می‌خواستم سواره بتازم

نویسنده

» سرزمین هرز

شعرهای تد کوزر

ترجمه‌ی داوود صالحی

 

سرزمین هرز  به شعر جهان می‌پردازد

 

زاد روز شاد

پسین است ودر کنار پنجره ی گشوده ای نشسته ام

کتاب خواندم تا روشنایی فرو افتاد

به جز تاریکی چیز دیگری نبود

به اسانی توانستم چراغ برق را روشن کنم

با این وجود می خواستم سواره بتازم درون شب

تنها  وارام نشستم در کنار برگه ای ناخوانا

در کنارسایه ی یکنواخت رنگ پریده دستم.

 

پساب ظرفشویی

با کف دستش به در توری دار آشپزخانه می زند

تق تق یکنواخت کفش های تیر گون مادر بزرگم در خمیدگی درچوبین خموش می گردد

برامدگی زانویش را پاک می کند

وپیشبند پنبه ای را ازروی لبه پیشخوان برمی داردوسپس پاورچین پاورچین گام می زند

خشمناک می پیچدودیوانه وار هن هن می کند

ان جنبش  های تند پیوندی است در برابر دستان گلگون پر از شور اش

درآنجا آذین ها برای 50سال درخشش دارند

حتی جوجه های پرندگان درپرده ای از رازند

حتی کرک های گیاه هزار چشم

در پایین پساب های جوی آشپزخانه به ارامی می چرخند

حتی سیمرغ ها درستیغ درختان بیدارند

بااین وجود در پایان کار

رنگین کمانی باشکوه در میان تشت خالی  چرخ میزند.

 

نوسان هشتی درآغاز مهرگان

نوسان های اویخته ی افتاب بامداد در میان هشتی پایایند

انها پره های تیرگون راکمرنگ میکنند

او پشتیبان گلهاست

پس چه کسی بسان افسون های دوران جوانی گلها را پژمرده می کند؟

یک عنکبوت کوچک خرمایی از تارش آویخته است

در میان تیرک هشتی و زنجیر بروی بند رخت

با این وجود چه بسا کسی بدون دگرگون شدن بی پروا عشق نورزد

زن می گوید زمانی بود که به همراه هم چرخ می زدیم وپی به پایان می بردیم

زمانی که غژ غژ کنان وبامب بومب کنان وبا جرینگ جرینگ

زمزمه کنان از این سو به ان سوی سقف گذشته بودند

اکنون وقت لرزش ارام شبپره هاست

زنبور در جستجوی راه ورود خود را به هر تخته ای می کوبد

در هنگام کار زن به چکه های سرد شبنم برخورد می کند

و هر بامداد جهانی را شیرین می کند.

 

بدون نام                     

هر زمان که بیرون می روم

جها ن دگرگون است

سراسر زندگیم اینگونه روی داده است

 

برای ۳ ماه

ساعت دیواری روی ساعت5:30خوابیده است

اکنون زمان دست کشیدن از کار است

وانگاه چیزی بنوشی وشامی درست کنی

برای خردمندی چه بایست انجام دهم

همچون یک مرد جوان فریاد میکشم

گوییا فراوان نیست, یا بهتر بگویم بدانسان جلوه میکند

حتا هنگامی که بدنبال سگ گام می زنم.

 

دوست دیرینه ام

گوییا ما به سختی کار میکنیم

برای اینکه هستی را بیاد بیاوریم یا اینکه هستی را یاداوری کنیم.

 

درباره‌ی تد کوزر

تد کوزر در سال ۱۹۳۹ در شهر امیز در استا ن آیوا دیده به جهان گشود. تد کارشناسی علوم انسانی را در استان آیوا وکارشناسی ارشدش را در زبان انگلیسی از دانشگاه نبراسکای لینکلن دریافت کرد. او ده مجموعه‌ی شعر دارد که از آن میان می‌توان به شادمانی‌ها وسایه‌ها/ ۲۰۰۴، گردش در بامداد زمستان/ ۲۰۰۰ اشاره کرد. گفت و گویی کوتاه با او را این‌جا می‌خوانید: