اینگمار برگمن و کیم کی-یونگ بر روی خود سخن گفته است. به ماسبت نمایش آخرین فیلم او که در تضاد با ‏اغلب ساخته های پیشین وی قرار دارد، گفت و گویی با وی را انتخاب و ترجمه کرده ایم.‏

chan1.jpg


مصاحبه با پارک چان-ووک ‏

‎ ‎فیلمنامه خوب باشد، در مریخ هم فیلم می سازم‏‎ ‎

پارک چان-ووک متولد ۱۹۶۳ تانیان، کره شمالی است. در سئول بزرگ شده و در دانشگاه سوگانگ فلسفه خوانده است. ‏اولین کار او در زمینه سینما راه انداختن سینه کلاب همین دانشگاه و انتشار مقالاتی در زمینه سینمای معاصر بود. پس ‏از تماشای سرگیجه هیچکاک تصمیم گرفت تا کارگردان شود و پس از فارغ التحصیلی به نوشتن نقد فیلم و مقاله در ‏مجلات سینمایی ادامه داد. با دستیار کارگردانی وارد سینما شد و اولین فیلمش ماه رویای خورشید است‎ ‎‏[جنایی/عاشقانه، ‏مهیج] را در سال ۱۹۹۲ ساخت. پنج سال بعد فیلمش دومش‎ ‎‏[یک کمدی جنایی] توانست اندکی توجه مردم کره را به ‏خود جلب کند. اما سه سال بعد و با سومین فیلمش منطقه امنیتی مشترک بود که درهای شهرت و موفیقت داخلی و ‏خارجی به روی وی گشوده شد. فیلم داستان تحقیق افسری مونث درباره کشته شدن دو سرباز شمالی به دست سربازان ‏کره جنوبی در منطقه امنیتی مشترک در مرز میان دو کره بود و در کنار نامزدی خرس طلای جشنواره برلین، ۹ جایزه ‏معتبر برای چان-ووک به ارمغان آورد. شاید از شوخی های روزگار باشد که وی تا قبل از نمایش منطقه امنیتی مشترک ‏در کشور خود بیشتر به عنوان منتقد فیلم شهرت داشت تا فیلمساز…‏

chan2.jpg

منطقه امنیتی مشترک هم از طرف منتقدان و هم از سوی تماشاگران عادی مورد پسند قرار گرفت و لقب محبوب ترین ‏فیلم سینمای کره را تا آن زمان کسب کرد. این توفیق سبب شد تا زمینه برای ساخت فیلم های بعدی وی سهل تر شود. ‏چان-ووک فیلم بعدی خود همدردی با آقای انتقام جو را به شکل مستقل و با آزادی کامل هنری تولید کرد. این اولین ‏قسمت از سه گانه انتقام بود که جایزه بهترین فیلم آسیایی جشنواره فانتا-ایژیا را به چنگ آورد. سال بعد قسمت دوم این ‏تریلوژی به نامپیر پسر نامزد نخل طلای جشنواره کن شد و جایزه بزرگ داوران را به دست آورد. پیر پسر که داستان ‏ربوده و زندانی شدن مردی به مدت ۱۵ سال و سپس فرار و انتقام جویی اش بود، ۱۶ جایزه بین المللی دیگر نیز برای ‏چان-ووک به ارمغان آورد. ‏

در همین سال اپیزود برش از فیلم سه…خارج از سری را در کنار تاکاشی مییکه و فرویت چان کارگردانی کرد. ‏سه…خارج از سری یک سه گانه ترسناک شرقی بود که چان-ووک در اپیزود خود به درگیری میان یک کارگردان ‏مشهور و یک بازیگر پرداخته بود. یک سال بعد آخرین بخش از سه گانه انتقام با نام همدردی با بانوی انتقام جو به ‏نمایش در آمد که موفق به دریافت دو جایزه مهم از جشنواره ونیز و ۸ جایزه دیگر از جشنواره معتبر دیگر شد. ‏

همدردی با بانوی انتقام جو داستان دختری به نام لی گئوم جا بود که در سن ۱۹ سالگی به اتهام ربودن و قتل یک کودک ‏دستگیر و زندانی می شود. لی در زندان موفق می شود که با مهر ورزی به دیگر زندانیان اعتماد آنها را به خود جلب ‏کرده و لقب لی خوش قلب بگیرد.اما سیزده سال بعد؛ زمانی که آزاد می شود، به راه می افتد تا نقشه ماهرانه خود را ‏برای گرفتن انتقامی خونین از قاتل اصلی و یافتن فرزندش اجرا کند. ‏

