در گفت وگوئی که ترجمه آن را می خوانید، مارتین اسکورسیزی به این سوال که چرا در پر رونق ترین روزهای کارنامه هنری خود یک فیلم هنگ کنگی را برای بازسازی انتخاب کرده و از همه مهم تر اثری فراسوی دوباره سازی خلق کرده، پاسخ می دهد.
حرف های مارتین اسکورسیسی در باره آخرین فیلمش: مردگان
اعتماد و خیانت
را تصمیم گرفتید فیلمی درباره خرده فرهنگ ایرلندی موجود در جامعه آمریکا بسازید؟
سینمای کلاسیک هالیوود را خیلی دوست دارم. و در میان فیلم هایی که با آنها بزرگ شده ام، فیلم های جان فورد و رائول والش ایرلندی تبار هم وجود دارند. وقتی از یک فیلم جان فوردی صحبت می کنیم یا به ساختار خانواده در آنها اشاره می کنیم، حتی اگر این فیلم داستان زندگی معدن چیان گالی هم باشد.
باز هم قصه ای است که از دید یک ایرلندی روایت شده است. همیشه چیزی وجود دارد تا این حس را به شما منتقل کند. منظور من ساختاری است که مرا به قصه ای که از صافی فرهنگ خاص خانوادگی ایرلندی عبور کرده؛ نزدیک می کند. ایتالیایی ها این را راحت تر حس می کنند. البته موقعی که آدم های متعلق به این دو فرهنگ در یک محله ساکن می شوند بلافاصله وجود تفاوت بین آنها احساس می شود، با وجود همه این تفاوت ها، ادبیات ایرلندی برای من بسیار مهم است. شعر ایرلندی همیشه به نظر من فوق العاده بوده. برای من باور های خاص کاتولیکی آنها از برداشت های کاتولیکی ایتالیایی جالب تر است. ولی اینها دیدگاه های شخصی من است، چون فیلمنامه را ویلیام موناهان نوشته است.
یک قصه هنگ کنگی چطور با جامعه ایرلندی های مقیم بوستون و خرده فرهنگ آنها انطباق داده شد؟
به نظرم قصه فیلم چیزی خاص هنگ کنگ نبود. بیشتر روی دنیایی که در فیلمنامه موناهان وجود داشت متمرکز شدم و بر اساس آن حرکت کردم. جدی می گویم، فکر اصلی را کاملاً حفظ کردم. حالا برسیم به سینمای هنگ کنگ، مثلاً “قاتل” جان وو را خوب به خاطر می آورم. به چنین فیلمی حتی نزدیک هم نمی توانید بشوید. حتی به عنوان یک کارگردان-این را از طرف خودم می گویم- معتقدم که اصلاً نباید این کار را بکنید. این یعنی یکی کردن فیلم خودمان با فرهنگ آنها و ساختن چیزی که همه چیز در آن با هم ترکیب شده است… یاد یک فیلم دیگر هنگ کنگی افتادم، نشانی از ذن ساخته کینگ هو. وقتی این نوع فیلم ها را تماشا می کنم به خودم می گویم: “چیزهایی زیادی همزمان در حال گذر روی پرده است”. یعنی باید بگویم که، ما عموماً هر کاری را که باید می کنیم و اگر منظور تاثیر گرفتن از فرهنگ آنها باشد این را بیشتر مدیون فیلم های تسویی هارک، رینگو لام و جان وو هستیم. سینمای هنگ کنگ- وونگ کار وای و استانلی کووان را از این قاعده مستثنی می کنم- واقعیتی شایان تقدیر است، به عنوان یک فیلمساز فکر می کنم و به خودم می گویم “بله، از این فیلم ها الهام می گیریم چون راه های متفاوتی برای روایت قصه از دل آنها کشف می کنیم.”
در کنار اینها “لحظاتی” هست که به ذهن ام خطور می کند و می گویم “خدایا! فکر می کنم چیزی شبیه فیلمی های جان وو خواهم ساخت”، ولی موقعی که با مدیر فیلمبرداری ام مایکل بالهاوس پشت دوربین قرار می گیریم و صحنه را تنظیم می کنیم، دیگر از آن فکر خبری نیست و نتیجه ای کاملاً متفاوت به دست می آید. بعد از آن هم یادم می آید که چنین صحنه ای را دست کم در دو فیلم پنج بار تکرار کرده ام… اما این کاری است که من می کنم. این کار این طوری پیش می رود. می توانم بگویم که خودم در برابر فیلمنامه موناهان احساس مسئولیت کردم. سعی کردم با احساس مسئولیت به زندگی موجود در آنجا، طرز تفکر، رفتارها، دیدگاه فرهنگی متفاوت با دنیا و ساختار جامعه ای بسته نزدیک بشوم. اقتباس از یک سه گانه هنگ کنگی ساخته اندرو لائو فقط یک وسیله بود. فقط یک ایده، یک مفهوم، قصه دو خبرچین و خوش آمدن یا نیامدن من اصلاً مهم نیست. در اینجا سعی کردم درباره موضوع های مهمی مثل اعتماد و خیانت قصه ای روایت کنم. این را موقعی کشف کردم که فیلمنامه و پروژه را از بالا تا پایین به دقت بررسی کردم. و همان طوری که گفتم همه این تم ها در فیلم لباسی کاملاً متفاوت به تن کرد.
