چهار سالی که سخت گذشت

نوشابه امیری
نوشابه امیری

» انتخابات در مصاحبه با مسعود کیمیایی و فاطمه معتمد آریا

هنرمندان سینمای ایران نیز در انتخابات پیش روی ریاست جمهوری، با تمام توان به میدان آمده اند. یکی فیلم تبلیغاتی می سازد، یکی سخنرانی می کند، یکی مصاحبه … بر این هنرمندان چه گذشته که این بار “تمام قد”  وارد صحنه شده اند؟ با مسعود کیمیایی و فاطمه معتمد آریا، هنرمندان پر سابقه سینمای ایران از این “حضور” سخن گفته ایم. آن دو، هر یک به زبانی از “سختی این 4 سال” می گویند و هر دو متفق القولند با  این شوری که کشور را فراگرفته، میرحسین موسوی در همان دور اول، پیروز انتخابات خواهد بود. این دو مصاحبه در پی می آید.

 

مسعود کیمیایی:بی اختیار بودیم در این 4 سال

گفت و گو با مسعود کیمیایی را از پرسش در مورد علت حضور گسترده هنرمندان سینما در عرصه تبلیغات انتخاباتی آغاز می کنیم. می گوید:

ببینید به هر جهت موسوی،آن عقبه ـ البته حالا به آن می گویند بک راند ـ را داشته که به فرهنگ وهنرها اهمیت داده؛سابقه نقاشی داشته،نقد داشته و این سال ها، یعنی سال های تالار  قندریز ـ سال های ملتهب هنر ـ را طی کرده است. او کسی است که می داندتاریخ یک مملکت را به هنرش می شناسند و تاریخ هنر را، هنرمندان هر مملکت می نویسند و می سازند. موسوی خودش یکی از این هنرمندان است.از این گذشته اودر سال های خودش  تمرین سیاسی خیلی مثبتی داشته. نه دستش به خونی آلوده ست، نه کار خلافی کرده، نه اختلاسی کرده، نه… خلاصه چیزی پشتش نبوده؛یعنی به طور کلی آدم پاکیزه ای  است. وقتی هم بعد از این همه سال در تلویزیون حرف زد، پاکی و صداقت در صورتش هم مشهود بود.

 

کیمیایی ادامه می دهد:

الان به هر جهت همه جوان ها دارنددر این انتخابات شرکت می کنند؛شوری برپاشده است نگفتنی. جوان ها از خانه ها بیرون آمده اند. می خواهند آن بی اعتنایی نسبت به همه  اتفاقاتی را که در  این سال ها بر آنها رفته، تبدیل به اعتنا کنند.

 

از او می پرسم: بر مسعود کیمیایی در این 4 سال چه رفته است و امید دارد که در 4 سال آینده روزگار چگونه باشد؟ می گوید:

 

ما که والا داستان مان زیادست؛نه این 4 سال، خیلی سال ها. یعنی واقعا بی اختیار بودیم در عقایدخودمان و در گفتن شان. اما به نظر می آید اوضاع در حال تغییر است. با شرکت در شور این  بچه ها و همراه بودن با آنها که دارند با هم بودن را تمرین می کنند، با هم بودن را معنی می کنند؛ همه چیزهایی که در این سال ها نداشته اند،آدم احساس می کند شرایط رو به تغییرست.

 

می گویند شهر سبز شده است. علامت چیست؟

سبز شده و شده است علامت دوست داشتن موسوی. سبز البته فقط  یک رنگ است و شاید چیز سیاسی پشتش نباشد جز میل به تغییر.

 

اگر مسعود کیمیایی به عنوان یک کارگردان بخواهد یک صحنه از این شهر سبزرا تصویرکند،با کدام تصاویرآن را آغاز می کند؟

یک عکسی دیدم که بسیار زیبا بود. پسری سربند سبزی داشت که رویش نوشته بود:انسانم آرزوست. این صحنه،خیلی عکس بود. منقلبم کرد.خیلی ها در خیابان هستند.

 

پس حال تان خوب است.

خوب می شود دیگر!

 

 

فاطمه معتمد آریا:4  سال خیلی سخت

 

با فاطمه معتمد آریا، صورت شهر را باز خوانی می کنیم؛ می گوید:

حقیقتش را بخواهید می توانم بگویم در این ده دوره ای که بعد از انقلاب انتخابات ریاست جمهوری داشته ایم، من هیچوقت، حتی در دوره ای که آقای خاتمی انتخاب شدند، ندیده بودم که مردم ایران اینقدر مستقل تصمیم گرفته باشند . شما می دانید که ما لیدرسیاسی نداریم ،ما یک رهبر سیاسی که مردم او راانتخاب و با او همراهی کرده باشند،نداریم. در نتیجه مردم هر کاری که می کنند خودجوش است.من هر روز از یکی از نقاط مرکزی  تهران در میدان انقلاب ـ تئاتر شهر ـ تا منزلم که در نیاوران است،دو بار می روم و می آیم،و فقط می توانم بگویم که سبزی بهاری همه جا را گرفته؛ نه فقط با گل و گیاه و درخت های زیبایی که در جاهای مختلف تهران کاشته اند، بلکه با پارچه های سبز.امروز یک صحنه ای دیدم که نمی توانم توصیف کنم برای خودم چقدر هیجان انگیز بود. یک بچه کوچکی را دیدم که پشت موتور، در بغل مادرش خواب بود. به دست او باند سبز بسته بودند. این شاید به واقع چیز ساده ای به نظر بیاید ولی نشان از ریشه عمیق در خواسته های مردم دارد. مردمی که بدون هیچ سازماندهی،خودشان تصمیم گرفته اند به دست نوزادان شان هم بند سبز ببندند که نشانه  صلح و دوستی و آرامش، و بیش از همه تعقل است. 

