انتخابات در ایران تبدیل به دوئل حذف جمعی یا مرگ عده ای دیگر شده است. به نظر می رسد عدم توان حل اختلاف در جامعه ای که از مرحله رهبران کاریزماتیک گذشته اما نتوانسته به مرحله قانونمندی برسد، مشکل آینده جامعه ماست. چرا که حرکت قانونمند نیاز به نظارت نهاد مستقل و اعتماد عمومی دارد.
این بحران، از انتخابات تا آکادمی گوگوش خود را نشان می دهد و نقطه مرکزی اش آنجاست که بازنده شکست را قبول نمی کند و در نتیجه فضا به سوی تقابل می رود.
برای پرهیز از رسیدن به این نقطه شرط عقل آن بود که در سال ۱۳۸۸ باز شماری آرا انجام و اعتماد عمومی جلب می شد. میزان سرایت بی اعتمادی در ایران را حتی در لیگ برتر فوتبال هم می توان به عینه دید. لیگ به معنی بازی دوره ای، شبیه زندگی روزمره و روابط اجتماعی است؛باید جریان داشته باشد تا یک پدیده بتواند ادامه حیات دهد. اما جدال بی پایان و حاشیه سازدر لیگ، به کیفیت فوتبال ایران هم که استعداد رشد و بالندگی دارد ضربه زده، چون در اینجا هم حاشیه بر متن غلبه کرده است. این لیگ باید برگزار شود، اما نمی تواند نتیجه ای برای رشد ورزش کشور مطلوب باشد. انتخابات هم چنین ویژگی ای را دارد چرا که حکومت به انجام آن نیاز دارد، اما نحوه انجام انتخابات، به تعالی واعتماد واحدهای جامعه به یک دیگر منجر نمی شود.
به عبارت دیگر بعد از انتخابات ۱۳۸۸ بحران عدم اعتماد در جامعه ما بروزعلنی و عریان یافته است؛ حالتی که به نظر میرسد در انتخابات ۱۳۹۲ هم افزون شود چرا که حکومت حاضر نیست به معیارهایی که منجر به اعتماد مردم شود تن دهد. در نزد حاکمان، ترس از گستاخ شدن مردم به اصل و معیار بازدارنده برای اعتماد سازی در جامعه تبدیل شده است. ازطرف دیگر بسیاری ازبازیگران سیاسی ناچار به شرکت کردن در انتخابات با همین مکانیزم فعلی هستند چرا که چاره ای نمی ببینند. هر چند حق اعتراض وغرزدن را برای خود محفوظ می دانند. اما شاید این بار جناح پیروزانتخابات قبلی، تبدیل به بزرگ ترین معترض این دوره شود.
در همین راستا برخورد با سفرهای دور چهارم احمدی نژاد نشان می دهد که قصد دارند به او بگویند جیک جیک مستان تو تمام شد و حالا زمستان است؛برخوردی که احمدی نژاد را عصبی ترمی کند واورا به عکس العمل وا می دارد.
در شرایطی که راهبرد ۳۴ ساله حکومت، حذف در بالا و جذب نو کیسه هااز پائین بوده و تعداد داوطلبان فراوان و برگزیدگان اندک، حمله به جناح دولت، آن را جری تر می کند. چنین است که بازی مرگ شروع شده و سیاست حذف جلوه بیشتری یافته است. در چنین فضایی دیواربتونی قدرت حاکمیت آرام آرام فرو می ریزد، هر چند پول نفت این ریزش را قدری به عقب می اندازد.
اما آیا این حذف شدن ها خوشحالی دارد، حتی اگر مطابق منطق مکافات و مجازات عده ای را راضی کند؟ طرد احمدی نژاد وهر کس دیگر، چه کمکی به جریان دموکراسی خواهی می کند؟
انقلاب با حربه حذف جلو رفته و اینک بنیان آن برحذف وطرد است؛ سنتی که ادامه یافته. حال آنکه وقتی رهبر نظام به عنوان حافظ قانون می گوید “من انقلابی هستم و بوروکرات و دیپلمات نیستم” باید از سوی خبرگان مورد سئوال قرار گیرد چرا که وی دیگر نمی تواند انقلابی باشد، باید حافظ نظام موجود باشد. انقلابی بودن معنی دارد، انقلابی باید براندازباشد.
انتخابات که در زمان شاه بی معنی بود بعد ازانقلاب معنی دارشد اما سلطه گران آن را تبدیل به میدان جنگ کردند و سیاست مداران بی تجربه ـ هر چند صادق ـ با رفتار نادرست به این میدان وارد و ماجرا ساز شدند. درموازنه قوای این چنینی هم برنده میدان کسی است که توان بیشتری دارد نه حقانیت بیشتری. در دوران پس از انقلاب بازرگان وخاتمی، برغم تفاوت ها و موقعیت های مختلف، و سپس موسوی و کروبی تیزهوشانه بر حقانیت بیشتر تکیه کردنداما فشار شرایط آنان را در موقعیتی خاص قرار داد و حالا بازی تبدیل شده است به بازی مرگ و زندگی.