آیا فیلمنامه موقع ساخت دچار تغییراتی هم شد؟
بله، ساختن فیلم زمان زیادی برد، زمانی واقعاً طولانی. از وقتی که شروع به فیلم ساختن کرده ام، چیزی که همیشه دوست داشته ام صحبت کردن بازیگران درباره مدت ساخت فیلمی است که توسط فیلمنامه نویس و من در حال شکل گرفتن است. چیزی که کشف کردم این بود که این صحبت ها می تواند به یک سو برداشت تبدیل بشود. عدم حضور خیلی از آدم ها در پروسه تولید فیلم این طور نشان می دهد که انگار هیچ سهمی در ساخت آن ندارند. ولی این کار یک کار گروهی است و هر کس که در صحنه حضور دارد، سهمی هم در شکل گرفتن آن پیدا می کند. و می توانم بگویم که تغییرات زیادی در طول مدت تبدیل فیلمنامه به فیلم توسط ویلیام، بازیگرها و من صورت گرفت.
چرا در این نقطه از کارنامه هنری خود تصمیم به دوباره سازی یک فیلمی گرفتید ؟
همان طوری که گفتم سینمای هنگ کنگ را دنبال می کنم و می دانستم کارهایی را که آنها می کنند، نمی توانم انجام بدهم.فکر کردم می توانم این را قصه بگیرم و به روشی که خودم بلد هستم، تعریف کنم. از طرف دیگر فیلمنامه ویلیام هم به همین شکل نوشته بود، ویژگی های آن دنیا با ریزترین جزئیات آن تعریف شده بود، فیلمنامه ای بود که انسان هایی که در آن دنیا هستند، زبان شان و رفتارهای شان را دقیقاً مشخص کرده بود. افزون بر اینها، امکان این وجود داشت که من، ویلیام، لئو، جک، مت و ورا با هم کار کنیم. همه اینها با نوشته های ویلیام ترکیب شد تا لحظه ای که به دست تدوینگرم تلما شون میکر در اتاق تدوین رسید و او هم موقع تدوین با دیدگاه خودش به آنها جهت داد، این دوره خیلی طولانی بود. ولی در نهایت احساس رضایت دارم. به سینمای هنگ کنگ و کارهایی که می کنند احترام زیادی قائل هستم و می دانم هرگز نمی توانم به جاهایی برسم، که آنها رسیده اند. اما کاری هم که کرده ایم راه جالبی برای فیلم ساختن است. فکر می کنم یکی از فیلم های بعدی ام هم به همین شکل ساخته خواهد شد. از این بعد فقط فیلم های هنگ کنگی را دوباره سازی خواهم کرد![می خندد]
خوب، چرا این فیلم؟
نمی دانم. قصه اش برایم خیلی جذاب بود. قصه ای درباره اعتماد و خیانت. قصه ای درباره آمریکایی های کاتولیک و ایرلندی تبار ساکن بوستون و چیزهایی که پشت طبیعت این فرهنگ وجود دارد را تصویر می کرد و روند پیشرفت قصه ورای طبیعت شخصیت ها را هم دربر می گرفت. شخصیت هایی که مت یا لئو بازی می کنند با ورا رابطه دارند، اما از وجود همدیگر بی خبرند. و شخصیت جک که در بالای همه آنها قرار می گیرد. همه این شخصیت ها به شکلی تیره با هم ارتباط دارند، و می توانم بگویم که خودم را در این دنیا واقعاً خیلی راحت حس کردم…
با فیلم هایی که درباره گنگسترها ساخته اید، آشنا هستیم. چطور در این فیلم به پلیس ها نزدیک شدید؟ چه شباهت هایی بین این گروه پیدا کردید؟
هیچ شکی در مورد شباهت بین دو گروه وجود ندارد! مثلی داریم که می گوید: “برای به دام انداختن دزد باید مثل او فکر کنی”، دقیقاً این طوری است. در نتیجه برای گرفتن یک دزد، متوقف کردن آنها، بازداشت کردن آنها، باید به طرز فکر و طرز کار دنیای تبهکاران باید آشنا باشید. این را هم اضافه کنم، فیلمنامه ویلیام این دنیا را خیلی خوب تصویر کرده بود. در صحنه هایی خارجی یا بارها و سکانس هایی که با آدم های جورواجور در کوچه و خیابان فیلمبرداری کردیم، خودم را خیلی راحت حس کردم.ولی در صحنه های مربوط به پلیس ها کمی ناراحت بودم. ولی به خاطر این که همین صحنه ها هم خیلی دقیق و درست نوشته شده بود، برداشت های مارک والبرگ هم خیلی عالی بود. الک بالدوین هم نقش خودش را خیلی راحت از فیلمنامه قاپید، تفسیر کرد و به تعادل داد. رابطه بین والبرگ و بالدوین چیزی شبیه آبوت و کاستلو بود، اصلاً احتیاجی نبود که من چیزی بگویم. و همه اینها به مقدار زیادی در سایه تصویر قدرتمندی بود که ویلیام موناهان فیلمنامه نویس خلق کرده بود.