 

فکر می کنید این اتفاقات ازدل چه شرایطی بیرون آمده؟

خب ما یک 4 سال ، خیلی سختی را گذراندیم. سختگیری ها، تهدید ها و کنترل هایی که حداقل در کار خود ما وجود داشت، برخوردهای توهین آمیزی که با ما شد، بستن نشریات… .من در یک جایی خواندم که دو جوان را که با یک گروه به سفر علمی رفته وازاعتقادات فرهنگی و علمی خودشان حرف زده بودند،اینجا بعد از بازگشت، دستگیر کردند و به زندان فرستادند. خب،مقابله کردن با یک بی فرهنگی که قرارست بر شما حکومت کند، خیلی راحت نیست. اما فکر می کنم مردم  بعد از آنچه در این 4 سال بر آنها گذشته، الان دارند اعتراض خود را نشان می دهند.

 

و هنرمندان از دل این مردم  معترض برآمده اند؟ چطور به این گستردگی؟

خب می دانید هنرمندان و بخصوص هنرمندان سینما، اصولا آدم هایی نیستند که تمایلی به درگیری با مسائل سیاسی داشته باشند،ولی 4 سال گذشته، آنان را به نتیجه امروز رساند. من خودم را مثال می زنم که دقیق تر باشد. من که 30 سال در این سینما کار کرده ام و حداقل شما می دانید که ما سینما رااز کجا شروع کردیم و الان به کجا رسیده، منی که می توانم وفادارترین آدم در سینمای ایران شناخته بشوم، در سال گذشته،سه فیلم داشتم که یکی سانسور و دو تا توقیف شد. بعد از 30 سال کارمن چه اشتباه فاحشی دارد یا من دارای چه امکان اشاعه اعتقاد ضد حکومتی می توانم باشم که فیلمم را توقیف می کنند؟ خب  برای من این جوری است. برای یک کارگردان یک جور دیگر.برای یک نویسنده جوری دیگر. سختی برای همه است. حالا فکر می کنم  برای اولین بار دیگر کسی حوصله برگشت به دوران تثبیت وجودش را ندارد. ما دیگر ثابت کرده ایم که چقدر به اعتقادات مان  وفاداریم؛ اماچون دارند ما را دوباره به یک دوران بسیار بسیار بی هویت بر می گردانند،چون همه تحت فشارند، در چنین شرایطی به میدان آمده ایم.

 

 

در 4 سال گذشته بر فاطمه معتمد آریا، چه رفته است و امید دارد که 4 سال آینده چگونه بگذرد؟

چه رفته است را راستش  خیلی سخت می شود گفت؛ برای اینکه به ما خیلی سخت گذشته. خیلی سخت. دیگر دوره اینکه بارها و بارها مجبور شوی بروی و بیایی و بگویی کجا رفته ای، با کی معاشرت می کنی، چگونه فکر می کنی …گذشته.وقتی در  ظرف ثانیه ای حرف های آقای احمدی نژاد در همه جای دنیا پخش می شودیا حرف های آقای اوباما، وقتی در مورد ایران حرف می زند همزمان همه جا شنیده می شود، دیگر شوخی است که هی از من بپرسند:کجا می روی؟ با کی رفت و آمد می کنی؟می خواهی چکار کنی؟ نگاهت به سینما چیست؟…   تازه اینها جزییات شخصی است که  در کارم برای من به وجود آمده،کلیتش بیش از این حرف هاست. من  وقتی نتوانم خودم چیزی را انتخاب کنم، آزادانه  انتخاب کنم، بدترین روزگار بر من می گذرد و در این 4 سال بر من چنین گذشته. اما اینکه انتظار دارم که چه بگذرد، مهم ترین اش این است که آزاد باشم خودم برای خودم تصمیم بگیرم. من به قیم احتیاج ندارم، دلم نمی خواهد کسی برایم زندگیم را رقم بزند،من آدم بالغی هستم، آدم فرهنگی هستم،قیم سیاسی احتیاج ندارم.من به عنوان یک آدم فرهنگی بااعتقادات فرهنگی، ملی، مذهبی ـ هر چه می خواهند اسمش را بگذارند، ـ به عنوان یک آدم به روز این جامعه،احتیاج ندارم کسی برای من تصمیم بگیرد و مرا نصیحت بکند.آرزویم این است که این اتفاق به عنوان یک نماینده از مجموعه فرهنگی،برایم بیفتد.

 

و چقدر احتمال دارد که بیفتد؟

خیلی زیاد.  حرفی که  من می زنم نتیجه چیزی است که در جامعه ام می بینم:موسوی در دور اول برنده می شود…