صمد با همه و برای همه…
اگر بهخواهیم به ادبیات کودکان در ایران نگاهی بیاندازیم، بی تردید بدون مراجعه به آثار «صمد بهرنگی» که بازگوی کنندهی هزاران درد و رنج کودکیست، ناممکن میباشد؛ اگر بهخواهیم نقش «صمد» را در آموزش و تربیت کودکان نادیده گیریم، بدون شک به جایگاه و ارتباط زندهی وی با کودکان پی نبُردهایم؛ اگر بهخواهیم «صمد» را به یک نسل و سن و سال محدود نمائیم، بیگمان نمیتوانیم به افکار «صمد» در جامعهی طبقاتی و در جامعهای که زور و استثمار، بیخانمانی و فقر دارد بر سر و کول محرومان بالا میرود، واقف گردیم. “ صمد بهرنگی” برای همه بود و با کودکان بود و برایشان داستان مینوشت و میخواند؛ با بزرگان بود و از درد و رنجشان مینوشت و علل آنرا در نظام سراپا ظالمانانه و سرکوبگر سرمایهداری توضیح میداد.
در حقیقت «صمد» به یک نسل تعلق نهداشت و برای همهی نسلها و دورههاست. آثار وی همچنان زبان گویای درد و رنج میلیونها کودک و انسان محرومیست که دارند اینروزها در زیر مناسبات استثمارگرایانهی حاکم بر جامعهیمان دست و پنجه نرم میکنند. “ارس” در 9 شهریورماه 1347، جسم «صمد» را از کودکان و تودههای محروم گرفت؛ امّا آرمان و انگیزههای سراسر تحولگرای وی را نتوانست بههمراه جسماش دفن نماید؛ چرا که «صمد» از میان زحمتکشان برخاست و با آنان رشد نمود و برای آنان با ظلم و نظام شاهنشاهی بهمبارزه برخاست.
«صمد بهرنگی» با فرهنگ و آموزش حکومت پهلوی سر سوزنی سازگاری نهداشت و آنرا در خدمت به رشد و تربیت کودکان نمیدانست. بی دلیل نبود که اعلام نمود: “از دانشسرا که در آمدم و به روستا رفتم یکباره دریافتم که که تمام نعلیمات مربیان دانشسرا کشک بوده است و همهاش را به باد فراموشی سپردم و فهمیدم که باید خودم برای خودم فوت و فن معلمی را پیدا کنم و چنین نیز کردم” . بی گمان دشمن نمیتوانست در مقابل چنین افکار نوینی که در تخالف با فرهنگ و آموزش پوسیدهی نظام سرمایهداری قرار داشت، تاب آورد و «صمد» را بهمانند دهها انسان آزاده و مدافعی مردم، مورد اذیت و آزار خود قرار نهدهد.
افکار «صمد»، افکار جوششی و اعتراضی به سیاستهای سراسر جنایتبار نظام شاهنشاهی بود. همهجا زبان و سخنگوی کودکان محروم بود و در تربیت و تعلیم صحیح آنان از خود لحظهای غفلت نشان نمیداد. همواره مشوق کودکان در فهم و درک علل هزاران بلایای دستساز حاکمان بود. با آنان کتاب میخواند و با جملاتی ساده ذهنشانرا در جهت شناخت هر چه بیشتر ناملایمات اجتماعی جامعه آشنا مینمود. در بستر چنین شرایط و کارکردی بود که ساواک این ارگان مخوف نظام شاهنشاهی، «صمد» را تحت نظر خود گرفت و به دلیل ارتباط با کودکان و بیان حقایق جامعهی سرمایهداری، “توبیخ”، “جریمه” و “تبعید” نمود؛ چرا که بر این خیال پوچ بود که با اتخاذ چنین روشهایی میتواند وی را از تداوم راهِ انتخابیاش باز دارد و “مطیع” خود سازد و روحیهی تعرضی و مخالفتجویانهیاش را پس زند.
امّا «صمد بهرنگی» از تهدیدات مزدوران و جنایتکاران عقب نه نشست و به پیش رفت؛ چرا که رفتن را دوست میداشت و همواره مخالف ایستادن بود. از مرگ هرگز هراسی به دل راه نمیداد و تاکیدش بر آن بود که: “.. وقتی مردیم، مردیم به درک” ! جادوانگی «صمد» در نگاهاش به آینده و آرماناش بود و زندگی بهتر را نه برای خود بل برای میلیونها کودک و مردم محرومی که شبانه روز داشتند با مرگ و نداری و زندگی ناخواسته دست و پنجه نرم میکردند، میخواست. “ارس وحشی” نه گذاشت تا عمر «صمد» به سه دهه طول کشد، ولی به جرأت میتوان گفت که «صمد» در این مدت کوتاه، توانست از خود دهها اثر با ارزش بر جای بهگذارد که همچنان حکایت از امید، شور و سرزندگی و رفتن و نه، ایستادن دارد. آثارش زبان هزاران کودکان کار و دردهای بیشمار تودههای محروم است. در حقیقت مرگ «صمد بهرنگی» تولدی دیگر بود. جادوانگی وی در پایداریاش به منافعی کارگران و زحمتکشان بود و همواره سعادت و بهروزی جامعه را در نابودی استثمار کنندگان و خشکاندن ریشهی نظام سرمایهداران میدید.
منبع: وب سایت آزادی بیان