chan3.jpg


همدردی با بانوی انتقام جو نسبت به ساخته های پیشین چان-ووک از پیچیدگی کمتری برخوردار بود، با این حال ساختار ‏بصری فیلم، تیتراژ بسیار زیبا و بازی لی یئونگ آئه[همان بانو یانگوم سریال جواهری در قصر] در کنار تم عاطفی ‏فیلم باعث شد که تماشاگر چندان احساس غبن نکند. چان-ووک بعد از این فیلم، من یک سایبورگ هستم، ولی این خوبه ‏را در ژانر کمدی عاشقانه کارگردانی کرد. فیلمی که در تضاد کامل ژانری با تمامی فیلم های جنایی و پر از خشونت ‏پیشین وی قرار دارد. فیلمی که تا این لحظه در محافل سینمایی با برخوردی خوب روبرو شده و جایزه ای نیز از ‏جشنواره برلین به دست آورده است. چنین به نظر می رسد که من سایبورگ هستم…. آغاز دوره تازه ای در کارنامه ‏چان-ووک است. هر چند خودش عقیده دارد که این فیلم یک زنگ تفریح بیشتر نیست.‏

chan4.jpg

‎ ‎گفته اید که از صاحب اتوریته بودن در سر صحنه گریزان هستید. آیا اپیزود برش از فیلم سه…خارج از ‏سری که در ۲۰۰۴ کارگردانی کردید، درباره رابطه کارگردانی مقتدر و بازیگرش و احساس نابرابری میان آن دو، از ‏همین فکر نشات گرفته بود؟‎ ‎

کارگردان اپیزود برش با من تفاوت زیادی دارد، خوش تیپ و پولدار است [می خندد]. وقتی داشتم روی ایده آن فیلم کار ‏می کردم بیشتر به فکر سیاهی لشگرها و کارگرهای صحنه بودم. به عنوان یک کارگردان با همه کسانی که سر صحنه ‏هستند، به یک اندازه رابطه برقرار نمی کنم. سر صحنه کارگر و سیاهی لشگر زیادی وجود دارد. همه آنها مرا می ‏شناسند، ولی امکان دارد که حتی من چهره بعضی از آنها نبینم یا بعدها به یاد نیاورم. فیلم روی این ایده شکل گرفت. ‏

‎ ‎در اکثر فیلم های تان انتقام شخصیت ها شکلی بسیار خشونت بار به خود می گیرد. آیا وجود شخصیت زن ‏اصلی فیلم در فیلم لطیفی مثل من یک سایبورگ هستم… که در عالم خیال پرستارها و دکترها را می کشد، اشاره به این ‏دارد که حس انتقام جویی را می شود بدون ابراز خشونت واقعی ارضاء کرد؟‏‎ ‎

من یک سایبورگ هستم…. با تم انتقام هیچ ارتباطی ندارد. دلم می خواست این بار فیلمی روشن تر بسازم. از طرف ‏دیگر شاید به نظر برسد که فیلم به پایان خوش ختم می شود، در صورتی که باز هم کاملاً خوش نیست. چون شخصیت ‏زن در پایان فیلم کامل خوب نشده و خودش را هنوز یک سایبورگ فرض می کند. فقط شروع به خوردن غذا کرده و ‏دوست داشتن را یاد گرفته است. ولی هنوز فکر می کند که با استفاده از انرژی صاعقه می تواند به یک بمب اتمی تبدیل ‏شود و دنیا را نابود کند. او به این باور که هدف اصلی از وجود او همین است، ادامه می دهد. دلیل عصبانیت او در واقع ‏بسیار ساده است؛ چون قبل از این که حتی دندان های مصنوعی مادر بزرگش را به وی بدهد، پیرزن را به زور به ‏تیمارستان برده اند. این اتفاق برای این که او همه زندگی اش را آنجا و زیر باران به انتظار طی کند کافی است.‏

اوایل فکر کردم که در پایان فیلم ۸۰ سالگی شخصیت ها را نشان بدهم، ولی بعد منصرف شدم. آنها وقتی باران تمام ‏بشود، وسایل شان را جمع می کنند، به جای دیگری می روند و به انتظار کشیدن ادامه می دهند. شاید همه عمرشان به ‏این طریق بگذرد…. منظورم این است که شروع به غذا خوردن شخصیت زن فیلم برای او به منزله قدمی در راه تبدیل ‏شدن به بمب و نابود کردن دنیاست. یعنی قدمی تازه در راه رسیدن به هدف! در واقع دلم می خواست این تناقض را به ‏تماشاگر منتقل کنم.‏

وقتی داشتم فیلم قبلی ام همدردی با بانوی انتقام جو را بر اساس تم انتقام می ساختم، از عکس العمل دولت و مردم کره ‏نسبت به سر بریدن یک گروگان کره ای توسط القاعده متاثر شده بودم. مردم کره این واقعه را از طریق اینترنت تماشا ‏کردند و همه در تب شدید انتقام گرفتن می سوختند. عکس العملی مثل” هر چه سریع تر نیروهای ویژه خودمان را به ‏آنجا بفرستیم تا القاعده را نابود کنند، آنها را در خون خودشان غرق کنیم” شکل گرفته بود. حس انتقام در برابر تروریسم ‏و جواب خشونت را با خشونت دادن، مثل یک دور باطل باعث می شود تا همه چیز تکرار کنیم…‏

chan5.jpg

‎ ‎گفته اید که هدف تان از ساختن من یک سایبورگ هستم… استراحت و تجدید قوا بوده، چون فیلم های قبلی ‏تان سرشار از عنصر خشونت بود. اما با این حال همین فیلم نیز کمی تیره و تار است….‏‎ ‎

