محمد تقی مصباح یزدی از دهه پنجاه خورشیدی در میان نیروهای انقلابی مذهبی به عنوان نظریه پردازی شناخته می شد که درکی متحجرانه از دین را مبنایی برای ترویج نوعی فاشیزم مذهبی قرار می داد؛ درکی که مشخصا باور به حقوق بشر و آزادی و برابری صاحبان دیگر ادیان و مذاهب با شیعیان را خلاف اسلام می داند.
او که خود زمانی از طلابی بود که به درس های آیت الله خمینی می رفت به تدریج از نظر فکری به دلیل مخالفت با فلسفه و عرفان از مشی فکری آیت الله خمینی فاصله گرفت. نخستین نمود این تقابل با دیدگاه های روشن بینانه ای که در میان نیروهای مذهبی در حال شکل گیری بود، سردمداری مصباح یزدی در حمله به دکتر علی شریعتی در زمان حیات او بود. آقای مصباح یزدی پس از انقلاب مسیر مبارزه و جدل و تحریک پشت پرده برای مقابله با روشنفکران دینی را در موسسه در راه حق و در دیگر نهادهای تبلیغی مورد حمایت حکومت دنبال کرد.
دیدگاه های آقای مصباح یزدی از نظر فقهی هیچگاه در حوزه علمیه قم مورد توجه نبوده است و مهم تر از آن اینکه دیدگاه او درست در نقطه مقابل نوآوری های اجتهادی قرار داشت که مبنای انقلاب اسلامی مورد نظر آیت الله خمینی و شورای انقلاب بود. او بیش از اینکه یک فقیه باشد متکلمی است که دنبال کننده مشی کهنه متکلمین در مقابله با طرفداران فلسفه و عرفان در درون جامعه شیعیان و حمله به سایر ادیان و مذاهب در قالب بحث های کلامی و جدلی بوده است. به دلیل همین سابقه تعارض با دیدگاه های آیت الله خمینی ، مصباح یزدی در میان نسل نخست انقلابیون و روحانیون پیرو آیت الله خمینی چهره محبوبی نبود و تا سال های پس از جنبش دوم خرداد از اهمیت سیاسی در سیاست داخلی ایران برخوردار نبود.
در سال های پس از بر سر کار آمدن محمد خاتمی، رهبران گروه های تندرو مانند محمدرضا نقدی به بازتاب دادن دیدگاه های ضد جمهوریت آقای مصباح یزدی، برای زمینه سازی سرکوب جنبش دوم خرداد متوسل شدند. در آن زمان آقای مصباح این اندیشه را مطرح کرد که در اسلام جمهوریت وجود ندارد و آنچه مورد نظر آقای خمینی بوده حکومت اسلامی بوده است و نه جمهوری اسلامی. البته آقای مصباح پس از انتقاد گسترده چهره های سیاسی نزدیک به آیت الله خمینی سعی کرد به نوعی سخنان خود را توجیه کند اما تاکیدات دوباره او در سال های بعد و تعلیماتش، مؤید این است که آقای مصباح وجود جمهوری و رای مردم را برای وجود حکومت اسلامی نه فقط ضروری نمی داند بلکه باور داشتن به اعتبار مستقل برای رای مردم را خلاف اسلام می داند. بر این اساس دیدگاه های کلامی آقای مصباح یزدی که بدون احساس نیاز به ادله فقهی مطرح می شد به عنوان بهترین نظریه برای مقابله طرفداران نهادهای انتصابی( مانند شورای نگهبان و قوه قضاییه) با حامیان نهادهای انتخابی مانند مجلس و ریاست جمهوری به کار گرفته شد.
همزمان با این احساس نیاز رهبران تندرو ها، علی خامنه ای، رهبر جمهوری اسلامی، در شرایطی که از حمایت مراجع سنتی شیعه برخوردار نبود، حمایت آقای مصباح یزدی از خود را برگ برنده ای برای نشان دادن اعتبار مذهبی خود می دانست. آقای خامنه ای از مجادلات مذهبی آقای مصباح یزدی علیه منتقدان خود و در زمینه سازی سرکوب سیاسی و امنیتی بهره می گرفت و آقای مصباح یزدی با پشتوانه حمایت آقای خامنه ای می توانست به صحنه سیاست ایران بازگردد و بیش از آن ( در حالی که از شرایط لازم برای حرکت در مسیر مرجعیت برخوردار نبود) می توانست از طریق پیوند با قدرت سیاسی، به چهره ای با نفوذ در حوزه علمیه تبدیل شود. به این ترتیب هم پیمانی تازه آقای مصباح با رهبران تندرو ها در ایران او را در موقعیت رهبریِ فکری و ترویجی نیروهای تندرویی مانند هواداران آقای احمدی نژاد قرار داد؛ مسئولیتی که آقای خامنه ای به دلیل ملاحظات سیاسی و به دلیل نداشتن منزلت مذهبی در حوزه علمیه نمی توانست بر عهده بگیرد.
در نخستین کودتای نظری علیه جمهوریت نظام در ایران، آقای مصباح یزدی ادعا کرد که آیت الله خمینی مساله جمهوریت و همچنین مواردی مانند آزادی حجاب برای زنان را در پاریس و در شرایطی مطرح کرده است که ناگزیر بوده به زبان مورد پذیرش برای جهان سخن بگوید و اکنون که نظام شکل گرفته و روحانیت به قدرت رسیده است، باید به زبان مومنینی سخن گفت که به عقیده آقای مصباح نیازی به مشروعیت بر اساس رای مردم ندارند. بنا بر این زبان تازه، که به ادعای آقای مصباح مورد پذیرش بیش از نود درصد مردم ایران است نظر روحانیت در تشخیص ولیِ امر معتبر است و نه رای و نظر مردم. بنا بر این دیدگاه، حکومت لازم نیست به نظر مردم رجوع کند. بر اساس همین دیدگاه حکومت نه مسئول برآوردن خواست های مردم در مورد اقتصاد یا رفاه یا بهداشت آنان ( و در روزهای اخیر برطرف کردن تحریم ها) که مسئول امور معنوی آنان و بردن آنان به بهشت است. به این ترتیب از دید آقای مصباح حکومت نه حکومت مردم که حکومت روحانیون صاحب قدرت در قم است که می توانند حق را از ناحق تشخیص دهند. به همین دلیل آقای مصباح رهبری حمله نظری و کلامی اقدام های تندرو ها علیه حقوق شهروندان را برعهده گرفت. در این فرآیند کلامی، که بر هیچ استدلال فقهی ای استوار نیست، مفهوم حکومت روحانیون جایگزین مفهوم حکومت مردم می شود.
در تازه ترین تحول در نقش سیاسی آقای مصباح او در پی بازی کردن نقش تهاجمی علیه رییس جمهوری ای شد که با رای مردم برای برطرف کردن تحریم ها و بهبود وضع معیشت آنان بر سر کار آمده است. در ایفای این نقش او آشکارا از اینکه حسن روحانی رییس جمهوری ایران به بازگویی خواست های مردم بپردازد ابراز ناخرسندی می کند و حتی برخلاف سخنان رسمی رهبر جمهوری اسلامی، تلاش برای بهبود روابط با غرب و امریکا و برطرف کردن تحریم ها را امری نادرست می داند. به همین دلیل است که آقای مصباح حتی از اینکه آقای روحانی تعبیر مقام معظم رهبری را به کار می برد عصبانی است و به کار بردن این عبارت را فریب و دروغ می نامد. این سخنان نشان دهنده تلاش آقای مصباح برای تیره کردن روابط رییس جمهوری با رهبر جمهوری اسلامی و بازگرداندن دوباره امور به دست گروهی است که تا پیش از انتخابات اخیر زمام امور را در دست داشتند.
در سخنان اخیر آقای مصباح با دقت کم نظیری عین جملات آقای روحانی به کار گرفته و علیه آنان ادعا می شود. در این ادعاها آقای روحانی به صراحت، خارج شده از دین و تعهدات صنف روحانیت، فریبکار، دروغگو و خیانت کننده به آرمان های امام خمینی و کسی که در مقابل ملت مسلمان قرار گرفته معرفی می شود. به این ترتیب آقای مصباح پیشگام حمله به آقای روحانی و تخریب شخصیت اودر میان نیروهای اجتماعی است که تندرو ها برای خود بسیج کرده اند.
استدلال های آقای مصباح در همه این موارد نه مبتنی بر دلایل مبتنی بر حقوق مدنی مورد پذیرش در ایران یا حتی استدلال های معتبر فقهی و کلامی، که بیشتر مبتنی بر به کار بردن سخنان جدلی است. می دانیم که در سنت متکلمین سخنان جدلی به ادعاهایی گفته نمی شود که حاوی استدلال معتبر است بلکه به سخنانی گفته می شود که در بین طرفداران یک باور ایجاد تردید می کند و بیش از آن برای قانع کردن افراد خودی ست. همه این سخنان جدلی با این استدلال موجه نشان داده می شودکه ”تعداد کسانی که امروز حاضرند برای بقای نظام اسلامی جان خود را فدا کنند، بسیار بیش از تعداد چنین افرادی در آغاز انقلاب است.“ در این سخن آقای مصباح افزایش تعداد جان برکفانی که حاضرند به خاطر حرف های او جان خود را قربانی کنند به عنوان سند حقانیت عقاید او شناخته می شود. آیا این منطق، منطق آشنایی نیست برای جامعه ای که شاهد بوده است چگونه این نیروهای تندرو لشکرهای آماده برای عملیات انتحاری آماده می کردند تا علیه مخالفان خود به کار گیرند؟ بنا بر مشی آقای مصباح لازم نیست که استدلال شما درست باشد، کافی است بتوانید گروه زیادی را قانع کنید تا به خاطر حرف های شما به چنان عصبیتی دچار شوند که بتوانند جان خود را کف دست بگذارند؛ و لابد آنان که جان خود را برای عقایدشان قربانی می کنند برایشان راحت تر است که جان دیگران را قربانی کنند.
این سخنان نشانه هایی است که ماموریت تازه آقای مصباح را نشان می دهد: زمینه سازی برای اختلاف افکنی میان نیروهایی که تحت تاثیر شرایط پر مخاطره کشور به این نتیجه رسیده اند که با وجود اختلاف دیدگاه ها، به جای جدال با یکدیگر به همکاری برای بازسازی کشور بپردازند. اختلاف افکنی و در هنگام مناسب به کار بستن خشونت علیه انسانی هایی که آقای مصباح قبلا خون آنان را مباح اعلام کرده است.
نباید تصور کرد این گمانه زنی برای روزهای دور است، در همین سخنان اخیر نگاه کنید به مقایسه ای که آقای مصباح میان آقای روحانی و هواداران او می کند با کسانی که به اعتقاد آقای مصباح خونشان مباح بوده است: “جدایی دین ازسیاست و بیان این مطلب که دین وظیفه روحانیت است، نه دولت، همان شعار جبهه ملی است که متأسفانه امروز از سوی برخی مسئولین عمامه به سر مطرح میشود.”