دربازی مرگ و زندگی اما داوطلب فراوان نیست بی جهت نیست که حاکمان به شیوه کلنگی کردن سیاست روی می آورند. اما سیاستی که در نتیجه آن حتی ازکاندیدا شدن چهره های هنری و ورزشی برای انتخابات شوراها هم استقبال نمی شود و باز افراطی ها به میدان می آیند و به این چهره ها کارت زرد نشان می دهند؛ چرا که هر چه باشد ورود این چهره ها به سیاست شهری به روند مدنیت می افزاید وفضا را ازسختی و زمختی خارج می کند و برجذابیت کار مدنی می افزاید و هوا داران آنان را به سوی کارمدنی جذب می کند. اما این اقدام نظامیان را برمی آشوباند که چرا اداره شهریگری را به هنر و ورزش کشانده اند. در حالیکه جامعه به ورود این چهره ها برای جذابیت کارمدنی نیازمند است. اما نظامیان وامنیتی ها می خواهند شوراها درخدمت سیاست ایشان باشد و درآمد شهری را هم در خدمت منافع خویش بگیرند.
حال سخن این است که رئیس دولت فعلی که در چهارمین دور سفراستانی به وسیله حامیان دیروز بور می شود، چه باید بکند؟ مطابق رفتار معمول او باید مقابله به مثل کند چون اگر کوتاه بیاید به ضعف متهم می شود. این نوع رفتارها اگر چه دل مخالفان او را خنک می کند، اما از روال نا معقولی حکایت دارد که به تعبیر مولانا خون به خون شستن آمد محال.
سکان سیاست ایران به دست کسانی به خشونت بیشتر کشیده شد که با لباس روحانی آمدند، اما در عمل برخشونت سیاست افزودند. اینان تابع خاصیت قدرت ومنطق انقلاب شدند حال آنکه توان آن را نداشتند که انقلابی به نام خدا را از انقلابات دیگر متمایز کنند.
دقت کنیم که در حذف کردن ها به مردم وجامعه مدنی و دموکراسی چه چیزی می رسد. این تیز هوشی لازم است در غیر این صورت سیاست در ایران می شود آنی که امثال حسین شریعتمداری ها می پسندند تا لقب تحلیل گر فرزانه از رهبری نظامی بگیرند که همه یاران گذشته را حذف می کند تا نظامی را حفظ کند که به خود وی ختم شود. حال احمدی نژادی که تجربه حذف ۳۴ ساله نظام را دارد باید چه کند؟ تدبیر به او می گوید که سکوت کند، اما غرورو منفعت شخصی و همچنین اینکه می داند بعد از انتخابات متهم به همه دزدی های کرده و نا کرده خواهد شد، او را وادار به حمله می کند. این رفتار فرار از حالت در سه کنج قرار گرفتن است و نتیجه کنش انسان های جاه طلب و…. است؛رفتاری که سیاست کلنگی در ایران آن را توجیه و تقویت می کند.
جامعه محوری و تدبیر دیگر
اما به حذف افراد و نظام ها نباید و دل خوش کرد. مهم رسیدن به ساحل آرامش و داشتن فرصتی برای فکر کردن به سازندگی کشورسن. در هر حذفی باید دقت کرد که طرف قدرتمند به دنبال چه منظوری است؛ این تدبیر آدمی را از سیاست حذف و بغض به افراد و نظام ها دور می کند و به تامل بیشتر در موضع گیری وا می دارد.
دولت احمدی نژاد تحت فشار است پس او هم باید حمله کند. اما سئوال این است که این حمله عاقبت به نفع چه کسی یا کسانی تمام می شود. باید دید کدام جریان در این میانه سود می برد؟ ایا جامعه مدنی ایران که ژله ای است ودموکراسی خواهان که نیروی تعیین کننده نیستند چقدر منتفع خواهند شد؟ به عبارتی راهبرد اختلاف دربالا وفضا در جامعه چقدرمی تواند از این اختلافات سود ببرد تا فضای تنفسی لازم برای جان گرفتن جامعه مدنی و احزاب و آزادی نسبی برای بیان عقیده بدست آید؟
انتخابات اخیر را باید از منظر جامعه محوری دید نه از منظرآمدن دولت امیدی که بتواند با آمدن خود همه اموررا بسامان کند. هرکس که در ایران به دنبال دموکراسی است باید بداند که کاردرست کردن درایران زمان براست و دولت ها را باید از منظر تعهد به جامعه مدنی سنجید. بر این اساس مهم آن است که بدانیم سیاست کلنگی به نفع جامعه مدنی نیست و جامعه محوران باید ازاین سیاست دوری کنند.