این یک فیلم عاشقانه است. اما دقیقاً از آن چیزی که همه از یک داستان عشقی انتظار دارند، در اینجا خبری نیست. به ‏همین خاطر بازیگرها به من گفتند اگر دارید یک فیلم عاشقانه می سازید باید یک صحنه بوسیدن داشته باشیم. من اول ‏مخالفت کردم، اما بعد وقتی خیلی اصرار کردند من هم یک صحنه بوسیدن اضافه کردم و خیلی مزخرف شد[می خندد]. ‏نمی خواستم تماشاگر از این قصه عاشقانه خیلی تاثیر بگیرد. به همین خاطر صحنه را دوباره طراحی کردم و سر ‏دخترک را ۱۸۰ درجه چرخاندم و چیزهای غریب دیگری هم بهش اضافه کردم. به نظر من این طوری خیلی بهتر شد و ‏از صحنه ای که قرار بود فقط تماشاچی ها را احساساتی کند دور شد و تبدیل به یک سکانس جالب و جذاب شد.‏

‎ ‎همه قصه را از دید بیماران روانی روایت می کنید…‏‎ ‎

راستش ابتدا می خواستم فیلم را با جلسه گروه درمانی در تیمارستان شروع کنم. قرار بود سکانس تا جای مشخصی از ‏دید دکترها روایت بشود، و بعد از ترک اتاق توسط آنها بیمارها تنها می ماندند. درست مثل داستان اسباب بازی، فقط این ‏بار به جای اسباب بازی ها وارد دنیای بیماران روحی می شدیم. ولی بعد از خیرش گذشتم، دکترها فکر می کند با از ‏بین بردن توهم بیماران به بهبود آنها کمک می کنند. آنها عقیده دارند که باید بیماران را به دنیای واقعی برگرداند. ولی ‏این طرز نگاه دکترها با طرز تفکر شخصیت مرد اصلی فیلم ما در تضاد کامل قرار دارد. او سایبورگ بودن دختر را ‏می پذیرد و خودش را نیز وارد این دنیای خیالی و ساختگی می کند. در سایه همین طرز نگاه است که کاری را که ‏دکترها موفق به انجامش در حق دختر نشدند- یعنی غذا خوراندن به او- انجام می دهد. ‏

chan6.jpg

‎ ‎در کره جنوبی فیلم های تجاری که مثل فیلم های شما ساختار نویی دارند، به موفقیت مالی هم دست پیدا می ‏کنند. ولی این اتفاق در کشورهای دیگر تکرار نمی شود. به نظر شما این عدم موفقیت به چه چیزی بستگی دارد؟‏‎ ‎‎ ‎

به دست آوردن این، یعنی مثل هیچکاک هم محبوب عامه بودن و هم ردی در تاریخ سینما از خود به جا گذاشتن، کار ‏خیلی سختی است. من و دوستانم کیم جو-وون در زندگی تلخ و شیرین و بونگ جون-هو در روزنگاری یک جنایت ‏سعی کردیم چنین کاری را انجام بدهیم. به نظر شخص خودم، فیلم های من بیشتر از آن که به سینمای هنری نزدیک ‏باشند به سینمای تجاری/عامه پسند نزدیک تر هستند. من و دوستانی که از آنها اسم بردم با وجود استفاده از قالب ها و ‏کلیشه های رایج سینما، سعی می کنیم تا آنها را تغییر بدهیم. به این وسیله هم بیش از اندازه به طرف هنری بودن گرایش ‏پیدا نمی کنیم تا تماشاگر را فراری بدهیم و هم امضای خودمان را پای فیلم هایی می گذاریم که از خلاقیت تهی نیست.‏

‏ ‏

‎ ‎نظرتان درباره بازسازی هالیوودی پیر پسر چیست؟‎ ‎

آمریکایی ها وقتی دست به بازسازی می زنند، از جانمایه اصلی کار خیلی خوب استفاده نمی کنند. ولی خیلی دلم می ‏خواهد که بازسازی متفاوت و بدیعی از پیر پسر را تماشا کنم. مثلاً چیزی مثل از دست رفتگان اسکورسیزی که از روی ‏روابط جهنمی[۲۰۰۲] ساخته شده مرا به هیجان می آورد. اما فیلمی مثل بی خوابی[کریستوفر نولان] را همه فیلمی ‏آمریکایی فرض می کنند، در حالی که بازسازی یک فیلم نروژی بود. دوست ندارم چنین بلایی سر پیر پسر بیاید.‏

‎ ‎خوب، آیا خودتان قصد دارید فیلمی در هالیوود بسازید؟‎ ‎

اگر فیلمنامه ای باشد که مرا به هیجان بیاورد، آمریکا که سهل است در مریخ هم فیلم می سازم. ولی اگر فیلمنامه خوبی ‏وجود نداشته باشد، به قصد پول در آوردن به هالیوود نمی روم. و اگر بروم حتماً فیلمی در ژانر وسترن-که عاشقش ‏هستم- و با هنرپیشه هایی که دوست شان دارم، خواهم ساخت. ‏

‏- برگرفته شده از ماهنامه ‏Altyazı، مه ۲۰۰۷‏